All language subtitles for Lone Star 11996

... مریمگلی تگزاسی

... مریمگلی معمولی

... آگاو، نـوپال
(گیاههای بومی تگزاس و مکزیک)

این یکی چیه؟

این ... «شما بگو چیه»ست

این «اسب چلاقکن»ـه
(کاکتوس بومی مکزیک)

.معدن طلاست اینجا

.معدنِ سُرب

چی؟

.گفتم معدن سُربه

.درسته -
... اصلاً چرا دارم بات حرف میزنم -

.با اون ماسماسک روی سَرت

کُلی کاکتوس و علف ملف پیدا کردی؟ -
... فقط کاکتوس نیست. اقاقیا داره -

... زنگولهای -
از نظر من همهش کاکتوسه -

یارو 150 نوع آبجو میشناسه
ولی «بنتقنسول» رو از «زبان مادر شوهر» تشخیص نمیده

!کلیف

وقتی جایی زندگی میکنی
باید یه چیزایی دربارهش یاد بگیری

!کاوش کن -
.باید این رو ببینی -

!نمیخواد بگی

!گنج اسپانیایی، آره؟
(طلاهای استخراجشده از آمریکای جنوبی توسط اسپانیا)

!هشت «رئالی»های کاروان کورونادو؟
(فرانسیسکو کورونادو در 1540 به قصد استخراج طلا به مکزیک رفت)

!یا عیسی

!کورونادو عضوِ فراماسونری بوده؟

:نویسنده و کارگردان
جـان سـیلز

تـک ستـاره

بچههای پزشکی قانونی
از «سن مارکوس» دارن میان

بجز آزمایشگاه
طور دیگهای نمیشه زمان مرگ رو تشخیص داد

اون حلقه چی؟

.فراماسونها مدت زیادی اینجا بودهاند

تو کارِ گنجه؟

.گلولههای قدیمی

اثر هنری باشون میسازه

کلانتر میگه نباید به چیزی دست بزنیم

با اون دَم و دستگاه چیزی نمیشنوه

!مایکی

هِی، این دیگه چیه؟

باید همه چیز رو سَر محل کشفش بذاریم

در این مورد واقعاً سختگیری میکنن

!«صحنه جرم»

... نمیشه گفت، مگر جرمی در کار باشه

گرچه توی این سالها
مشاجرات این منطقه کم نبوده

،قبلاً مدرسه میرفت
وقتی «کُره» بودیم

... فرقی بینشون نبود، کودکانِ ارتش

.از نمرههاش پیداست دانش آموز خوبیه

.بیشتر نگران قسمتِ اجتماعیش هستم
... مثِ دار و دستهها یا تفنگ

،خصومتِ جدیای تابحال نداشتهایم
.اگه منظورت اینه

.ولی یه ترکیبِ سرزنده قشنگ داریم
بچههای مکزیکی، آمریکایی، سیاهپوست

و سیاها چطورن؟ -
کوچکترین گروه -

.از بچههای کـیکاپو که بگذریم
(یکی از قبایل سرخپوستها)

مشخصه که مادر دلواپسی هستی

چِت اصلاً سابقهی درگیری نداره

!پیلار

حالِ آمادو خوبه؟

اینجا نیست؟

مریض شده؟

!قراره آرزوی مرگ کنه

یکی یه سیدی پلیر بهم بده

از کاستهای قدیمی خیلی پیشرفتهترن، نه؟

مشکلی هست؟

.اموال مسروقه
باید جمیعاً ببرمتون زندان

،اگه مشکل دیگهای هست
توی راهِ پاسگاه برام تعریف کن

ناخنهاش رو با ضامندار کوتاه میکرد

بهداشتیترین عضوِ «مکهنریها» بود

"طعمهماهی"
... بادی با اون لحنِ آرومش میگه

درباره تایرهایی که از «مرکل» دودَر شدهن
چی میدونی؟

... طعمهماهی یه دقیقه فکر میکنه

بعد یه تخته از روی سقفِ انباری برمیداره
... و داد میزنه

!بیا بیرون هوتر، گرفتنمون

بادی واقعاً کارش رو بلد بود

،از رَد تایرها فهمیده بود
که پشت گاراژ رو به محل سرقت وصل میکرد

... طعمهماهی، گفته بود

«هیچوقت چیزی که بشه قِلش داد رو بلند نمیکنم»

.هیشکی مثلاش نمیشه

پسرش اینکاره نیست

!آفتابه لگنش هفت دسته

سلام، رفقا

ذکر خیرِ آقا جانت بود

!شخصِ بیمانندی بود

قطعاً همینطور بوده

همه رفتنیاند

ای کاش وقتی زنده بود بهفکر بودیم

خیلی ناگهانی رفت

دیروقت بهتر از هیچوقته

،قهرمان جنگ کُره
... سی سال سابقه کلانتری

«دادگستری یادبودِ بـادی دیدز»

شنیدم اینجا یهکم سروصدا بوده

خب، همون مزاحمهای همیشگی

.دنی پادیلا از سنتینل
.اون جماعت

توی این منطقه اسم همهجا رو میذارن
«مارتین لوتر کینگ»

نمیشه یه دادگستری فکسنی مالِ ما باشه؟

!کینگ» مکزیکی نبود، فنتون»

همینکه اسمِ کل خیابونا اسپانیاییه
به اندازه کافی زشته

!اونا زودتر اومدن اینجا

پس چطوره اسمِ رییس قبیله، «عَن در سطل» رو بذاریم روش
چون «تانکواها» چند قرن زودتر از مکزیکیا اینجا بودن

اینجا از هر 20 نفر 19تاشون مکزیکیان

یه فرقه بود که اسمِ اون پسر کشتهشده
... در جنگ خلیج رو روش گذاشتن

آره
«سانتیاگو»

