All language subtitles for Siekierezada (1986).DVDRip.P

: سناريست
«ويتولد لشچينسکي»

: موسيقي متن
«يرزي ساتانوفسکي»
«آنتونيو ويوالدي»

: مدير فيلمبرداري
«يرزي لوکاشويچ»

: تهيهکننده
«تادئوژ درهونو»

: با شرکت
«لودويک پاک»
«دانيل اولبريخسکي»

«« هـيـزمشــکـن »»
يا
«« زمـسـتـانِ مـردمـانِ جـنـگـلنشـيـن »»

: بر اساس رُماني از
«ادواردا استاخوري»

: کارگردان
«ويتولد لشچينسکي»

.«ادامه بده، «يانهک
.دست از گله و شکايت بردار

.باشه. شايد حتي تا «پاتاگونيا» هم رفتم
[پاتاگونيا : ناحيهاي در بخشهايِ جنوبيِ آرژانتين و شيلي]

... «حتي تا «پاتاگونيا -
!هيس، چيزي نگو، عزيزم -

.دوباره همديگه رو ملاقات خواهيم کرد
.در همين مرغزار

.حالا ديگه برو

!آهاي، رفيق

!از اونجا برو کنار

من ديگه پيرتر از اوني هستم
!که بتونم باهات سرشاخ بشم

.معذرت ميخوام

الان دو نفري با همديگه در يه چشمبههمزدن
.درستش ميکُنيم. روز بخير

روز بخير. شما ديگه
!از کجا پيداتون شد؟

راستش پريده بودم اون پُشت
.و رويِ الوارها خودم رو نگه داشته بودم

.شما رو خدا فرستاده
.بياييد ارّه رو بگيريد

همين ديروز که از اينجا رد ميشدم
.هيچ اثري از اين درخت نبود

لابد موقعِ شب
.سقوط کرده

هوپلا» خيلي از اينجا دوره؟»

.آره خيلي دوره
.ولي خودم از يه مسيرِ معرکه ميبرمت

از يه مسيرِ معرکه؟
!پيشنهادِ معرکهايه

.من «بارتوشکو» هستم

.منم «يانهک پرادهرا» هستم

،بدونِ اين جادهها چکار ميکرديم
آقايِ «بارتوشکو»؟

،بدونِ اين مسيرهايِ آهني يا به قولِ معروف راهآهن
.و يا بدونِ مسيرهايِ دربوداغونِ خاکي

اگه جادهاي وجود نداشت؟
اين ديگه چه سواليه؟

،من اهلِ روستا هستم. و تا جايي که يادم مياد
.جادهها هميشه وجود داشتن

چون بدونِ جاده، آدمها چطور ميتونن
برن پيشِ همديگه؟

،مثلاً برن عروسي، يا از عروسي برگردن
.برن مغازه، برن دادگاه، برن کليسا

يا ارابههايي که گندم و سيبزميني بار ميزنن
از کدوم مسير بيان؟

"اگه جادهاي وجود نداشت؟"
!حتماً بچهشهري هستي که از اينجور سوالات ميپرسي

.راستش نه
.بيشتر بچهيِ جاده هستم

اصلاً جاده چيه؟
.«يا به قولِ معروف «طريق

آقايِ «يانهک»، بهترين شيوهيِ
.شناختنِ جاده، با پاهاست

اونم با پايِ برهنه. البته به شرطي که
!سنگريزههاش اونقدرها تيز نباشن

،فقط بايد گرماش مثلِ خرمن باشه
.يا سرماش مثلِ شبنمِ منجمدِ ماه نوامبر

.و پاها هم بايد جوان و سالم باشن
.پاهايِ پير و رنجور، چيزِ چندان زيادي حس نميکُنن

و رويِ جاده هم بايد
.چاله يا سنگ و يا ريشه باشه

تا انگشتهايِ پاها بُريده بشن
.و يا پاشنهيِ پا مضروب بشه

،برايِ صميميشدن با جاده
.لازمه که به سرزمينهايِ دور دستِ ناشناس رفت

.رفت و رفت

.و تقاطعها رو اشتباه دور زد
.رويِ بوتهها و گياههايِ عجيبغريب قدم زد

.درسته

يا حضرتِ مسيح! اونوقت ديدنِ ناگهانيِ يه آدم
!چقدر لذتبخش ميشه

،و بايد از جونِ خود هم گذشت، چون ممکنه اون آدمي که ميبيني
!سُمدار باشه! و اونوقته که بايد گفت : بسمِ الله الرحمنِ الرحيم

: اما اگه يه آدمِ معمولي بود ميشه مثلاً ازش پرسيد
"دوستِ عزيز، کدوم راه به «دوليتسف» ميره؟"

و بهنظرتون جوابِ اون يارو چيه؟

دوليتسف»، دوستِ عزيز؟»"
"!درست همين جلوتره. بذار با همديگه بريم

و بعدش؟
بعدش چي ميشه؟

.«اونوقت همهچيز بر وفقِ مراد ميشه، آقايِ «يانهک
.آدم ميتونه با خيالِ راحت همراه يارو بره و صحبت بکُنه

.آره، آدم ميتونه قدم بزنه و صحبت بکُنه
... آدم ... آدم

.خُب ديگه، رسيديم

اين راهِ روبرو، مستقيم ميره
.به «هوپلا». مستقيم

.متشکرم
.خيلي ازتون متشکرم

،دستِ خدا به همراهت
.«آقايِ «يانهک

عصر بخير. شما خانمِ
بيبي «اولهنکا» هستين؟

.عصر بخير
.عصر بخير

.آقايِ «بوگدانسکيِ» کدخدا منو فرستاده
.راستش برايِ اتاقِ اجارهاي اومدم

.که اينطور
.که اينطور

.لطفاً بذاريد دنبالم بياد

.حالا اتاق رو نشونش ميدم

.همينجاست

.نوسازه

بادِ سرد هم
داخلش مياد؟

.نه چندان زياد

قبلاً يه اتاق داشتم
.که سقفش سفالي بود

اما بعدش کمکم مشکلِ دود پيدا کرد. آخه دودها از لولهيِ دودکش
.بيرون نميرفتن، بلکه تويِ اتاق و زيرِ تخت باقي ميموندن

واسه همين ريختمش پايين
.و بجاش يه اتاقِ نو ساختم

بنّاش رو از «هوپلا» آوردم
.و بهش گفتم خوب بسازتش

.هزينهاش هم ميشه هزار زلوتي

حالا از راه دور مياد؟

چه کسي؟

.اون

اوه، من؟

.من ... از اونطرفها ميام
.از شمال، نواحيِ شمالي

اوه، خيلي دوره. ولي خُب تويِ اين جنگل هم
.کارِ چنداني نميشه انجام داد

همين اواخر، واسم 3 تا مستأجر
.«اومده بود، از استانِ «ووتسکي

.اولش مقداري پول با خودشون داشتن
.آخه تويِ باغها و زمينهايِ کشاورزي کار کرده بودن