،مکزیکیها میدونن چه چیزی رو زنده نگه دارن
.بادی متعلق به مردمشون بود

لعنتی، «مرسده» که قبلاً اینجا بود
تعداد آرا رو به نفعش عوض کرد

رسوندش به 3 دربرابر 3
منِ شهردار باید «مرحله دوم» برگزار میکردم

.قدیمیها هیچ مخالفتی نخواهند کرد
.میدونن بادی چطور کلانتر شد

اون ماجرا رو تعریف کن، هالیس -
همه یه میلیون بار شنیدنش -

من میخوام بشنوم

از زبونِ تو

،آره
بگو، هالیس

... خوب، ما دو تا

تنها معاونهای کلانتر بودیم، اون زمان

من و بادی، چه سالی، 58؟

سال 57 بنظرم

.کلانترِ وقت چارلی ویدِ بزرگ بود

... چارلی

.از اون قدیمیها، کلانترای «رشوه یا گلوله» بود

از هر جنبندهای که گذرش به اینجا میافتاد
یه تیکه میکَند

... یه شب همینجا بودیم

زمانی که جیمی هرِرا اینجا رو میگردوند

ماجرا از سبدِ تورتیلا شروع شد

،غذای مکزیکی بهم نمیسازه
.ولی قیمتش مناسبه

،آشپزخونه جیمی پرِ مهاجر غیرقانونیه
اکثراً قوم و خویشان

این ملت عینِ خرگوش بچه میزان

خوب؟

خِر یه جوون مکزیکی رو تو خیابون گرفتم
برگشت گفت : من کارگرِ جیمی هررا هستم

... اینطوریه

من میزنمش اون ماساژم میده
همچی قراری داریم، اگه متوجه باشی

.یکی از عوارضیهای تو اینجاست
اولِ ماه، عینِ اجاره بها

ماشین رو بیار، هالیس

این کار رو نمیکنم

!دوباره بگو

کاسبی توئه

تَهش یه چیزی واسه تو میمونه

هوای افرادم رو دارم

مساله این نیست، چارلی

غصهی جیمی رو میخوری؟

نگفتم وقتی اونطرف مرز بود
چه باج سبیل کلانی ازش میگرفتن

... اون پیرمردای سیوداد لن

من جمعش نمیکنم

تو هر کاری که من میگم رو میکنی
وگرنه مرخصت میکنم، پسر

خُب این چطوره، چارلی؟

چطوره تو اون غلافت رو بذاری روی میز
... و غیب بشی

... قبل از اینکه بمیری

.یا بیافتی زندان

داری پرت و پلا میگی، بادی

اینجاها بپِلک تا بخاطر پروژه جاده
علیهت اقامه دعوا کنم

دو سوم اون پول
مستقیم به جیبِ تو میره

داری بیهوا حرف میزنی، پسر

تا حالا شده کسی رو
رودررو بزنی چارلی؟

زمین تا آسمون فرقشه، نه؟

اخراجی

احدی توی این ناحیه نیست
که از کثافتکاریای تو جون به لب نشده باشه

خودت رو گُم و گور کن
تا آدمای زیادی شاد بشن

خرمگس رذل -
هر وقت که بخوای -

پیدا کردن من زحمتی برات نداره

.کارِت تمومه

ماشین بیصاحاب رو بیار
میریم مکان رودریک

... پسر

یه آبجو دیگه، لطفاً

بله، «بادی» مثِ نسیم خنک بود

،میگفتن «وید» سَر چند نفر رو زیر آب کرده
و بابات باش چشم تو چشم شد

رفتیم باجمون رو از مکان رودریک گرفتیم

بعد از اون دود شد و به هوا رفت

فردای اون روز، چارلی و 10هزار دلار
بودجه منطقه از گاوصندوق گم شدند

دیگه هیچ خبری ازش نشد

بادی دیدز پای حرفی که میزد محکم میایستاد

دیگه مثلش پیدا نمیشه

پس، فکر کنم بعدش کارگرای
... جیمی هررِا رو بازداشت کرد و

فرستادشون اونطرف مرز؟

باشون به توافقی رسید

پول نمیتونه همیشه جای دستی که
چرخ رو میگردونه بشینه

میدونم مشکلاتی با پدرت داشتی

... همینطور اون و موریل -
مادرت قدیسه بود -

ولی «بادی دیدز» مایه نجات من بود

دیگه مثلش پیدا نمیشه

پذیرفتن فرماندهی این یگان
باعث افتخار بندهست

مشتاقانه منتظرِ همکاری با شما بودم

قطعاً همگی از تصمیم ارتش برای
تعطیل کردن این قرارگاه مطلع هستید

ولی این به معنای «درجازدن» تا ماموریت جدید نیست

احتمالاً شایعاتی دالِ بر
سختگیر بودن من به گوشتان خورده است

... این شایعات

.اغراقآمیز نیستند

!یکی دکتر خبر کنه

تو امشب اینجا نبودی، بودی؟

نه، نه آقا

از در پشت برو بیرون

!یکی دکتر خبر کنه

همهچیز رو زیر پا بذاریم

میراثمون رو زیر پا بذاریم
یادِ مردمی که برای این خاک جنگیدند و مردند

ما هم برای این خاک جنگیدیم و خون دادیم

با ارتش آمریکا جنگیدیم
... با کماندوهای تگزاس

!آره، و باختید

برندهها حقِ تفوق دارند

دوستان! بهتره این مساله رو
با ملاک برنده و بازنده بررسی نکنیم

،روش تدریسِ ایشون
ایشون همه چیز رو وارونه کرده

.من توی کمیته کتب درسی بودم
... روایت ایشون

کتابهای درسی از نظر ما راهنما هستن
نه وحی منزل

این برخلاف چیزیه که به عنوان استاندارد تصویب کردیم

شما هر نظری میخواهید، داشته باشید
... هر چی میلتونه

... ولی وقتی پای آموزش درمیونه

بچههای ما هم اینجان. به عنوان
اکثریتِ این اجتماع، حق با ماست

مردمی که این ایالت رو بنا کردند
حق دارن که تاریخشون گفته بشه

مردمی که این ایالت رو بنا کردند
از مکزیک جدا شدند

میخواستن بـردهداری قانونی باشه
تا از پنبه پول دربیارن

بنظرم این نمونهای از سادهسازی بیش از حده

!تو خبرنگاری یا مدیر جلسه؟ -
دارم بُعد تاریخی قضیه رو مطرح میکنم -

،تو میگی تاریخ
.من میگم پروپاگاندا

قطعاً اون طرفیا هم توضیح خودشون
رو برای «آلامو» دارند
جنگ بین تگزاس و مکزیک در 1836 و در خلال انقلاب تگزاس )
(ارتش جمهوری تگزاس شکست سختی از مکزیک خورد

ولی مدارس ما نباید به این صورت درسش بدن

!اجازه بدید

تلاشم اینه که بخشی از پیچیدگیِ موقعیتمون
رو تفهیم کنم

فرهنگها به دو صورت سلبی و ایجابی
کنار هم قرار میگرن

اگه منظورت غذا و موسیقی بود
من هیچ مشکلی نداشتم

... ولی وقتی تحریف میکنی

... که کی با کی چه کرد

فقط تلاش میکنیم
تصویرِ کاملتری ارائه بدیم

!این کاریه که باید متوقف بشه

جهالت توی دنیا فراوونه
دیگه نیازی نیست ماها بهش دامن بزنیم

بگو ببینم به کی گفتی جاهل؟

امیدوارم پفیوز بمیره
سربسرم بذاری، همچی میشه

بیمارستان میگه وضعش وخیمه

تیرانداز اهل همینجاست؟

«هیوستون»
گمونم دختره رو از قبل میشناخته

یه اظهارنامه از سربازها میگیریم
قبل از مراجعتشون به قرارگاه

شرح واقعه رو از «اوتیس» بپرس

از (ناشناسی) که امروز پیداش کردیم
خبری نشد؟

.نه، قابل توجه نیست
تکاورها «بن وتزل» رو مسئولش کردهن

میام پیشت

... فقط 15 سالشه. یک متر و پنجاه

!پیلار

چیزی شده؟

پسرم رو گرفتهان

اینجا؟

یکی پشت تلفن گفت به یه خونه
... دستبرد زده شده. حالا اینا میگن هیچی

خیلی خوب، چهرهش یادمه

میرم ببینم چه خبره

... من

بخاطر ناندو خیلی متاسف شدم

مرد خوبی بود

... با هم حرف نزده بودیم

از زمان دبیرستان حرف نزده بودیم

برم دنبالِ پسرت

،ریچی یه کلام نگفت
چون نمیخواست درگیر بشه

بعدش، فقط یادمه
تیراندازی شد و ریچی افتاد

پسرایی که امروز بازداشت کردی اینجان؟

شنیدم دست به آچار هستی

پدرت یه مکانیکِ حسابی بود

اگر دستمزد حداقل رو در مدت حبس
... اکثر سارقین ضرب کنی

میفهمی که میتونستن اکثر چیزایی که دزدیدن
رو بخرن

.گفتن براشون نگهش دارم
من چیزی ندزدیم

خوب، من نگفتم تو دزدیدی

ضمناً اسمم سَمـه

در اختیار شما -
حالت خوبه؟ -

!حالا مگه چی شده؟

وقتی رسیدیم خونه میفهمی چی شده

ممنون، سم

کاری نکردم

از دیدار مجددت خوشحال شدم

توی این منطقه "او بزرگ" تنها جاییه که
سربازای آفریقایی-آمریکایی راحت هستن، جناب

اونجا پیش از این مشکلی داشتیم؟ -
کتککاری گهگاه -

این شهر براشون کوچیکه -
تعطیلات که نیومدن -

،خیلیهاشون اولین باره که از خونه دور میشن
... با آدمای جدید برخورد میکنن

... یادمه دوره خدمت خودم -
سوء مصرف مواد؟ -

بله قربان، ولی مطابق برنامه عمل کردم
... دیگه مشروب نخوردم

!این قرارگاه رو میگم
چه برخوردی میکنید؟

ماهی یکبار آزمایش ادرار میگیریم

... به صورت رندوم

هر دفعه حدود 100 نفر

فعلاً بکنیمش هفتهای یه بار

،من 500 متر آخر رو سریع میدوم
شما اگه میخواهید میتونید آروم کنید

سپاسگزاریم، قربان

با سوراخ کونش گردو میشکنه

احساس کردی که نمیخواد اینجا باشه؟

!مرد بزرگ

چطوری بِن
ممنون که اومدی

کار و بار چطوره؟

کار و بار غوغاست

جلبِ مواد، جلبِ مهاجرای غیرقانونی

اونشب توی باشگاه «او» تیراندازی داشتیم
یه سرباز کشته شد

میگن پادگان مکنزی قراره بسته بشه

کُلی شغل رو با خودش میبره

آره واسه کار توی بهرهکشخونهها
ملت باید تا مکزیک شنا کنن

وصف حالِ آدم ماست؟

.لاغره

لاغر؟

هر جسدی پیش ما میاد یا لاغره یا بدبو

بسته به اینکه چقدر گوشت روی استخوان مونده

!شغل خوبی داری

... مذکر سفیدپوست »

... بین 40 تا 60 سال

ٍ 176 سانت

ٍ 180 سانت

«توتون جویدنی»

بعد میریم سراغ مشخصات دندان
و اموال شخصی

چارلی وِیده

... اون نشون

از تخممرغ شانسی که نیافتاده

میدونی روایتِ مردم از
نحوه خروجش از شهر چیه

همه اهالی «مرز» اون ماجرا رو میدونن

علت مرگ رو پیدا کردی؟

.جمجمه سالم بود

نشانی از ضربه جسمی روی باقیمانده جسد نیست

سَر نخی نمونده

،خوب، پس لابد داشته میرفته سمتِ قرارگاه
... از روی حصار پریده

... افتاده توی خاکریز حوزه نظامی

.و سکته زده

یادته اسلحه کمری «بادی» چی بود؟

کلت چخماقی

Colt 45

به جونش وصل بود

چیه؟

فقط میخواستم بدونم

بادی» توی لیستت هست؟»

اگه یه بیکس و کار از رودخونه
گذشته بود، توی دشت گم شده بود

،و از گشنگی تلف شده بود
... پیگیری چندانی نداشت، ولی

این شهروندِ درجه یکیه که ناپدید شده

باید تحقیق کنی
بحثی توش نیست

من اسامی رو مخفی میکنم تا زمانی که
به پاسخی برسیم یا به بنبستی برخورد کنیم

میدونی روزنامهها چه میکنن وقتی
خبر قتل به چنگشون میافته، حتی اگه مال 40 سال پیش باشه

آره، چوب لای چرخت میذارن

.... یادم هست

تنها باری که چارلی وِید
به ابزارفروشی پدرم آمد

یه پسربچه بودم

قصههایی به گوشم خورده بود
از تیراندازیاش به این و اون

چشمکی بهم زد

شاشیدم به خودم

بهم چشمک زد

،جنگ با اسپانیا را داریم
... دهها سال نبردِ خونبار
(جنگ استقلال مکزیک که 13 سال طول کشید)

... تا اینکه در 1821 بالاخره شکست خوردند

و استقلال مکزیک به رسمیت شناخته شد

مهاجران سفیدپوست فراخوانده شدند
تا منطقه را مستعمره کنند

بیدرنگ جنبش علیه «سانتا آنا» را آغاز کردند
(سیاستمدار و فرمانده که تاثیر زیادی بر شکلگیری مکزیک مستقل داشت)

مهاجرها 4 برابر مکزیکیها بودند

جنگ بین مکزیک و نیروهای آمریکایی
... در 1836 به پایان رسید

.و «جمهوری تگزاس» شکل گرفت
... تگزاس

... به ایالات متحده ملحق میشود

به عنوان ایالتی که بردهداری در آن قانونی است
... در 1845

،پس از جنگ مکزیک
... بعد کناره میگیرد تا

.در 1861 به کنفدراسیون (جنوب) بپیوندد
... کنفدراسیون شکست میخورد

و دوره سازندگی در اینجا
... معروف است به جنگهای پیدرپی

،و جنگهای نژادی و از این دست
... به موازاتِ ستیزهای همیشگی

... بین مکزیکیها و مهاجران آمریکایی

.و خلقهای سرخپوست
چه نتیجهای میگیریم، چت؟

.همه دارن همه رو میکُشن

همیشه میخواستم بدونم شما شهـردارها
!وقتی روبان نمیبُرید، مشغولِ چه کاری هستید

!سم

!شریک

!موقع پیچ زدن مُچم رو گرفتی

،واسه خودت میچرخی
ماهی خاردار رو انگولک میکنی

!خوشم اومد! کجا رو امضا کنم؟

این اواخر، خونهی قدیمتون نرفتهای؟

نه

ساکنای جدیدش رنگ مزخرفی بهش زدهان

دیروز دوروبر پادگان مکنزی یه جسد پیدا کردیم

مدت زیادی اونجا بوده

دیوی کروکت بود
یا جیم بووی؟

خاطرت هست چارلی وِید فراماسون بوده یا نه؟

چارلی؟

گمونم به جلسات یه «لژ» توی لردو میرفت

چارلی وِید چه ربطی به این جسد تو داره؟

... کل متعلقاتش یه حلقه گندهی فراماسونری

و یه نشون کلانتر «ریو کانتی» بود

از آخرین شبی که دیدیش
چیز دیگهای یادت نیست؟

ماجراش رو به قدر کفایت گفتهام

سوار ماشین بودیم. بخاطر دعوا با «بادی» کلافه بود
توی مسیر کلوب رودریک بلدسو که بودیم

بلدسو؟

مالک رستوران کنارجاده بود
قبل از اوتیس

هنوز زندهست؟

نه

فکر کنم بیوهش هنوز توی خونهشونه
محلهی سیاها

فکر میکنی چارلی وِیده، آره؟

بچههای پزشکی قانونی مطمئناند

اصلاً نمیدونی کی میتونه
انداخته باشدش اونجا؟

غیر از پدرم، منظورمه

هیچ ضرورتی نداره، سَم

وِید، کوتی از دشمن
واسه خودش درست کرده بود توی این سالها

و بادی یکیشون بود -
!مراسم تقدیر فرداست -

مسائل قدیم الان خروس بیمحل هستن

.مردم این چیزِ بزرگ رو تنِ پدرم کردهن
اگه زیرش یه جُرم باشه، حقشونه که بدونن

میفهمم چرا میخوای
قبول کنی که کارِ اون نبوده

منم میفهمم چرا میخوای
فکر کنی که کارِ اون بوده

مزاحمت شدم، هالیس

اینا رو نیگا

... بند و بساط، قایق

اینهمه واسه شکارِ یه ماهی پیرپاتال
!که کفِ رودخونه سرش به کار خودشه

،بعیده ارزش زحمتش رو داشته باشه
داره، سَم؟

این جوان رو از قبل میشناختی؟

.از هیوستون
جفتمون از خارجِ شهر اومدیم

اونشب میدونستی اونم اونجاست؟

اگه میدونستم، نمیرفتم داخل

.... و تو و سرباز گرِیو داشتین

فقط داشتیم میرقصیدیم

اینجا که بنگاه دوستیابی نیست

میدونم، گروهبان

فقط میرقصیدیم
همه همین کار رو میکردن

شَدو ... فقط اومده بود دردسر درست کنه

خوشم نمیاد توی زندگی خصوصی سربازا دخالت کنم

... اما وقتی کارِ آموزش رو مختل میکنه

شَدو یهو به سرش میزنه

گروهبان، حالِ ریچی چطوره؟
سرباز گرِیو؟

زنده میمونه

... منتقل خواهد شد به پادگان سَم

به محض اینکه سَر پا بشه

احتمالاً عزلِ پزشکی بهش میخوره

توی پروندهام ثبت میشه؟

حادثه درج میشه

... اما اگه همینطوری بوده که میگی

سرپیچی محسوب نمیشه

ممنون، گروهبان

مرخصی

ممنون، گروهبان

خرابشون میکنی، کلیف

حرفاش رو باور نمیکنی؟ -
!اصلاً بـازجوییش نکردیم -

... من مسئولِ این بهدردنخور هستم و راستش

من زیرِ شکنجه نمیبرمش با این دلیل که دوستپسر
سابقش قلدره

از یه محلهی بد خودش رو
کشونده بیرون

و اگه حواسش رو نده
باید صاف برگرده همونجا

خانم بلدسو؟

خودمم

کلانتر دیـدز هستم

،کلانتر دیـدز مُرده جونم
تو کلانتر صغیـر هستی

آره، روی پیشونیم نوشتن

تا حالا با اینا بازی کردهی؟

آره، دیدمشون

اصلاً سَمتش نرو، چون
دیگه نمیتونی کنارش بذاری

هِی بخودم میگم
... فقط سه بازی کوتاه بعد از صبحونه

... هنوز اینجا نشستهام

نصف روز هم رفته

میشه چند سوال درباره شوهرتون بپرسم؟

رودریک

... من چیزِ بدی دربارهش نمیگم

.ولی تو میتونی بپرسی

.صاحب کلوبِ جاده قدیمی بود

بیشتر از 20 سال اون کلوب رو گردوندیم

... سپردیماش به اوتیس پِین

سال 1967، ماه آوریل

حتماً کلانتر وِید یادتونه

... اون روزها

یا با کلانتر وِید معامله میکردی
یا اصلاً معامله نمیکردی

... اولِ برج، هر ماه

به یادت میاورد
که درحقیقت واسه کی کار میکنی

پس، از شما اخاذی میکرد؟

فروش گیلاسی مشروب ممنوع بود، اون زمان
مگر اینکه کلوب داشتی، میفهمی؟

:رودریک همیشه میگفت

،پولِ یه گیلاس رو بده"
"عضویت مجانی رو بگیر

... کلانتر وِید

هرلحظه میتونست کرکرهت رو بکشه پایین

و پدرم چی؟

کلانتر بادی از قوارهی دیگهای بود

روزِ انتخابات که «رودریک» از جناحِ خودمون
... حمایت میکرد

،حواسش بود که همه رنگینپوستها رأی بدن
... به بچههای خودمون غذا میداد

.کلانتر بادی سَر قولش ایستاد

... اما اون کلانتر وِید

.هر کاری ازش برمیومد

کسی اعتراض نمیکرد؟

نه اگه رنگینپوست یا مکزیکی بود
نه اگه از نفس کشیدن سیر نشده بود

آخرین باری که قبل از گم شدنش
.دیدمش یادم هست

.با قیل و قال اومد سمت ما
.وقتایی که سرمون شلوغ میشد میومد

اعصاب همه رو خرد میکرد

خندهی عزرائیل رو لبش بود

دست به اسلحه یه گوشه مینشست

ژست سلطان جنگل رو میگرفت واسه همه

اوتیس پِین اون زمان آمده بود که پیش ما کار کنه

.و این بچه یخورده «روداری» کرد

!پُرش کن

جان؟

!پُرش کن

میشناسمت؟

اسمم اوتیسه

اوتیس چی؟

پِین

او» صدام میکنن»