اينطور که ميگفتن، حتي بعضي روزها
.نفري 130 زلوتي عايدي داشتن

.چوبخطه

... آها ... آها

.خلاصه اصلاً تنبلي نميکردن
.شب ميرفتن و شب برميگشتن

،اما اينجا که اومدن، خدا رو شاهد ميگيرم
.کدخدا اونها رو برايِ چوببُري بهکار گرفت

،و همينطور برايِ بُريدنِ شاخهها، کَندنِ پوستِ درختها
.و ساختنِ اتاقکهايِ چوبي

ولي آخه با ارّهکردنِ درختها
.مگه چقدر پول ميشه درآورد؟ هيچي

اصلاً ديگه
!جنگلي هم باقي مونده؟

.هيچي باقي نمونده
.نه حتي نيم متر

ميبينم که اون
.يه چراغقوه داره

پس بريم تويِ انباري
.تا بگم چکار بايد کرد

اين چراغقوه ساختِ کجاست؟
.آخه نورش خيلي زياده

.چينيه

چينيه؟
.خيال کردم نقرهست

چطور ميتونه نقره باشه؟
.جنسش يا آلومينيومه يا همچين چيزي

!آها، پس از قلعه

!خيلي عاليه

،هر وقت خواستم برم
.«ميذارمش برايِ بيبي «اولهنکا

!چقدر عالي
!ايشون خيلي لطف دارن

.آره، پس اينطوريه

!کافيه! «نيکودموس»، کافيه

!کافيه! واقعاً هم که ديگه کافيه

،شاخهها و چوبگرهها رو بايد از بيخ بُريد
.تا وقتي پوستِ درخت کَنده ميشه اثري ازشون باقي نمونه

شاخهها و ساقههايِ بزرگتر هم بايد کاملاً
.تراشيده بشن و صحيحوسالم يه جا کومه بشن

.بله، قربان

و شاخهها و ساقههايِ کوچيکتر هم
.بايد سوزانده بشن

،ميخوام وقتي چوبها تحويل داده ميشن
.کار تر و تميز انجام شده باشه

!چَشم، قربان

حالا برو پيشِ انباردار و ابزار و لباسکارِت رو
.«ازش تحويل بگير، آقايِ «پرادهرا

.چَشم، جنابِ رئيس

.خُب ديگه
.موفق باشي

،«به خودم قول ميدم، که من «يانهک پرادهرا
... هرگز تسليم نشم

،به تو محبوبِ نازنينم، نيمهيِ گمشدهيِ من
... قول ميدم که تا آخرين نفس

،ادامه بدم، مبارزه کُنم
.و هرگز تسليم نشم

!آهاي، ارباب

برايِ آتشروشنکردن
.کمي خاکهزغالِنيمسوز آوردم

.من «سِلپکا» هستم

.منم «پرادهرا» هستم
يه نَخ سيگار ميخواين؟

.حتماً

پس شما تازه اومدين اينجا؟

.آره
شما بومي هستين؟

.اينجا ما همهمون بومي هستيم

.مدتي بود که نفرِ تازهوارد نداشتيم. ولي کمکم از راه ميرسن
.کوهستاننشينها بهزودي ميان اينجا

،همين چند وقت پيش
.سه نفر از اهاليِ «ووتسکي» اينجا بودن

.ولي برايِ تعطيلات رفتن خونهشون
و از قرارِ معلوم، ديگه برنميگردن. شما از راه دور ميايين؟

،از شمال ميام
.از نواحيِ شمالي

اونجا به کاري مشغول نبودين؟

.البته که مشغول بودم. ولي ميدونيد که چطوريه
.مردم از اونجا ميان اينجا، و از اينجا به اونجا. اينطوريه ديگه

.آره، همينطوريه

ولي مواظب باشين تويِ کارِ چوببُري
.خرابکاري نکُنين

.همهچيز روبهراه ميشه
.حالا ميبينين

معلومه که همهچيز روبهراه ميشه! فقط کافيه که
!يه دختر واسه خودتون گير بيارين تا همهچيز روبهراه بشه

ولي مراقب باشين. اول ببينين کدوم يکيشون داره
!با يه همراه قدم ميزنه و کدوم يکيشون تنهاست. بعد برين سراغش

سطل پيشِ خودتون باشه. اگه کسي
.نيازش داشته باشه، خودش صدا ميکُنه

.اونوقت با کمي خُردهچوب، آتشش رو بيشتر کُنين و تحويلش بدين
.اين سطل مالِ همهست. همينطور دستبهدست ميچرخه

آها، پس همينطور
.دستبهدست ميچرخه

،پس نه فقط بشقابپرنده وجود داره
!که سطلهايِ دستبهدستچرخنده هم وجود داره

!خوبه! خيلي خوبه

من ديگه بايد برم. اينجا ايستادنم باعث ميشه
.کار همينطور انجامنشده بمونه

،«اما در خصوصِ دختر، آقايِ «سِلپکا
.فقط يک نفره که چشمهايِ منو گرفته

.فقط يک نفر

.صبح بخير
!دارم از گشنگي تلف ميشم

.صبح بخير
.صبح بخير

اجازه هست؟

!اجازه هست، اجازه هست
!بذار خودش رو گرم کُنه

،«راستي، خيلي ازتون متشکرم، بيبي «اولهنکا
.که پتويِ گرم روم کشيدين

واقعاً خُرد و خمير
.از چوببُري برگشته بودم

،و موهام رو هم نوازش کردين
.درست انگار که پسرتون باشم

.من روش رو نپوشوندم

.موهاش رو هم نوازش نکردم

پس کارِ چه کسي بوده؟

زمستونِ گذشته، کوهستاننشينها
.برايِ کار تويِ جنگل به اينجا اومدن

.من به 4 نفرشون اتاق کرايه دادم
.ولي هر چي که درمياوردن رو صرفِ مشروبخوري ميکردن

!يهبار چنان مست کرده بودن که نگو و نپرس
!درست همونطوري که سوئديها مست ميکُنن

حتي يکيشون سعي کرد
!يهويي بياد تويِ تختخوابِ من

خدا رو شاهد ميگيرم که رفتم به ديدنِ کدخدا
!تا گزارشِشون رو بدم

!نظرداشتن به پيرزني مثلِ من
!خدا رو شاهد ميگيرم که همينطور بود

!خدا رو شاهد ميگيرم که همينطور بود -
!باور ميکُنم، باور ميکُنم -

،ديروز عصر خوابم برد
!و حالا که بيدار شدم صبح شده

چي گفتم؟

،ديروز عصر خوابم برد"
!و حالا که بيدار شدم صبح شده"؟

!اما اين به رستاخيز ميمونه
!شبيه به معجزهست

!«بيبي «اولهنکا
!اين يه معجزهست

!بله بله، معجزهست

.عصر بخير

.عصرِ شما هم بخير

شما بايد همون تازهوارد باشين؟

.بله، همينطوره

.من «پهرهسادا» هستم. تويِ چوببُري کار ميکُنم
!هرچند تويِ اين شغل، گُه هم گيرِ آدم نمياد