از پسرای کلرو پِین هستی؟

یهبار بابات رو فرستادم سَر مزرعه

آره، میدونم

فکر میکنی دلیلش چی بود؟

محصول باید برداشت میشده
صاحبش هم کارگر میخواسته

تا جایی که یادمه
دلیلش این بود که زبونِ درازی داشت

حتماً ارثی بوده

تو که بیرون کلوب قمار نمیکنی؟

قمار غیر قانونیه، آقا

قمار بدون اطلاع من
هم غیرقانونیه هم تقلبی

!یادت باشه

!پسر، کارت تموم نشده

لیوانش رو پُر کن

من با شیشه میخورم

!خفه، هالیس

چرا قیافهت آشنا نیست؟

،سفر بودم
هیوستون

هیوستون؟

شنیدم اونجا گذاشتن وِل بچرخید

!حالا نیگا چه گندی زدی

بهتره یه چیزی بیاری تمیزش کنی، پسر

،تو ریختیش
احتمالاً خودت باید تمیزش کنی

.بهت گفتم کاری بکنی
!دست بکار میشی یا مشکلی داریم؟

نمیخوای جلوی رفقات کم بیاری؟

.درک میکنم

زود باش، هیوستون، سعیت رو بکن

!زورت رو بزن

بهش توجه نکنید

.یخورده کُنده، همین
هیچ منظوری نداشت

مشکلت همینه، پسر؟

کُندی؟

!اوتیس

از کلانتر عذرخواهی کن

انقدر ترسیده که جیکش درنمیاد، کلانتر

شاید اگه اون تفنگ رو بگیرید بالا

تو یادم میدی چه کنم؟

... نه، کلانتر، فقط داشتم

ویسکی توی لیواناشونه؟

بخاطر نقض قانون دولت
باید احضارت کنم

اینجا کلوبه، کلانتر، قبلاً که اینجا اومدین

شماها بهتره اینجا رو خالی کنید، حالا

یاد بگیر طبق جایگاهت رفتار کنی، پسر

اینجا هیوستون نیست

... البته، جوون بودم

.و پُر از انرژی

نمیفهمیدم داشتم رودریک رو
توی چه مخمصهای مینداختم

و این آخرین باری بود که دیدیش؟

... فکر کنم یه بار دیگه هم اومد

... همراه هالیس و

نه، بابات همراش نبود

پول ماهانهشون رو گرفتند

رودریک بیرون بود، منم دهن رو بستم
و اون پاکت رو تحویل دادم

این همون شبی بود که ناپدید شد؟

.میتونست باشه

سلاح داشتی؟

اون موقع؟

نه

رودریک چی؟

... اوه، اون واسه خودش

،یه عتیقه گنده پشت بار داشت
فقط واسه اینکه ملت بدونن همچی چیزی هست

حالا من از اونا ندارم

دیگه کسی حساب نمیبره

و وقتی بابام کلانتر بود؟

از چیش بگم؟

چه قرار مداری باش داشتی؟

... بادی بخشی از دنیای بزرگتر بود

... دستگاه سیاسی ناحیه
دستگاه سیاسی اواخر قرن 19 در آمریکا ایجاد میشود)
(وظیفه اصلیاش هدایت آرای مهاجران برای یکی از احزاب بزرگ است

... کمیته تجارت، کمیته منطقهای
اشاره به اینکه بادی عضو سازوکار جدید قدرت طبقاتی بود)
(و عصر وِید رو به اتمام

،اگه اون جماعت رو خرسند نگه میداشتم
اونم طرفِ من بود

وقتی فردی میخواست واسه سیاهها
... مشروبفروشی دیگهای باز کنه، اون فرد

چطور بگم؟

.اون فرد رسماً مایوس میشد

شده بود بابت لطفش پولی بگیره؟

... بیاد ندارم هیچ زندانیای

تحت نظارت بابات مُرده باشه

... توی این ناحیه مردی رو بیاد ندارم

... سیاه، سفید، مکزیکی

... که لحظهای پابپا کرده باشه

قبل از اینکه از «بادی دیدز» بخواد
مشکلش رو حل کنه

... از این بیشتر

گفتنش برام اهمیتی نداره
(اگر پولی میگرفت)

یعنی به دوستام بگم اونقدر بیکلاسان
!که نمیتونم باشون باشم؟

دست بردار، آمادو

چون مثِ خانم شاگرد اول نیستم؟ -
پای خواهرت رو وسط نکش -

... تو و باقی معلمای اون آشغالدونی

دورهتون سَر اومده، واسه همینه که هیشکی خوش نیست

!احمق -
کی با تو بود، تو که دوستی نداری -

آخه کی با یه «پاچوکوی» افادهای دوست میشه؟
(خرده فرهنگ جوانان آمریکایی-مکزیکی)

تظاهر نمیکنم از دماغ فیل افتادم -
با اون دخترای احمق -

!خفه شو

اروزکو» تو کل مدرسه پُر کرده»
که عاشق سانتو گوئراست

که چی؟

ضایعست. وقتی 14 سالته
نمیتونی به این شدت عاشق بشی

البته اگه نیمچه عقلی داشته باشی

البته که میتونی

چی؟

هیچ ربطی به عقل و هوش نداره

این تاریخ وامونده باستانه، دَنی

سال 1963، شاخه شمالی رو بَند اوردند
... تا دریاچه پسکادرو رو بسازن

و کُل شهر به فنا رفت

!شهرِ تصرفکنندگان
(اسکان غیر رسمی تهیدستان)

بیشتر از 100 سال توی «پردیدوِ» زندگی میکردن
... مکزیکیها و چیکانوها اخراج شدن

بهزور توسط قهرمانِ محلیمون
بـادی دیـدز و دایرهش

لایحهی مجلس ایالتی بود

خانوادهها پاره پاره شدند
کُل اجتماع منهدم شد

و چه کسی املاکِ اطراف دریاچه رو
زیر قیمت بازار خرید؟

بادی دیدز، کلانتر ریو کانتی
و معاونش، هالیس پوگ

تموم شد؟

ببین، کاری با تو ندارم، سم

فقط فکر میکنم مردم باید
کُل داستانِ بادی دیدز رو بدونن

پس شدیم 2 نفر

نمیفهمم مشکلتون چیه، برگرد اونجا
باش حرف بزن، و آشتی کنید

چرا من پیشقدم بشم؟
تقریباً 40 ساله که با من حرف نزده

احتمالاً شرمنده بوده

اوتیس پِین هرگز شرمندهی چیزی نبوده

تو 8 سالت بود وقتی گذاشت رفت

جایی نرفت. اسبابکشی کرد 3 خونه پایینتر
پیش بهترین دوست مادرم

««هِی دلمور، بابات کجاست»»

.شهر جامونده
همه سَرشون تو کار همدیگهست

و همه عاشق اوتیس، «او» بزرگ هستن

... همیشه هست با یه لبخند یا یه وام

یا مشروب مجانی ... -
بابا، میشه درباره مسابقه چیزی بگم؟ -

آدما تغییر میکنن

دیگه نه اونقدر

با مربی صحبت کردم

یهبار گفتم. سالِ بعد
اگه نمرههات خوب شد

!معدلم «ب» مثبته

فکر میکنی آکادمی ارتش
!چند تا «ب» مثبت میگیره؟

قراره 3 سال اینجا باشیم
با هم چشم تو چشم میشیم

نخیر، نمیشیم

،گوشی رو قطع کن
دیر شده، یه عروسی بزرگ داریم

سال به سال عقلشون کمتر میشه

شاید حوصله تو داره کمتر میشه

،اگه میخوان زنده بمونن
باید کار یاد بگیرن

،کارگر غیرقاقونی میگیری
چه انتظاری داری؟

هیشکی توی کافه من غیرقانونی نیست

،گرین کارت دارن
قوم و خویششون اینجا بدنیا اومدن

،اگه فقط یه ذره شعور داشتند
غمی نداشتم

اگه وقتِ بیشتری واسه آموزششون میذاشتی
... مجبور نبودی

اومدی اینجا آموزشم بدی
که چطور کاسبی خودم رو بگردونم؟

گفتم شاید دلت بخواد
با ما بیای سفر جنوب؟

شاید محل بزرگشدنت رو ببینیم؟

چرا بخوام اونجا رو ببینم؟ -
... حتماً دلت میخواد بدونی -

چه تغییراتی کرده. آمادو به تبار «تخانو» علاقمند شده
(تخانو: ساکنان اصالتاً اسپانیایی ایالت تگزاس)

و منم تابحال دورتر از
سیوداد لئون نرفتهم

میخوای مکزیکی ببینی؟

چشات رو وا کن و اطرافت رو ببین

تا گردن توشون هستیم

چند سالت بود که بابام مُرد؟

!کشته شد

... درست، وقتی کشته شد

یکم بزرگتر از حالای «پالوما» بودم

چرا دوباره ازدواج نکردی؟

فقط موقعیتاش پیش نیومد

... حتماً توی این مدت

کسی بوده ...

وقت سَر خاروندن نداشتم

هیچکس اینقدر گرفتار نیست

شاید الان اینطور باشه

اون زمان فرق میکرد

تمام خریدها رو باید خودم انجام میدادم
... پُخت تمام غذاها رو

چه نیازی داشتم که یه دخترکُش با ناخونهای
!گریسی همه سود رو بالا بکشه؟

!دستت درد نکنه

منظورم فرناندو نبود

،وقتی آوردمش خونه
دقیقاً همین کلمات رو گفتی

«یه دخترکُش با ناخونهای گریسی»

هرگز همچی چیزی نگفتم

.کاملاً منظورت رو رسوندی
فکر میکردی بیسروپاست

فکر میکردم به جای بهتری میرسی

چی؟
چی؟

راهبه میشدم؟! حتی راضی نبودی که با آنگلوس باشم

هرگز همچی چیزی نگفتم
فقط موضوعِ اون پسره بود

!«اون پسره»

اسمش رو بگو، محض رضای خدا

شماها دارید جیب منو میزنید

مادرته؟

من متاسفم

حالا، مثِ هر کس دیگهای آزادم

!اگه این کسِ دیگه روستایی باشه چی

... ولی لازمه بگم

من فکر میکنم
منطقهی سردسیـر یه مزیتی داره

... یعنی، لبِ دریا که میری

چه میکنی؟

یه آبجویی میزنی، میشینی تا
حوری بخوابه روی ماسهها

هیچ تمدنی اینطوری پا نمیگیره

ولی وقتی با زمستون یخبندون طرفی
باید تدارک ببینی

غشاء مغزیت رو به کار میندازه

!پس خوب شد این دوروبر دنیا اومدی

به شوخی میگیری، سَم
ولی توی وضعیتِ بحرانی هستیم

مرزها دارن قَر و قاطی میشن

واسه داشتن یه تمدن موفق
... باید خطوط مرزی داشته باشی

،بینِ حق و باطل
بین ما و آنها

بابات اینو میفهمید

اون ... چی بهش میگن؟

داورِ این آش شله قلمکار که توش هستیم

میفهمید که اکثر آدما نمیخوان
شکر و نمکشون یکی باشه

... اگه مشروبهای مخلوطت

به بدیِ استعارههای مخلوطت بود
از کار بیکار میشدی

تو آخرین کلانتر سفیدی هستی که این شهر بخودش میبینه

.هالیس سالِ دیگه بازنشست میشه
خورخه گوئرا میاد رو کار

کار تمومه، همینجا، سَم

.این -بار آخرین سنگره
آمریکایی زبونه، خدا لعنتش کنه

حتی اینجا هم، داره میاُفته اون طرف

اون دوتا که گوشه نشستن رو در نظر بگیر

... همچی جایی، 20 سال قبل

.بادی بود میرفت سَر وقتشون
... میرفت اونجا

.و یه تذکر بهشون میداد

،نه بخاطر رنگِ پوست
بلکه به عنوان یادآوری امنیتی

آره، قطعاً همین کارو میکرد

... روزی که مُرد

از لاکِ بیصاحابشون اومدن بیرون

جدی میگم -
جدی میگی؟ -

من فکر میکنم باید ازدواج کنیم

قبلاً دربارهش حرف زدیم

باید این کارو بکنیم

و اگه منتقل شدم جای دیگه چی؟
آلمان یا کره؟

منم درخواست انتقالی میدم

که به احتمال زیاد باش مخالفت میشه

بخاطرت از ارتش استعفا میدم، اگه کار به اونجاها کشید

!حرفایی میزنی ها

دو سال دیگه بازنشست میشه
اونوقت میخواد درخواست استعفا بده

!شقالقمر میکنی

عذر میخوام

کلانتر

... ایشون گروهبان

ایشون پرسیلا وورث هستن

کلانتر دیدز دیروز توی کشف باستانشناسیمون
با ما بو

اونجا میخوان مرکز خرید بسازن؟

،اگه نظر بعضی اشخاص غالب بشه
یه زنـدان جدید میسازن

ارتش رو میبَندن
و زندانها رو بپا میکنن

7-11 مثِ فروشگاههای
(فروشگاه زنجیرهای در آمریکا با مالکیت ژاپنیها)

شما نمیدونید از اون مکان تا کِی
به عنوان میدان تیر استفاده میکردن؟

... پادگان مکنزی آموزش پیاده نظام توی اون مکان رو

.اواخر دهه 50 متوقف کرد
... اونجا محوطهی خرگوشها بود

تا اینکه پارسال واگذارش کردن به ناحیه

هویت جسدی که پیدا کردن رو میدونید؟

هنوز مطمئن نیستم

.ولی میگم ایکاش پیداش نمیکردن

.انگلیسی بگو، انریکه
اینجا ایالات متحدهست

انگلیسی حرف میزنیم

ماشین شما هست خیلی زیبا

شب بخیر، انریکه -
شب بخیر، خانم -

نمایشگاه سمینولهای سیاه
(مردمی که ثمره وصلت میان بردگان سیاه فراری یا آزاد با سرخپوستها هستند)

... کارولین

خاموشش کن

!سمینولهای سیاه؟

سرگرمی منه

... چند تا اثر هنری

چند تیکه که یکی از افرادت
توی پایگاه ساخته

بازدیدش مجانیه

اینجا تیر خورد؟

افتاد کنار در

برات عادی شده؟

اینجا مشروبفروشیه

... بچهها پاتق میکنن

مشروب میخورن، عاشق میشن، از عشق فارغ میشن

از دست هم شاکی میشن

توی توالت مواد معامله میکنن

... اگه فایدهای داشت

یه تابلو معامله ممنوع اونجا میذاشتم

کنارِ تابلویی که میگه
!کارکنان دستشون رو بشورن

ایشون کارولین هستن

... عزیزم

این پسرمه، دلمور

خوشوقتم، خانم

میرم پشت الان بارها میرسن

خب؟

خب

یه دلیل بیار که
ورود به این مکان رو ممنوع نکنم

پس یه بازدید رسمیه

فکر کنم اکثر کاسبی تو
با افراد ماست

،افرادت توی مضیقه هستن
یه مکانی میخوان که خودشون رو خالی کنن

اگه سیاه هم باشن، توی این ناحیه
غیر از یک نقطه جایی نیست که میزبانشون بشه

... قاعدهش همین بوده

از زمانی که تو بدنیا نیومده بودی

درخواست احداث یه کلوب مردونه
توی پادگان داریم

الان رییسِ اونجا تویی، نه؟

تصمیم با خودته

درسته

چند هفتهست که درباره این فرماندهی جدید
چیزایی به گوشم میخوره

... بچهها میگن آدم زمخت و خشکیه

.آدم سراپا اتو کشیده

سرهنگ تمامی به نام پِین

شرط میبندم فکرشم نمیکردی
گذرت به اینجا بیافته

،ارتش که فرمانی بهت میده
... باید بری

هر جا که باشه

صحیح

چیزایی هم شنیدهم

... بهت میگن

شهردار شهرِ ظلمانی

سالیانِ سال این مکان
تنها جای معتبر و قابل اعتماد بوده

،یه مقدار وام میدم
چند اختلاف رو حل و فصل کردهام

یه تختخواب اون پشت دارم. هرکی بترسه بره خونه
شب رو اینجا میمونه

تعداد ما اونقدر نیست که بتونیم
توی این شهر کاری بکینم

... یا کلیسای پرهیزگاریه

یا مکانِ «او» بزرگ

و مردماند که انتخاب میکنن

اکثراً جفتش رو انتخاب میکنن

... اینطور نیست که مرزی کشیده باشن

مابین مردم خوب
و مردم بد

نه اینطرفی هستی
نه اونطرفی

صحیح

قراره با خانوادهت آشنا بشم؟

چرا آشنا بشی؟

چون پدرتم

یه تذکر رسمی دستت میرسه
زمانی که تصمیمام رو گرفتم

پس، این بود

بله، خودش بود

فرصت تاریخیه، نه؟

گویا هر هفته یکی برامون پیش میاد

خورخه و بچههای کمیته تجارت
عینِ فرفره کار میکنن

زمینهسازی توریسم، سَم

اکثراً میان اینجا که ماهی بگیرن
و خانم بلند کنند از سیوداد لئون

:باید یه تابلو بزنی
فرونترا تگزاس - به سمتِ کُس ارزان

این حرفا کمکی نمیکنه

این رو ترجیح میدم
به یه مجسمه 3 متری زپرتی

اِدی ریشتر از روزنامه سنتینل
جلوی اون گزارش رو میگیره

قضیه پردیدو؟
(همان شهر ویرانشده)

تایید کرد که اخبارش موثق نیست

دَنی دیگه از کوره دَر میره

بخاطر همین باید درباره زندان جدید
بات حرف بزنیم

دست بردار، زندان جدید نمیخوایم

این نظرِ توئه

ما به مامورهای فدرال سلول اجاره میدیم
واسه اضافاتشون

شرکت ساختمونسازی تو نیست
که قراره مزایده ساخت زندان رو ببره؟

... و، خورخه

... تو بفکر ایجاد یه دوجین شغل نیستی

تا واسه انتخابات بعدی شهرداری
رأیدهندهها رو وسوسه کنی؟

،لعنت بهش سَم
مردم نگران جرم و جنایتاند

قصد ندارم علیه کاسبی شما
اردوکشی کنم

... ولی اگه واسه کسی سوال شد

.ناچارم حقیقت رو بگم
زنـدان جدید نمیخوایم

... ما ازت پشتیبانی کردیم

وقتی پُشتم رو گرفتید
... به یه «دیدز» نامی نیاز داشتید

.تا اون یکی رو دَک کنید

چطورید، رفقا -
فنتون، چه خبرا، رفیق؟ -

چطوری؟ -
بریم قال این قضیه رو بکنیم -

فکرش هم نمیکردم یکی از رفقام
با زنی که سه ستاره روی شونهشه قرار بذاره

جدیتر از چیزیه که تو بهش میگی قرار گذاشتن

میخوای ازدواج کنی؟

شاید

خانوادهش رو دیدهای؟

با سفیدپوست بودنت مشکلی ندارن؟

پرسیلا میگه تصورشون اینه که
زنِ مجرد بالای 30 سال حتماً باید همجنسخواه باشه

میگه همینکه من مَردم
خیالشون رو راحت میکنه

شکستِ یه تعصب از یه تعصب عمیقتر
همیشه دلگرم کنندهست

ولی ازدواج
نمیدونم، پسر

... بذار ببینم

من 2 ماموریت جنگی جنوب شرقی آسیا انجام دادم
و 5 سال متاهل بودم

نمیتونم بگم کدوم تجربه بدتر بود

مایکی؟

ژاپنی بودنش رو میدونستم
... ولی چیزی درباره

روحیات نینجایی نگفته بود

پدر مادرش طوری بودن که انگار
میخوام جا خوش کنم

اگه تا 10 شب بیرون میموندم
یه نمایش «مادام باترفلای» بازی میکرد
(اپرایی که در آن افسر آمریکایی زنباره عاشق دختر ژاپنی 15 ساله میشود)