من «پرادهرا» هستم. بيايين بشينين
.«و از خودتون پذيرايي کُنين، آقايِ «پهرهسادا

.چاقويِ قشنگيه
!به دردِ دعوا هم ميخوره

.آره

سيبزميني دودي
.با کمي مشروب واقعاً ميچسبه

.همينطوره

.بذارين يه چيزيو بهتون بگم، آقايِ تازهوارد
!ولي به کسي لو ندينها

،تويِ «سهرنياوا» يکي از روستاهايِ همين حوالي
.يه زنيکه هست که آبجويِ مخصوص درست ميکُنه

،اگه يهوقت طالبش شدين
... آقايِ تازهوارد

ميتونيم با همديگه يه سر بريم اونجا
.و به پنجرهاش تقه بزنيم

نظرتون چيه؟

،نظرم اينه که اگه فوري جواب نداد
!ميتونيم به پنجرهاش چندين بار تقه بزنيم

!آفرين! گُل گفتي

!ازت خوشم مياد

اون کوزهاي که تويِ اتاقپذيراييِ
ارباب قرار داره رو تا حالا ديدين؟

کدوم ارباب؟

.رئيسِ چوببُري ديگه
.اين دور و برها به اسمِ ارباب صداش ميزنيم

.آها، که اينطور. آره ديدمش
.فکر کُنم ظرفيتش حدوداً 20 ليتر باشه، يا شايد بيشتر

از رويِ رنگش اينطور حدس ميزنم
.که بايد آلو باشه

آره، آلوئه، آلوئه. ارباب با عرق مخلوطش ميکُنه
.«و ازش ليکور ميسازه. و ميشه برانديِ «اسليوُويتز

،واي خدايا! اگه ميتونستم يه بالون داشته باشم
!اونوقت ديگه هيچ غمم نبود

فقط يه بسته سيگار برميداشتم
.با يه بطري و يه ليوان

.نه، فقط بطري برميداشتم
!ليوان به چه دردي ميخوره؟

،درسته، نيازي به ليوان نيست. و ترجيحاً بايد 2 تا بطري باشه
!چون اگه فقط يکي باشه، سرش جنگ و دعوا راه ميفته

،«و شما آقايِ «پهرهسادا
.يه طرف ميايستين و منم يه طرف

.و بعدش ميتونيم هر از گاهي با هم گپ بزنيم
!فقط نبايد وراجي کرد

!اوه، گُل گفتي، آقايِ تازهوارد
!حس ميکُنم علاقهام بهت داره بيشترم ميشه

من و «باتيوک» کوچولو، هموني که باهامون تويِ چوببُري
.کار ميکُنه و کمکدستِ مادرشه يه قراري با هم گذاشتيم

فردا داريم همراه مادرش
.برايِ مراسمِ عشايِ رباني ميريم کليسا

،قرارمون اينه که قبل از پايانِ مراسم
.قايمکي بزنيم بيرون و بريم کافهرستوران

،اگه تو هم بتوني همراهمون بياي اونجا، آقايِ تازهوارد
.يه ليوان شراب با هم ميريم بالا

فکر کُنم منم بيام اونجا. چون ميخوام
.يه غذايِ درستحسابي نوشِ جان کُنم

،«خُب ديگه، بهتره بريم، آقايِ «پهرهسادا
.چون ديگه داره نصفِ شب ميشه

.خاموشش کُنيم

!خانم

!يه دقيقه مهلت بدين

،چه زيباست خانم خوشگله
!ولي رسيدن بهش واسه ماها مشگله

!آره، مشگله

پيشغذا چي ميل دارين؟

.واسه من ماهيچهيِ خوک
.البته اگه داشته باشين

تو فقط واسه خودت
.غذا سفارش بده، تازهوارد

ما غذامون رو تويِ
.منزل ميخوريم

ولي سالادِ مايونز
.يا هر سالادِ ديگه اگه دارين ميخورم

.پيشغذايِ ما اجباريه
.وگرنه نميتونم براتون وُدکا سِرو کُنم

مگه ماهيچهيِ خوکِ ايشون
به حساب نمياد؟

!با فقط يه ماهيچهيِ خوک نميشه
!بهعلاوه، اينکه پيشغذا نيست، غذايِ اصليه

!باشه، اصلاً جهنمِ ضرر
.واسمون ژلهيِ گوشتِ خوک بيار

!و مخلّفات

!و مخلّفات

!و سه ليوان هم عرق

.تا گلويي تازه کُنيم

!خيله خُب، بچهها
!به سلامتي

!به سلامتي

!به سلامتي

مثلِ الوارها جاافتادهست! به قولِ ارباب
!که در موردِ چوبِ کاجهايِ جنگلي اينطور ميگه

!واقعاً هم مثلِ الوارها جاافتادهست

طوفاني که پارسال اومده بود رو چطور گذرونديدن؟
.بيبي «اولهنکا» در موردش برام تعريف کرده

واي پسر! ارباب بهمون گفت 12 هزار تا
،درخت ببُريم و جمع کُنيم، بهعنوانِ بادشکن

ولي همهچيز مثلِ خطِ مقدمِ جبهه شد! درست مثلِ
!توپخونهاي که از هر دو طرف موردِ تهاجم قرار گرفته باشه

،وقتي تبرهامون رو برداشتيم تا راه رو باز کُنيم
.نميدونستيم بايد از کجا شروع کُنيم

،خوب شد که جنگل جلويِ باد رو ميگرفت
... وگرنه شدتِ طوفان، روستامون رو

!با خاک يکسان ميکرد

!تا کانادا ميبُرد

!درسته، تا کانادا ميبُرد

واسيلوک» هم اومد. چطوره دعوتش کُنيم»
با همديگه يه مشروب بزنيم؟

.تا وقتي من اينجا هستم نمياد
.آخه از دستم عصبانيه

چرا؟

،سهشنبهيِ گذشته
... نخير، روزِ جمعه

.داشتيم با همديگه تويِ اين کافه آبجو ميخورديم
.و چون «واسيلوک» سرما خورده بود، مدام فينفين ميکرد

خُب مگه چيه؟
فينفينکردن چه مشکلي داره؟

!صبر کُن، احمق
!هنوز حرفم رو تموم نکردم

: بعدش يهويي گفت
"!برام جايِ سواله که اين همه مُف از کجا مياد؟"

: و من گفتم
"!«شايد از افکارِ منحرف، «واسيلوک"