مایکی، اینو ببین

که چی؟

گلولهست. توی گلوله غلت میزنم

یه چهل و پنجه

اینا خرت و پرتایی هستن
که اونروز جمع کردیم، آره؟

مابقیاش همه کالیبر 30 هستن -
اونا «اِم وان» داشتن -

خُب گلوله تپانچه
وسطِ میدون تیر چه میکنه؟

بهتره کلانتر رو خبر کنیم

... اوایل دهه 70 بود

روزنامهنگاری از یه روزنامه ملی
از فرماندار ایالتِ تـکسـتارهی ما پرسید
(تگزاس به ایالت تکستاره معروف است)

... فرماندار

... کمالِ مطلوب شما

از یک تگزاسی اصیل چیه؟

فرماندار گفت

آسونه، پسرم

... مستقیم برو سمتِ

ریو کانتی و سراغِ
کلانتر بـادی دیـدز رو بگیر

مچکرم

... در اینجا

فرد دیگری هست
... که باید به حرفاش گوش بدیم و

فکر میکنم کسیه که بـادی رو
بهتر از همه ما میشناخته

... سَم

چند کلمه میگی؟

... خُب، شما دوستان که پدرم رو بخاطر میارید

به عنوان کلانتر میشناختیدش

ولی توی خونه
قاضی، هیات منصفه و میرغضب هم بود

امروز افتخار بزرگی بهش میدید

اگه بـادی اینجا بود، شک ندارم
سایز کلاهش هر لحظه کُلی بزرگتر میشد

قبلاً فکر میکردم این شهر جایی نداره
که شما رو از آقاجانم مخفی نگه داره

حالا دیگه یقین دارم

قدرِ این کار رو میدونم، بهرحال

و بادی هر کجا که باشه
به فکر همه شما هست، خُب، ممنونم

... و حالا، نمایندهی محبوب من در شورا

و یکی از محترمترین
... کـارآفـرینان فرونترا

... سرکار خانم مرسده کروز

مفتخرمون میکنن

یجورایی به «بـادی» میزنه

گمونم این بچه مکزیکی رو
بخاطر ولگردی بازداشت کرده

خوشوقتم، خانم کروز

!گردش علمی؟

وقتِ ناهار

تا ساعت 1:30 کلاس ندارم

میخوای یه دوری بزنیم؟

خودشون بُریدن و دوختن
بدون اینکه از من بپرسن

مردم دوسِش داشتن

اکثر مردم، آره

... یادم میاد یه بار داشت نگاهم میکرد

... وقتی بچه بودم

... قبل از اینکه تو و من

با بقیه بچهها توی زمین بازی بودم

فکر میکردم فقط داره به من نگاه میکنه

ترسیده بودم نکنه میخواد بازداشتم کنه

... با اون چشماش، و اون

عجیبه چیزایی که یادِ آدم میمونه

... پسرت

آمادو

پسر خوشگلیه

ازم متنفره

نه

پالوما، بیشتر دلش برام میسوزه و
تحملم میکنه، کاملاً به اقتضای سِنش

... اما آمادو

... میدونی، اون همیشه مشکلِ قرائت داشت و من

،چون معلمام به این چیزا توجه میکنم
این به نظرش خیانت بود

ولی فرناندو که مشکلی نداشت

خودش رو کنار کشید

.فرناندو کینهی کسی رو به دل نداشت
.فقط میخواست ماشین همه رو تعمیر کنه

پونزده سالِ اول رو
تلاش کردم عینِ «بادی» بشم

پونزده سالِ دوم
واسه سکته دادنش تلاش کردم

خُب، چرا برگشتی اینجا، سَم؟

... ازش جدا شدم

دیگه هم نمیخواستم برای پدرزنم
کار کنم

... و بچههای اینجا

.قولِ حمایت بهم دادند

.تو نمیخوای کلانتر باشی

،باید اقرار بکنم
همونی نیست که فکرش رو میکردم

... قدیما وقتی «بادی» روی کار بود

لعنتی، من فقط زندانبانم

مدیرِ هتل 60 اتاقهای هستم
که پنجرههاش میله داره

اینو یادته؟

.من باید برگردم

خیلی ظاهرِ بدی داره
که معلم تاخیر داشته باشه

واقعاً از صحبت با تو لذت بردم، سَم

به مادرت میگی؟

تو به بابات میگی؟

لازم نیست چیزی از کارای من بدونه

خودش متوجه میشه

میخواد چه کنه، بازداشتمون کنه؟

مثل اینکه گناه بزرگیه
حتی اگه عاشقِ هم باشیم

تو اینو قبول داری؟

نه

منم نه

!سرباز جانسون

برو دفتر اجرایی
خودت رو به گروهبان معرفی کن

دکتر معاینهت میکنه

نمیخواد، من خوبم

خوشحالم که خوبی سرباز

،ولی باید جیشات رو بدی به دکتر
تا منم خوب باشم

چکام میکنید؟

.تو، با 119 تا خجستهی دیگه
!بزن تو دنده

این عن رو دربیار -
امروز خیلی زرت و پرت کردی، ناسلامتی مجرم خطرناکی -

بهتره خوب باشی، پسر

پسر؟! پسرِ خوب که تویی
بهت میگن بیارش، تو هم میاریش

فقط دارم کارم رو انجام میدم

سفیدا ازت استفاده میکنن
تا سیاها رو زیردست نگه دارن

اینجا هیوستون نیست. حالا رییس ما هستیم
نوبتِ روزهای خوش ماست

شما قهرمانها از نبرد آلامو
!یه روز خوش نداشتهاید

... هِی لوپه

میشه بِن وتزل از «آستین» رو برام بگیری؟

بازم مهاجرای غیرقانونی

اَلو، مرزبانی؟

مامان؟

بله

اینجا نشستی؟

یه خرده

آوازش درباره چیه؟

خودت چی فکر میکنی؟

!صبح بخیر، قربان

سلام پیت
اوضاع چطوره؟

.میگذرونیم

چقدر دیگه مونده؟

سه ماه

دست از پرورش اون علفها بردار
تا نورِ روز رو بیشتر ببینی

واسه مصرفِ شخصیه

میخوای یه جریب و نیم
!ماریجوانا بکشی؟

معدهام داغونه، به هضم غذا کمک میکنه

بابات هیچوقت سَر این چیزا گیر نمیداد به من

لااقل تا وقتی که مامورای مواد
بهش ایراد گرفتن، اواخر دهه 60

فک میکردم چند دفعه بازداشتت کرده

نه

اتهام دیگهای بود

یه عرقکش داشتم
(انبیق)

،خودم «مسکال» درست میکردم
اینطوری معدهم رو داغون کردم

در عجبم که چرا به این گیر داده

میترسید کسی رو مسموم کنم

بابات تلاش میکرد به مردم خِیر برسونه

آره، شنیدهم -
... و مادرت -

قدیسه بود

اون تابستون رو یادته که توی خونهتون
پاسیو ساختم؟

هر روز برام ناهار درست میکرد

خُب داشتی کار میکردی اونجا

میتونستن غذای زندان رو برام بیارن

پس پاسیوی ما رو زمانی ساختی
که تحت نظر بودی؟

... هوای تازهی بیرون
... خانم مهربونی که برات خوراک میپزه

!کی دلش میخواست توی سلول بمونه؟

!کلانتر بادی، آقاجان
لنگهش پیدا نمیشه

بعد از اون دیوث، چارلی وِید

شنیدهم «وِید» یهخورده به مکزیکیها
سخت میگرفت

.اِلادیو کروز رو کُشت
!از این بیشتر سختگیری میخوای؟

کُشتش؟

چوچو مونتویا با چشم خودش دید

عمداً بهش شلیک کرد

چارلی وِید گُه بزرگی بود

... سَم

وایسا

زود زدی بیرون

تازگیا کمتر میای زندان

آره، دارم روی چند چیز کار میکنم

.دارم میرم اون طرف

طرفِ جمهوریخواهها؟

نه، مکزیـک

باید با یکی حرف بزنم

!مگه تلفن ندارن

نه

باید حضوری ببینمش

... کمیته

... خورخه و فِنتون و مابقی، اونا

... ازم خواستن

ازت میخوان کاندید کلانتری بشی
.توی انتخابات بعدی

بله

از پَسش برمیای

ممنون

تو چی؟

نمیدونم آیا اصلاً میخوامش

فقط نمیخواستم دورت بزنم، همین

ممنونم که بهم میگی

فکر میکنی یه زندانِ جدید میخواهیم؟

... راستش، سَم

مسالهی پیچیدهایه

!بعله، رِی

کلانترِ معرکهای میشی

... اینجا

ما مثِ شما گرینگوها همهچیز رو
دور نمیریزیم
(گرینگو: ساکنین غیراسپانیایی یا غیرلاتین تگزاس و کشورهای اسپانیاییزبان)

«بـازیافت»
درست میگم؟

خودمون اختراعش کردیم

دیگه نیازی نیست دولت به مردم بگه
این کارو بکنن

مالکِ اینجایی، آره؟

... اینجا

... اون که بَر خیابونه

سه چار تای دیگه توی سیوداد لئون

«سلطان لاستیک»