بعدش ليوانِ آبجويِ تمومنکردهاش رو
.محکم کوبيد رويِ ميز و گذاشت رفت

اين حرف رو بهعنوانِ توهين تلقي کرد
!و دلخور شد

روزِ بعد که ديدمش، يه نَخ سيگار تعارفش کردم
.ولي ازم قبول نکرد

من درکش ميکُنم. ولي آخه آدم
.هر از گاهي اشتباه ميکُنه ديگه

.درسته

حتي کشيشها تويِ مراسمِ
.عشايِ رباني هم همينطورن

.درسته. بدبختانه من هشيار بودم
... اگه مست شده بودم

.داستان بکُلي فرق ميکرد
.آخه بخشيدنِ يه آدمِ مست آسونتره

.بخشيدنِ يه آدمِ مست، آره

.موقعيت خيلي پيچيدهست
.ولي سعي ميکُنم درستش کُنم

،به «واسيلوک» ميگم که تو ازش معذرت ميخواي
.«آقايِ «پهرهسادا

.البته که ميتونم ازش معذرت بخوام
!به جهنم

،ولي اگه بخواد باهام اوقاتتلخي کُنه
!ميرينم روشها

،من بهاندازهيِ خُردهچوبي که رفته باشه تويِ کون
!واسش ارزش قائلم

.خيلهخُب. به سلامتيِ رفاقت، آقايون
.در کنارِ هم خواهيم موند، تا پايِ مرگ

!به سلامتي -
!به سلامتي -

!به سلامتيِ همهمون

!پريده تويِ اون گلويِ آلمانيش

!و رفته تويِ اون سوراخِ فرانسويش

!کافيه! کافيه

!لازم نيست کتکم بزني
!ديگه حالم خوب شد

دفعهيِ بعد، ديگه اينقدر
!با حرص و ولع مشروب ننوش

!مگه نديدي گاو چقدر قشنگ مينوشه؟ -
!يا اسب؟ -

.ولي اون چيزي که مينوشن آب يا شيره
!اگه بهشون وُدکا بدي معلوم نيست چه اتفاقي ميفته

.حالا بياين سيگار دود کُنين
!وُدکا با سيگار حال ميده

ميگن قراره شنبهيِ بعدي
.تويِ ادارهيِ آتشنشاني يه جشن برگزار بشه

.آره، اينطور ميگن

!پس ما هم بريم مشروبخوري

همين شنبه هم يه جشن
.واسه بچهها برگزار ميشه

لابد واسه اينه که بزرگترها طرزِ صحيحِ بازيکردن رو
!آموزش ببينن و ازش سرمشق بگيرن

ولي آخه سرمشق رو بايد
بالاييها بگيرن يا پايينيها؟

.قاعدتاً بالاييها

ولي گاهي اوقات قضيه برعکس ميشه
.و بايد از پايينيها سرمشق گرفت

.يا از کناريها

!از کناريها؟
!آدم فقط ميتونه از کناريها مُشت بخوره

يا از طرفِ بالاييها
!يه بطري بيفته رويِ سرش

.اين حرفها رو ول کُنين
.من حالا هوسِ يه ليتر مشروبِ ديگه کردم

.يه ليتر مشروب خيلي زياده
نظرِ شما چيه، آقايِ «يانهک»؟

!«به نکتهيِ خوبي اشاره کردين، آقايِ «واسيلوک
!به نظرم نيم ليتر واسه فرستادن به خندقِ بلا کافيه

!واسه فرستادن به خندقِ بلا

!خانم

،آخه فقط نيم ليتر سفارشدادن
.بزدلانه به نظر ميرسه

پيشغذا چي ميل دارين؟

.ژلهيِ گوشتِ خوک

.با سرکه

!ژلهيِ گوشت تموم شده. همه مدام دارن همينو سفارش ميدن
!ژلهيِ گوشتِ خوک، ژلهيِ گوشتِ خوک

!اصلاً هر چي دارين بيار
!ولي ارزون باشه

.«صبر کُن، آقايِ «پهرهسادا
.من ميرم يه نگاه به آکواريوم بندازم

ما قصد نداريم اين سالادِ مايونز
!يا سايرِ غذايِ سفارشيت رو واست تموم کُنيمها

درسته! سالادِ مايونز رو
!تموم نميکُنيم

.ارباب

.يه نگاه به اين کمربند بنداز
بابتش چقدر ميدي؟

.کمربندِ اداريه، ارباب

.اوه، مالِ شما از مالِ من بهتره
.چون کمربندِ من از همين معموليهاست

!کمربندهايِ معمولي آشغالن! کمربند فقط کمربندِ اداري
!تا وقتي باهاش معشوقهات رو کتک ميزني، خوب حسش کُنه

.ترجيح ميدم بجايِ زدنش، دستم رو قطع کُنم
!يا خودم رو بندازم زيرِ قطار. شير فهم شدي، قربون؟

!البته که شير فهم شدم! البته
!مگه ميشه شير فهم نشد؟

چيزي سفارش دادين؟

.نه. يعني آره

.هر چيزِ زندهاي رُشد ميکُنه -
.پاهام خيلي درد ميکُنن -
.بايد به زمين کود داد. هر چند بويِ گند ميده -

آخرش دهنِ اون شاگرد قصابه رو
!سرويس ميکُنم

!بايد چشمهاش رو از حدقه درآورد -
.پاهام خيلي درد ميکُنن. و همينطور پُشتم -

.هر چيزِ زندهاي رُشد ميکُنه

،اي نيمهيِ گمشدهيِ من
.عاشقت هستم

به همين زودي
اينقدر ديرم شده؟

.نه. 15 دقيقه به 9 مونده
.ميتوني خودت رو برسوني

.آها

اين ساعته هميشه
.منو به اشتباه ميندازه

فقط هم اگه يه بريش کُني
.کار ميکُنه

،اگه مستقيم بذاريش رويِ پايههاش
.تيکتاکش ديگه کلاً متوقف ميشه

.آره، اينطوريه

!بذار آقا کمي نوشيدنيِ گرم بخوره

!مراقب باشيد
!مراقب باشيد

!آروم
!گفتم آروم

!ايست

.خونهيِ قشنگي ميشه
اينطور نيست، آقايِ «يانهک»؟

،آره، يه خونهيِ باشکوه. حتي اگرم دنيا به پايان برسه
.بازم اين خونه هميشه تويِ اين جنگل باقي ميمونه

ببين ماها چقدر
!دنيوي فکر ميکُنيم

خُب، ازش خوشِتون مياد؟

،يه اجاق بذار داخلش، با خوراکي و نوشيدني
!و بزن برو

مثلِ سيرکهايِ سيار
!کُلِ دنيا رو مسافرت کُن

يه خوشگلمشکل هم با خودت ببر
!واسه عشق و حال

چند بار بهت بگم دست از اين
!خندهيِ گوشخراش بردار

ميخوام اينو
.همينجا آويزونش کُنم

!ولي بيخود و بيجهت بهش دست نزنين
واسيلوک»، «سِلپکا»، شنيدين؟»

آها، يه چيزِ ديگه! آخرين نفري که
.ميره بيرون، بايد درِ واگن رو ببنده

کليد رو هم
.ميذارم زيرِ چرخ

!شنيدي که نبايد بذاريش تويِ جيبت، «پرادهرا»؟
.چون معمولاً تو هستي که آخرين نفر اينجا رو ترک ميکُني

آقايِ «يانهک» هميشه از لحظاتِ خوشِ کنارِ آتش نشستن
.بعد از پايانِ روزِ کاري، نهايتِ لذت رو ميبره

،کمي سيبزميني ميپزه
.و منتظرِ «پهرهسادا» ميمونه

،چون هيچ دختري نيست که گرمش کُنه
!خودش رو با آتش گرم ميکُنه

.اي خداوندِ بزرگ
.پروردگارا

آيا اصلاً ارزشش رو داره؟

.به نظرِ من که نداره
.نه

.اوه، ولي بايد داشته باشه

و بهشدت هم
.بايد داشته باشه

.بله

داره؟

چت شد؟

چرا مثلِ خرگوش
يهو از جا پريدي؟

.آخه صدايِ اومدنت رو نشنيدم
.واسه همين وحشت کردم

،عمداً آروم و بااحتياط اومدم
.تا يهجورايي بترسونمت

.بهتره ديگه اين کارو نکُني

.باشه، باشه

.بذار يه چيزي رو بهت بگم، تازهوارد

،«صبحِ عليالطلوع رفتم «سهرنياوا
.و به پنجره تقه زدم

مبلغِ 40 زلوتي در ازايِ يه ليتر
.آبجويِ مخصوص ازم گرفت

.تصورش رو بکُن

.بيا کمي ازش بخور، تازهوارد
.ولي به نظر ناخوش مياي

.حتماً تب کردي

،راستي، وقتي من اومدم
داشتي با کي حرف ميزدي؟

من که هيچکسي رو
.اين اطراف نميبينم

.«با خدا، آقايِ «پهرهسادا

ولي نتونستم حرفم رو
.کامل بهش بزنم

با خودِ خدا حرف ميزدي؟

... قصدش رو داشتم، اما

زبونم گير کرد و نتونستم چيزِ ديگهاي
.غير از مزخرف بهش بگم

ديروز چطوري
از کافه برگشتيم؟

.اوه، تو مست و پاتيل شده بودي

!نه

!چرا شده بودي

من و «باتيوک» کوچولو، تو رو بهزور
.کشونکشون ميکشيديم

و مدام هم فرار ميکردي
.و تويِ برفها دراز ميکِشيدي

يا ميپريدي رويِ تودههايِ برف
: و فرياد ميزدي

،اي نيمهيِ گمشدهيِ من"
!"عاشقت هستم

!کلاً کلهپا بودي

.بيا، يه قلپِ ديگه بخور

.نه، نميخوام -
!اين واست معجزه ميکُنهها -

!بهت قول ميدم

.ديگه بهتره جدا بشيم، تازهوارد

،چرا يهو ترس برت داشته
آقايِ «پهرهسادا»؟

،چند ماه پيش شکارچيهايِ قاچاقي
.تويِ «سهرنياوا» شکاربان رو با گلوله زدن

.و هيچ اثري ازش پيدا نشد

،کُلِ «سهرنياوا» دنبالش گشتن
.«و همينطور تمامِ «بوبرويتسه

،و 5 روز بعد
.بچهمدرسهايها پيداش کردن

،وقتي پيداش کردن
.کلاغها داشتن دورش چرخ ميزدن

و هيچي غير از يه مردار
.ازش باقي نمونده بود

اوه، شکارچيهايِ قاچاقي
!اصلاً شوخيبردار نيستن

!بيا بريم

!اوه، اونجا رو

!پدرسگهايِ بيهمهچيز
!پاهام ديگه جون ندارن

،بگير بشين
.«آقايِ «پهرهسادا

مدتها ميشد که
.اينقدر تُند ندويده بودم

عينهو يه جفت يابو که به مالبند
!بسته شده باشه فرار کرديم

آخرين باري که اينطور مثلِ تولهسگها دويدم
.زماني بود که دزد داشت گاوم رو ميدزديد

.آها، باشه

،درِ اين کنسرو رو باز کُن
.«آقايِ «پهرهسادا

«من ميرم پيشِ بيبي «اولهنکا
.تا کمي چايِ داغ بيارم

اين چه قيافهيِ نوميدانهايه
که به خودت گرفتي؟

،حس ميکُنم دوست دارم گريه کُنم
.«آقايِ «پهرهسادا

مگه باهات چکار کردن
که دوست داري گريه کُني؟

.نه، موضوع اين نيست

.خُب پس بگو چيه

حس ميکُنم انگار دوست دارم
... برايِ چيزي گريه کُنم

،که هنوز اتفاق نيفتاده
.و قراره در آينده رُخ بده

.ولي نميدونم کِي

،و غريزهام، غريزهيِ حياتم
: بهم ميگه

!گريه کُن

،همين حالا گريه کُن
... تا وقتيکه اون اتفاق رُخ ميده

.ولي نميدونم چهجور اتفاقيه
.حتي نميخوام بدونم چهجور اتفاقيه

.واقعاً نميتونم
.معذرت ميخوام

،اين اشکهايِ ريختهشده
... يا نريختهشده رو، تازهوارد

اين لعنتيها رو
!من خوب ميشناسم

!خُب

اينو با خودم ميبرم
.تا بينِ راه بخورم

حالا زنم کمکم فکر ميکُنه
... تويِ جنگل گُم شدم

.و برف سر تا پام رو پوشونده

.اصلاً ميذارمش پيشِ خودت، تازهوارد
.دوايِ دردت همينه

.کتابخانهيِ سيّار"
".«کتابخانهيِ عموميِ «اسلاوُبوراخ

.صبح بخير

.صبح بخير

.صبح بخير

.صبح بخير

کمي زود باز کردين! اعضاءتون هنوز
!مشغولِ مراسمِ عشايِ رباني هستن

مراسمِ عشايِ رباني
.بهزودي تموم ميشه

نه، احتمالاً تا نيم ساعتِ ديگه
.طول ميکِشه

،و خودِ شما آقا، تا جايي که حافظهام قد ميده
.از اعضاءمون نيستين

نه، ولي مايلم
.جزوِ اعضاءتون بشم

ميتونم عضو بشم؟

البته. کارتِ عضويتِتون رو
.همين الان آماده ميکُنم

ميشه اسمِتون رو بگيد؟

.«يانهک پرادهرا»

.«پرادهرا ... يانهک»

آدرسِتون کجاست؟
ساکنِ «هوپلا» هستين؟

.«نه. «بوبرويتسه
.«منزلِ بيبي «اولهنکا

اوه، پس حتماً تويِ جنگل
به کارِ چوببُري مشغولين؟

درست حدس زدين. بهعنوانِ کارگرِ فصلي
.تويِ بُريدنِ درختها کار ميکُنم

فوقالعادهست! آخه تعدادِ خيلي کمي از اعضاءمون
.به چنين حرفهاي اشتغال دارن

.به ندرت پيدا ميشه

!مثلِ شيرِ مُرغ

آره، مثلِ شيرِ مُرغ! به همين دليل هر کتابخونهاي
.بايد به اعضايي مثلِ شما افتخار کُنه