خیلی از مردم شما روی لاستیکهای من
از اون پُل رَد میشن

مدتی ایالات متحده زندگی میکردی؟

پونزده سال

پول درآوردی، برگشتی همینجا؟

تو همین مایهها

کسی به اسم «الادیو کروز» میشناسی؟

کلانترِ ریوکانتی هستی، آره؟

.از این مرز بگذر

حالا دیگه کلانترِ هیچی نیستی

یه تخانو با مشتی سوال هستی
که مجبور نیستم جوابش رو بدم

... پرندهای که به جنوب میاد

بنظرت این مرز رو میبینه؟

... مارِ زنگی، خوک وحشی

هر چی تو بگی

بنظرت از مرز که میگذرن
طرز فکرشون عوض میشه؟

چرا مالِ آدما عوض بشه؟

دولت شما از خداشه که این مرز رو داره

مساله فقط اینه که کجا کشیده بشه

،کون لق دولتِ من
و شماها

دارم درباره مردم حرف میزنم

آدما

،دوستم
... الادیو کروز

یه روز رفقاش رو پشت کامیونش
سوار کرده بود

ولی چون اونطرفِ مرزِ نامرئی بودند
... نه اینطرف

ناچار بودند مثِ مجرمین
اون پشت قایم بشن

و چون اونطرف مرز
فقط یه کارگر موقت مکزیکی بود

هر آدمِ نشونداری اربابش حساب میشد

بارت چیه؟

چیز زیادی نیست، رییس
یهکم هندوانه

دارم میبرمشون بازار

قیمت خوبی بهشون میخوره

شنیدم یه نفر از این جاده
مهاجر جابجا میکنه

من که ندیدم کسی اینکارو بکنه

اون فرد همه جا لاف زده که چطور
نیازی به شراکت کلانترِ گرینگو نداره

که بدون هیچ کمکی کارش رو انجام میده

اسمت چیه، دوست من؟

الادیو کروز

میدونی این جاده شهرت بدی داره، الادیو

شهرت؟

راهزنها، سرخپوستها

اشخاصِ بدشانس زیادی
توی این مسیر به دام افتادند

امیدوارم یه حفاظی همرات باشه

حفاظ؟
(پروتکشن معنای باج هم میدهد)

سلاح گرم همرات هست، پسرم؟

الان دروغ تحویلم نده

فقط یه شاتگان

فقط یه شاتگان

خوب بیار ببینمش

بچه قرطی مادر جنده
تعاونی مسافربری راه انداخته

فکر کرده میتونه
چارلی وِید رو دست بندازه

مکزیکیها رو بیار پایین، هالیس

ببینیم چی گرفتیم

!کشتیش

استعداد عجیبی توی
توضیحِ واضحات داری، پسر

استیو کارت داشت

استیو؟

،استیو. استیوِ هیئت آموزش
که ازت خوشش میاد

،چشمش دنبالِ ما دخترای آتشیمزاج مکزیکیه
میدونم

اسپانیایی! حواست باشه مادرم رو سکته ندی

خانوادهی مادرت اسپانیایی هستن؟

نسلشون به «کورتس» میرسه
(فرمانده تصرف مکزیک در قرن 16)

وقتی داشت کشورگشایی میکرد
اینا توی کلبه مینشستن و واسه ناهار همستر میپختن

،باید خاطرخواهِ یکی بشی
تمام زندگیت شده کار

.تمام زندگی مادرم کاره
اینطوری اسپانیایی میشی

این کلانتره چی؟

کلانتر؟

کلانتر جذابِ هممدرسهای سابق؟

فکر میکردم شیدای همدیگهاید

اون حاضر، تو حاضر

من مجردم. حاضر نیستم

یبار بهم گفتی، عشقِ حقیقی بوده

هیشکی 23 سال عاشق یکی نمیمونه

خدا لعنتت کنه

بیا بیرون، بیا

چه غلطی میکنی، عوضی؟ -
دختره چند سالشه؟ -

سَر و وضعت رو درست کن

حواس تخمیت کجاست؟

،حقِ همچی کاری رو نداری
پاتو از زندگیم بکش بیرون

سوئیچ بیصاحاب ماشین رو بده

دختره رو چه کنم «بادی»؟

برسونش خونه. به مادرش بگو
کجا پیداش کردیم

ولش کن -
جم بخور، پسر -

به مادرم نگو. میکشدم

پیلار

نگام نکن

!نکبت

دنبالم بیا

فکر میکردیم خیلی خاصیم، نه؟

آره

... حالا شاگردام رو میبینم

دهمیها، یازدهمیها

همین بودیم. بچه

یعنی، از دنیا چی میدونستیم؟

هیچی

... ناندو که مُرد

[خیلی ناگهانی بود]

واسه مدتی تقریباً شوکه بودم

... بعدش بیدار شدم و

مابقی زندگیم جلوم بود
و هیچ نمیدونستم باش چه کنم

... میدونی، اون روز که پرسیدی

... چرا برگشتم

خوب؟

برگشتم چون تو اینجایی

مادرم از زمانی که 10 سالم بود
این آهنگ رو عوض نکرده

چطوری همون حس رو داره؟

نمیدونم

فقط حس خوبی داره

همیشه داشته

... خوب

حالا با این حس چه کنیم؟

... بیشترش کنیم

... امیدوارم

چقدر اینجا زندگی کردی؟

دو سال

هیچی روی دیواراش نیست

هیچ عکسی

بچه که ندارم

... عکسای دیگه

.نمیدونم
هیچی نیست که بخوام توی ذهنم تازهش کنم

انگار قصهت به سَر رسیده

این احساس رو داشتم

آره

.تموم نشده

اصلاً و ابداً

... پیلار

اسم پدرت چی بود؟

الادیو

الادیو کروز

اون جان اسبی-ه

... اسپانیاییهای فلوریدا بهش میگن

خوان کابایو

جان اسبی

سیاهه یا سرخپوست؟

جفتش

از مردم «سمیونل» بود

رانده شدند به علفزارهای فلوریدا
زمانِ مهاجرتهای اجباری

... آفریقاییهای فراری از بردهدارها

... به اونها گره خوردند

وصلت کردند، بچهدار شدند

... وقتی اسپانیاییها فلوریدا رو ترک کردند

ارتش آمریکا اومد تا همه سرخپوستها
رو بفرسته به اکلاهاما

چندتاشون ایستادگی کردند

... اون مرد، جان اسبی

... دوستش، گربه وحشی و شخص دیگهای بهنامِ

اوسیولا

با هم یه دسته رزمنده ایجاد کردند
ده پونزده سال دیگه ایستادگی کردند

زک تیلور و هزار سرباز رو
توی دریاچه اوکیچوبی شکست دادن
(زک تیلور 12مین رییسجمهور آمریکا)