.من هم خيلي خوشوقتم

علاقهتون در چه زمينهايه؟
... ادبيات، کتبِ تاريخي

کراشهفسکي»، «سينکيهويچ»؟»
[از نويسندگانِ مطرحِ قرونِ هجدهم و نوزدهمِ لهستان]

... راستش

کتابهايِ جنگي چطور؟

.نه، کتابهايِ جنگي نه. قطعاً نه
.جنگها موجبِ کُشتهشدن و بدبختيِ آدمها هستن

.«از «لِم» چيزي خوندين؟ «استانيسلاو لِم
[نويسندهيِ مطرحِ قرنِ بيستمِ لهستان]

.نه، نه. فقط دربارهاش شنيدم

.ايشون در ژانرِ علمي-تخيلي مينويسن
.يعني در زمينهيِ ادبياتِ علمي

ايشون زندگيِ آينده رو توصيف ميکُنن
.و زمانهايي بسيار دورتر از حال رو موردِ کاوش قرار ميدن

هر کس يهجورايي
... به زمانِ آينده فکر ميکُنه، اما

مطمئن نيستم که واقعاً
.علاقهاي بهش داشته باشم

وقتي به زمانهايِ آينده فکر ميکُنم
.نميتونم بگم از چيزي که ميبينم خوشم مياد

ديدگاهتون کمي تلخ و سياه
.بهنظر ميرسه

شنيدنِ حرفهاتون
.خيلي دلنشينه

،ولي من ديگه بايد برم
.«خانمِ «هالينکا

شايد بتونم کمي تُخمِمُرغ
.و يا حتي مُرغِ ارزونقيمت پيدا کُنم

،اگه پيدا کردين
.واسه من هم بيارين

در موردِ رُمانهايِ عاشقانه چطور؟

بله. ولي هيچوقت
.پايانِ خوش ندارن

.و تراژيک تموم ميشن

اونوقت شما متأثر ميشين؟

خوشحال ميشم رُماني بخونم
... که دربارهيِ

يک احساسِ عظيم و باورنکردني باشه
.که به تراژدي هم ختم نشه

.بلکه بهزيبايي پايان بگيره

،اصلاً نه اينکه بهزيبايي پايان بگيره
.بلکه بهزيبايي همچنان ادامه داشته باشه

عاشق و معشوق بر تمامِ موانع فائق بيان
.و سرانجام بههم برسن

،و بعد از گذشتِ 100 سال
.همچنان زنده باشن

حتي بعد از گذشتِ 500 سال هم
.همچنان زنده باشن

و هر بار که همديگه رو
... لمس ميکُنن

.از شوق بلرزن

!معرکهست
!چه افسانهيِ معرکهاي

.نه، منظورم يه داستانِ واقعي بود

.روز بخير

.روز بخير

،ما اومديم کتابها رو پس بديم
.و کتابهايِ جديد بگيريم

ميخوايم کتابهايِ جديد
.قرض بگيريم

.بفرمايين
.بفرمايين بيايين داخل

.از ليست خطشون بزنين، خانم

.من اين يکي رو برميدارم، خانم

اگه ميشه ثبتش کُنين
.تا من ديگه رفعِ زحمت کُنم

آخرش چي انتخاب کردين؟

!«اوه، «تابستانِ مردمانِ جنگلنشين
!فوقالعادهست

البته الان زمستونه، ولي خُب هيچکسي کتابي
!به اسمِ «زمستانِ مردمانِ جنگلنشين» ننوشته

.لااقل، نه تا جايي که من يادم مياد

.بفرمايين

شايد هم بالاخره
.يه نفر نوشتش

.خيلي ازتون متشکرم
.خداحافظ، خانم

خداحافظ، آقا. ما تا 4 هفتهيِ ديگه برميگرديم
و اونوقت دوباره با هم صحبت ميکُنيم. باشه؟

.با کمالِ ميل

خيلي دوست دارم
... بوق بزنم

تا اعضاءتون تويِ کليسا
.و کشيش پايِ منبر، صداش رو بشنون

آخه احتمالاً الان کشيش افتاده به چاه افسانهسرايي
!و نياز به دستي داره تا از اون پايين بکِشدش بيرون

.چه تشبيه قشنگي
.واقعاً خيلي شاعرانه بود

،خواهش ميکُنم بفرمايين
!بوق بزنين

"«سازمانِ داوطلبانِ آتشنشانيِ «هوپلا"

،ميخواين با اين نردبام به بهشت صعود کُنين
!آقايِ «تومالا»؟

،نخير، به جهنم
!«آقايِ «پرادهرا

يعني با نردبام
به جهنم هم ميشه رفت؟

!پس چي فکر کردين؟

با نردبام، هم ميشه به بهشت صعود کرد
!و هم به جهنم نزول کرد

!آها، حالا متوجه شدم

خانم؟

.لطفاً يه ليوان از همون شرابِ هميشگي

.ميشه 7 زلوتي
.پيش هم ميگيريم

!کجا ميري؟

!اي احمق
.بيا بريم سمتِ بار

هيچوقت نبايد با
.زنهايِ لبنازک ازدواج کرد

.متأسفانه زنِ من لبنازکه

و بدترين حسادت رو
.همين زنهايِ لبنازک دارن

البته زنهايِ لبکلفت هم
.خيلي ناجور هستن

بهترين زنها کساني هستن
.که لبهايِ متوسط دارن

ولي زنهايِ پستوندرشت
!که بهتر هستن

مگه نه، «سِلپکا»؟

!پستوندرشت

،اين روزها ديگه خانمها جراحيِ زيبايي ميکُنن
!طوريکه آدم اصلاً نميتونه متوجه بشه

ولي خانمهايِ وراج
!چندان هم بد نيستن

فقط کافيه آرنجِتون رو
... لم بدين رويِ ميز

سرتون رو بذارين رويِ کفِ دستِتون
.و به اون خانمِ وراج گوش کُنين

بعدش خانمه همينطور واسه خودش وِر ميزنه
.و شما ميتونين به هر چيزي که تصورش رو بکُنين، فکر کُنين

و اينطوري خالصترين و بيشترين
.آرامشِ ذهني رو داشته باشين

کاژيوک» هنوز هم داره برايِ پيدا کردنِ معشوقهاش»
.تمامِ شهرها رو زير و رو ميکُنه

با اينکه همراه معشوقهاش از «اسلاوابورژه» برگشت
.ولي دختره دوباره گذاشت رفت

.چيزِ ترسناک اينه که اصلاً هم عصباني نيست -
.ولي ديگه دست از تعقيب برداشته -

،حالا تويِ منزل ميشينه
... مشروب ميخوره

.و منتظر ميمونه
.خودم از تويِ پنجره ديدمش

ولي آخرش ميزنه
.دخلِ دختره رو مياره

اصلاً اگه دختره دوستش نداشته
پس چرا اومد باهاش زندگي کُنه؟

خودت چي فکر ميکُني؟ فکر ميکُني کسي ميتونه
قضاوتِ صحيحي دربارهاش داشته باشه؟

،اصلاً شايد خودِ «کاژيوک» دختره رو بيرون انداخته
... يا شايد دختره رو فرستاده مسافرت

.تا در غيبتِ دختره، بره دنبالِ عياشيکردن
... اصلاً اگه دختره اينجا بود

کاژيوک» بايد نونش رو ميداد. آخه چهکسي»
!به مفتخور و سرِخر نياز داره؟! نظرتون چيه؟

آره، زنها هميشه اينطوري هستن
.و همينطوري هم خواهند بود

حالا ديگه بهتره
.مشروبِمون رو بنوشيم

!هي

.وحشتزدهام کردي

.وحشتزدهام کردي، دوستِ من

رفته بودي منزل؟

.راستش آره

چيزي واسمون نياوردي؟

!راستش آره

پس حالا چشمهيِ خشکيدهمون رو
!کمي پُرآب ميکُنيم

اينو که تموم کرديم، خودم هم ميرم از خونه
.يه مقدار نوشيدنيِ خنک ميارم

!آره، نوشيدنيِ خنک

،«تا جايي که شما رو ميشناسم، آقايِ «پهرهسادا
.نيازي نيست به خونه برين

چون اونجا حتي يه قطره هم
.نوشيدني وجود نداره

دهنت سرويس، آي گفتي! ولي من و اين «باتيوک» کوچولو
... پولهامون رو رويِهم ميذاريم

.و کمي از اون شراب واست مياريم
.«همون شرابِ فرانسوي، «لاپاتيک

!«درسته! «لاپاتيک

چرا مدام اينو ميگين، آقايِ «پهرهسادا»؟
.باتيوک» که اصلاً کوچولو نيست»

.بذار يه چيزي رو بهت بگم، تازهوارد

،درست همونطوري که تو اينجا تازهوارد هستي
!باتيوک» هم کوچولوئه! همين و بس»

!«کاژيوک»

دختره کجاست؟

!اون جنده کجاست؟

!اون جنده کدوم گوريه؟

!«جندهها رو فراموش کُن، «کاژيوک
!اونها که هميشه هستن و هميشه خواهند بود

!کجاست؟
!کجاست؟

!جنده

خندهيِ شما توهينيه به
!اندوه عظيمِ بشريت

!«بيا بيخيالش بشيم، «کاژيوک

!چه مدالِ درخشاني به سينه زده
!انگار سروان يا سرهنگ يا همچين چيزيه

!يا شايد هم ژنرال

!چرا نميرقصي، ها؟

.حسش رو ندارم

!نکُنه از دخترهايِ ما خوشت نمياد؟

!زهنهک»، اينجا رو داشته باش»
!اين بچهشهري زبونش رو قورت داده

!خُب، جوابت چي شد؟
از دخترهايِ ما خوشت نمياد؟

.من هيچوقت نگاهشون نميکُنم

!خُب حالا چرا نميرقصي؟
!ميخواي با ما برقصي؟

!بر و بچههامون رو صدا کُنم؟

!صدا کُنم؟

!صداشون کُن

واسه مدتِ طولاني
اينجا ميمونين؟

.واسه يکيدو ماه
.تا کمي استراحت کُنم

.درست مثلِ من

!بفرمايين

!شما بفرمايين

بذارين يه چيزي رو
.نشونِتون بدم

،اول شما منو ترسوندين
.و بعدش اون 3 نفر تويِ مجلسِ رقص

!که اينطور
.واقعاً معذرت ميخوام

اينو از «پهرهسادا» گرفتم؛ همون کسي که
.تبر رو از دستِ «کاژيوک» درآورد

.خيلي دلم به حالِ اون مرد سوخت

،قطعاً اگه دستش به دختره برسه
.کارش به زندان ميکِشه و اون داخل ميپوسه

!واي ، چطور زوزه ميکِشيد

!مثلِ گرگ زوزه ميکِشيد

هنوز ميتونم
.صدايِ زوزههاش رو بشنوم

هميشه صدا تويِ هوا باقي ميمونه
.و برايِ مدتي همچنان طنين ميندازه

حالا کدوم بر و بچهها
منظورتون بود؟

.بر و بچهها؟ منظورم بطورِ کُلي بود
.بچههايِ خودمون

.بچههايِ قيامِ نوامبر

آها، پس لابد بچههايِ
قيامِ ژانويه هم همينطور؟

.معلومه. اونها هم
.«و همينطور بچههايِ قيامِ «سيلزي

بچههايِ قيامِ ورشو هم همينطور؟

.آره، منظورم اونها هم بود

،اگه صداشون کرده بودين
... و اگه اومده بودن

اونوقت يه ارتشِ عظيم و باشکوه از اشباح
.اونجا حاضر ميشد

،بعدش اون 3 نفر درميرفتن
.چون ميدونستن با چي طرف هستن

اصلاً اونها ازت چي ميخواستن؟

.خودم هم نميدونم
.فقط اينکه چيزِ خوبي نميخواستن

.آها، پس اينطوريه
.ولي بايد بهت بگم هميشه همينطوريه

خواه کسي از چيزي خيلي ناراضي باشه
.و خواه چيزي رو خيلي دوست داشته باشه

.نتيجهاش يهجورايي يکي ميشه

مثلاً اگه کسي چيزي رو خيلي دوست داشته باشه
.هميشه يه نفرِ ديگه هست که از اون چيز ناراضيه

!به سلامتي

... به سلامتيِ من

.و شما

!به سلامتيِ هر دومون

.همين اخيراً تويِ قطار با يه نفر آشنا شدم
.خيلي ازش خوشم اومد

،نه از قيافهيِ ظاهرش
.بلکه از حرفهايي که ميگفت

خُب؟

گاهي اوقات خودم رو
.بيرون از همهچيز تصور ميکُنم

يعني يهجورايي
.بيرون از دايرهيِ اين کهکشان

،و از اونجا
... از اون بيرون

،همهچيز رو با وضوحِ تمام ميبينم
.انگار که بر رويِ يک بشقابِ عظيم

گفتي با وضوحِ تمام؟

،من نگفتم
.اون شخص اينطور گفت

... و رويِ اون بشقابِ عظيم

،تمامِ اجرامِ آسماني شبيه به هندوانه
.خربزه، سيب و آلبالو بهنظر ميرسن

و جايي ميونِ اون شلوغپلوغي
.زمينِ ما وجود داره

.که به اندازهيِ گيلاس کوچيکه

،و بعد، از اون بيرون
... از اون جايِ دوردست

،چيزهايي رو که به وضوحِ تمام ميبينم
.اصلاً وقايعي نيستن که بر رويِ اون گيلاس رُخ ميده

،مثلاً زندگي، مرگ، عشق، نفرت
.خير، شر و غيره

بلکه تمامِ اونها در کنارِ هم چيده شده
.و بر رويِ اون بشقابِ عظيم گذاشته شدن

،شايد به حالتي خداگونه شبيه باشه
.ولي بطورِ وحشتناکي غيرِ انسانيه

حق با توئه. چون ما خيلي بهندرت و سخت ميتونيم
.از اين دايرهيِ پيرامون خارج بشيم

،معمولاً ما همينجا هستيم
.بر رويِ اين گيلاس

.و در اينجا واقعاً همهچيز به زندگي مربوط ميشه
.عشق، نيکي، عدالت

و اينها همون چيزهايي هستن
.که بايد براشون مبارزه کرد

اينها همون وضوحي هستن
.که با تمامِ شدت در اينجا وجود داره

حالا اون شخص کي بود؟

وقتيکه ديگه داشت ميرفت
"ازش پرسيدم : "اسمِتون چيه؟

: و فقط گفت
."خوش باش"

خوش باش". بهعنوانِ خداحافظي"
.فقط چنين جملهيِ ساده و زيبايي رو گفت

قصد داري مدتِ طولاني
پيشِمون بموني؟

.واسه يکيدو ماه
.فقط برايِ استراحتکردن

پس برايِ يه استراحتِ خوب و کافي
.بايد تا بهار بموني

.تا بهار يا حتي تابستون

.دقيقاً

شماها ديروز
تويِ جشن شرکت داشتين؟

.همينطوره -
.ولي قبل از نيمهشب اونجا رو ترک کرديم -

دو تا از اسبهايِ آتشنشاني
.دزديده شدن

چون «کاژيوک» حواسِ همه رو
.کاملاً پرت کرده بوده

و موقعِ صبح هم
.جنگ و دعوا راه انداخته

بنابراين هيچکس
.چيزي يادش نمياد

شماها چطور؟

راستش ما زياد
.مشروب نخورديم

.بله، البته

سسيليا»، واسمون از اون کوزه»
.کمي نوشيدني بيار

!«اوه آقايِ «پهرهسادا
!خدايِ من

ببخشيد؟

.چيزي نيست
.معذرت ميخوام

خبرِ خوب اينکه کوهستاننشينها
.قراره همين فردا بيان

،اگه ديروز رسيده بودن
!اوووه، ماجرايي ميشد

.پس اونها دارن ميان

.درست مثلِ هر سال
.و شما هم دوستانِ جديد پيدا ميکُنيد

پرادهرا» رو نميدونم، ولي من»
.بيشتر آدمِ تنهايي محسوب ميشم

.از وقتي همسرم ترکم کرد

ترکت کرد؟
ترکت کرد؟

.ترکم کرد

يعني تصميم گرفت ترکت کُنه؟

.تصميم گرفت ترکم کُنه

و يه نفرِ ديگه رو
بهت ترجيح داد؟

و يه نفرِ ديگه رو
.بهم ترجيح داد

رفت پيشش؟

.نه. پيشش موند
.من بودم که رفتم

،هر کس جايِ شما بود
.از غم و غصه خودش رو حلقآويز ميکرد

،نه، هر کس جايِ من بود
.از غم و غصه خودش رو زيرِ قطار ميانداخت

پس در آخرين لحظه
از کُشتنِ خودت صرفنظر کردي؟

.نه

در آخرين لحظه، نظرگاهم رو از زمين
.به کهکشانها برگردوندم

کاملاً واضحه که
.کاسهيِ صبرت لبريز نشد

کاملاً واضحه که
.کاسهيِ صبرم لبريز نشد

.روزِ همگي بخير

،دستهام خيس هستن
.واسه همينه که باهاتون دست نميدم

بيبي «اولهنکا» دربارهيِ مستکردنِ کوهستاننشينها
برات چيزي تعريف کرده؟

يکيشون ميخواسته بره تويِ تخت
.پيشش بخوابه

!آدم چي بگه والا

.بله، اين رو شنيدم

.بيچاره کلاً قاطي کرده بوده

باز هم فقط بايد گفت
!آدم چي بگه والا

،به هر حال
... پيشِ ما خوشاومدين، آقايِ

.«ميخال کاتنه»

آقايِ «کاتنه»، پيشِ ما
.مردمانِ جنگلنشين خوشاومدين

اين نامه رو همين تازگي
.تويِ خيابون پيدا کردم

،يه نفر که تويِ زندانه
.اين نامه رو به کسي نوشته که بيرونه

ميخواي کمي ازش رو بشنوي؟

.بخون

،از هنگامي که زندگيم به ادبار دچار شده است"
".همگان از من رو برگرداندهاند

اينک تنها دو آرزو"
".برايم باقي مانده است

اول اينکه وضعيتِ دندانم"
".وخيمتر از اين نشود

،و دوم اينکه ... البته اميدوارم خندهات نگيرد"
".با تراموا دورِ شهر به گردش بپردازم

به چه جُرمي افتاده زندان؟

.چيزي نگفته

.پس چيزي نگفته

ورقبازي ميکُني؟

.بازي ميکُنم

سرِ چي بازي کُنيم؟

.هر چيزي که دوست داشته باشي

،با ورقهايِ تو
يا ورقهايِ من؟

.انتخابش با خودته

.نه، من فقط حُکم بازي ميکُنم

آخه بازيِ من خيلي خوبه؛
.و به قولِ معروف، خيلي داخلش حرفهاي هستم

حالا ميخواي ورقها رو
تعويض کُنيم؟

،باشه، يه بار با ورقهايِ تو
.و يه بار با ورقهايِ من

،من اينجا هستم
.دخترکِ نازنينم

.«بيا اينجا، «يانهک

".من اينجا رو ترک ميکُنم. لازمه که ديگه برم"
.«از طرفِ «يانهک

،اين چراغقوه ديگه مالِ شماست
.«بيبي «اولهنکا

!«يانهک»

"... ميتواني از پاي درآوري خود را"

،با هر حرکت"
"... در هر گام

،تويي که هر شب"
"... هقهق ميکُني

"... و نوميدي فرا ميگيردت"

"ليک آيا ارزشش را دارد؟"

"شايد ندارد؟"

"... گمان ميکُنم که ندارد"

"... احتمالاً ندارد"

"... نه، نه، ارزشش را ندارد"

"... ميتواني فيالفور بکُشي خود را"

"... با فرو کردنِ کاردي در رگهايت"

يا با پايين افکندنِ خود"
"... بر سنگفرشِ خيابان

"... از بالا"

"ليک آيا ارزشش را دارد؟"

"شايد ندارد؟"

"... گمان ميکُنم که ندارد"

"... احتمالاً ندارد"

"... نه، نه، ارزشش را ندارد"

"... ميتواني برساني به شهرها خود را"

"... يا به جنگلها يا به مرغزاران"

از برايِ مبارزه کردن"
"... و ادامه دادن

"... تا انتهايِ افلاک"

"ليک آيا ارزشش را دارد؟"

"شايد ندارد؟"

"... گمان ميکُنم که دارد"

"... اوه، آري، ارزشش را دارد"

"... و بهشدت نيز ارزشش را دارد"

: ترجمه زيرنويس
hamlethamletian