خُب، موندن توی فلوریدا؟

یه روز جمع کردن و رفتن مکزیک

رفتن توی جبههی ژنرال سانتا آنا

،بعد از جنگِ داخلی آمدند تگزاس
واردِ پادگان دانکن شدند

و ملحق شدند به پیشاهنگان
سمیونلهای سیاه سرخ پوست

... بهترین ردیابها

.در هر دو طرف مرز
... افتادند دنبالِ راهزنها

اسبدزدها، روستاییهای تگزاس
... کیوواها، کومانچیها

علیه سرخپوستها میجنگیدند؟

همون کاری که توی مکزیک میکردند

ولی خودشون سرخپوست بودند

... توی ارتش بودند

.عینِ بابات

میدونی من کیام؟

حدسِ خوبی زدم

اون پسره که تیر خورد

به بابات که نگفتی اینجا بودی؟

شوخی میکنی؟

!دلم دادگاه نظامی میخواد؟

پدرِ بدقلقیه، ها؟

هر چه درجهاش بالاتر رفت
... منگنه رو تنگتر کرد. فقط چونکه

... میدونی، چون خودش

.خودش پدر نداشت

هنوز از این بابت کینه داره

... هم سنش که شدی

هنوز کینهش رو به دل خواهی داشت

چطور به این چیزا علاقمند شدی؟

اینا مردمِ ما هستن

،توی فلوریدا «پِین» هست
توی اکلاهاما، پیتراس نگراس

بخشی از منم سرخپوسته؟

قرابتِ خونی

ولی خون یعنی چیزایی که ترکشون میکنی

بابام میگه از لحظهای که به دنیا میای
از صفر شروع میکنی

بدون مهلت

بدون بهانه

باید تک و تنها خودت رو بالا بکشی

زندگیش گواهِ همین حرفه، پسر

گواهِ حی و حاضر

صبح بخیر، هالیس

سَم

بشین

گل کاشتی اونروز

همینکه چیزی گفتی کلی ارزش داشت

درباره این قتلمون فکر کردی؟

کاش میتونستم بگم چیز تازهای یادم اومده
ولی نمیتونم

خُب، یه نظری درباره ماجرا دارم

واقعاً؟

فکر میکنم یه جایی بین کلوب رودریک
... و خونه خودش

وِید با بادی دیدز مواجه میشه

گمونم بادی یه تیر بهش میزنه

،صبر میکنه تا بمیره
میندازدش توی صندوق ماشین کلانتری

و توی پادگان مکنزی پرتش میکنه بیرون

فکر میکنم زیر یه متر ماسه خاکش کرده
و دیگه سراغش نرفته

توی خونهش زندگی کردی، چند سال؟

هفده، هجده سال

ولی نشد که از این بهتر بشناسیش

باید برم شخصی رو توی سن آنتونیو ببینم

!حتماً حافظهت بهتر میشه

امشب برمیگردم

!صحت خواب

شنبهست

دیشب دیروقت اومدی

... یه مقدار

یه مقدار از کارای مدرسه مونده بود

میشه اینو بخرم؟

پالوما

هیشکی از اینا تنش نمیکنه

چونکه تو مدرسه کاتولیکها میرفتی
و یونیفرم تنت میکردی

فقط دو سال آخر اونجا بودم

چرا؟

... مادرم میخواست دورم کنه از

از پسرا

اثری داشت؟

قیمتِ «درازشاخ» 10 برابر شده

اما حالا درازشاخ سخت گیر میاد

تو فروشت خوبه؟

چطور چیزی بفرومش؟
کسی اینجا نمیاد

... این یه تیکه جاده

ناکجاآباد رو وصل میکنه به جهنمدره

محشرترین جا واسه کاسبی

رقابت خیلی شدیده! نه؟

قبلاً مثِ چی از اینا میفروختم
... اما حالا

چون سیدی نمیخونه
کسی نگاش نمیکنه

ولی اینجا رو دوست دارم

یبار سعی کردم
توی کوچنشینها زندگی کنم

حوصلهی سیاست رو نداشتم

سرخپوستای لامصب
اعصابت رو داغون میکنن با سیاست

اما، بابات
همچی چیزی رو نمیخواست

... از کُره برگشت

یه شورلت خرید با این هوا موتور

زوزهکشون این جاده رو بالا پایین میکرد
شب و روز

دنبالِ یکی که باش کورس بذاره

اینا

چیپس بوفالو

... یه بابایی توی سانتافه بهم گفت

فروششون همونقدر سریعه
که یه بوفالو بخواد بریندشون

بنظرت توی کُره آدم کشته بود؟

اون مدالها رو که بخاطر قایم شدن
توی سوراخ موش به کسی نمیدن

اینو ازم میخری؟

نه

آره، خودمم بودم نمیخریدم

... اگه شغل معاون کلانتر گیرش نمیومد

،بنظرم «بادی» توی خط دیگهای میافتاد
بد هچلی واسه خودش درست میکرد

اون شغل سَر به راهش کرد

اون شغل و مادرت

البته، بعداً رفت با اون یکی

یه زن دیگه داشت؟

مادرت زنی نبود که اجازه بده
دَکش کنن

نصفِ ناحیه خبر داشتن

اما هیچکس بابت تحمل مادرت
فکر بدی دربارهش نمیکرد

میدونی کی بود؟

اون یکی؟

... توی اون سن و سال

اسمِ جدید که به گوشت میخورد
اسمِ قدیمی رو فراموش میکردی

اینو

این رفیق گنده توی صندوق
داخل انباری سیسکو خوابیده بود

وقتی داشتم درش رو باز
... میکردم که ببینم چی توشه

صاف پرید تو صورتم

چنان ترسوندم که ناچار شدم
درجا بکشمش

.موقع سرک کشیدن باید مراقب باشی
.کی میدونه چی گیرش میاد

... سرباز جانسون

... تو ناخشنودی

در ارتش؟

نه، جناب

پس چه توضیحی داری بابت اینکه
... مابین 120 نفر

... فقط تو هستی که

تست اعتیادت مثبت شده؟

متاسفم، جناب

... وقتی فرصتِ خدمت نظام به تو رسید

یک جور پیمان بسته شد

بنظرم ارتش سهمِ خودش از این پیمان
رو ادا کرده

بله، جناب

به کاری که اینجا میکنیم باور داری، سرباز؟

از پَس کارم برمیام، جناب

دقیقاً بگو
فکر میکنی کارِت چیه، سرباز؟

پیروی از دستورات، هرچی اونا گفتن اجرا کنم

اونا» کی هستن؟»

درجهدارها

پس کارِت همینه؟

خدمت به کشورت نیست؟

،اینا سوالهای گزینشی نیستند
!سرباز جانسون

ماده 15 برای تو اعمال خواهد شد
(در مورد جرایم سبک که مجازات به صلاحدید فرمانده اعمال میشود)

و به هر طریقی که شد
این دوره رو به انتها میرسونیم

... فقط میخوام بفهمم

کسی مثل تو چطور فکر میکنه؟

واقعاً میخوایید بدونید؟

لطفاً

.این کشور مالِ اوناست
این شغل بهترین چیزیه که به ما میدن

فکر میکنی من چطور سرهنگ شدم؟

.کارتون خوب بوده
.هر چی گفتن انجام دادید

هرچی گفتن انجام دادم؟

یعنی، پیروی از دستورات، جناب

... با این رویکردت، سرباز

در عجبم چرا میخوای توی نظام بمونی

میخوام، جناب

چون یه شغله؟

... اوضاعِ بیرون خیلی افتضاحه. بیرون

هرج و مرج

... فکر میکنی چرا

ما رو استخدام میکنن؟

چون باید با یه عده بجنگن
عربها، آسیاییها، هر کی شد

کسی رو جز ما ندارن

... واقعیت از این قراره، سرباز

هیچ سربازی در میدان جنگ مجبور نیست
به هدف جنگ باور داشته باشه

اکثرشون فقط برای کمک
به همگروهانیهاشون میجنگن

تلاش میکنی که بقیه رو به کشتن ندی

تلاش میکنی که بارِ اضافهای روی دوش دیگران نذاری

،تلاش میکنی که مایه شرمندگی خودت نشی
جلوی بقیه

چرا با این رویکرد شروع نکنی؟

اطاعت، جناب

آزاد

مچکرم، جناب

درازشاخها این شنبه یه حالِ اساسی
بهشون میدن. ببین کِی گفتم

یکی از مهاجمهامون بچه محل شماست
توی اِل ایندیو

اونجا جزء ناحیه ماوریکه

آره، مگه تو کجایی؟

.«توی «ریو

... این پسر، خوزه براون

سی متر توی 3 و 4 ثانیه میدوه

دستای منعطف، حرکات جناحی
چیزی کم نداره

بچه دبیرستانیه -
هنوز همهی بازیها رو میری؟ -

،جایگاه بابام توی استادیوم هست
بازیهای بیرون از خونه کابویها رو هم میرم

و جمعه شبها هم بازی دبیرستانیهاست

چرچیل یه بچه 2 متری با 80 کیلو وزن
گرفته، عینِ گربه میدوه

دبیرستانیه ها
حدس بزن چند کیلو پِرس سینه میزنه؟

... بانی، تو

همون داروها رو مصرف میکنی؟

چرا؟ مگه بیقرارم؟ -
نه -

خیلی خوبی. فقط خواستم بدونم

پارسال وحشتناک بود، با مُردن مامانم
و این قضیهی او.جِی

مثِ دُن مردیت یا باقی بچههای ما نیست
ولی یجورایی منو متعجب کرده

تو خوب بنظر میای

بعدش اون جیغ جیغو
اَگیها» به «اکلاهاما» باختند»

اون مادر خراب قبل از اینکه بشوته
جفت پا رفت توی عن

اگه از اون زنیکه جدام نمیکردن
به گُه خوردن مینداختمش

دعوا کردی؟

بابام میگه کَل کَل

تو چطوری سَم؟ لاغر شدی

نه، وزنم اندازه همیشهست

بابام یه هالو بجات استخدام کرده
به قول خودش

«حتی دامـادم از این هالو بهتر بود»

... بانی

اون خرت و پرتای من هنوز توی گاراژه؟

لااقل هیچوقت به من نگفته هـالو
من همیشه «عصبی» بودهم

بانی توی زندگیش یه چیزی میشد»
«اگه اینقدر «عصبی» نبود

«یا «زود رنج
اینم میگه

دوباره که چیزی رو آتیش نزدی، ها؟

چون بعضی از اون وسایل گاراژ
مالِ بابام بودن

یارکِشی امسال رو دیدی؟

.البته که ندیدی. چه سوالیه
... دراماتیکاش کرده بودن

انگار کسی نمیدونه کی کی رو برمیداره

ولی چندین ماه روش کار کردن
با کارشناساشون، کامپیوترا، گزارش پزشکی، ارزیابی مربی

... استعدادیابها، گزارشهای روانشناسی

من که تعجب نمیکردم اگه نمونه مدفوعشون
رو هم جمع میکردن و میدادن به آزمایشگاه

اینهمه کار بخاطر انتخاب یه بازیکن
واسه تیم فوتبال

مقایسه کن با اطلاعاتت درباره کسی که
میخوای باش ازدواج کنی

یه چُسه هم نیست، هست؟

نه، گمونم نیست

چشمبسته اومدی منو گرفتی، نه؟

،اون زمان که قرار میذاشتیم
اصلاً متوجه نشدی که من زودرنـجم

فقط بخاطر تو نبود، بانی

نه، نبود، بود؟

تو با دل و جون وارد این وصلت نشدی، شدی؟

،آشغالات هنوز توی گاراژه
اگه واسه اونا اومدی

صد و پنجاه کیلو

«اون پسره که رفته توی «چرچیل
تکل دوطرفه بلده

صد و پنجاه کیلو پِرس سینه

،تصور کن همچی وزنی روت باشه
بهت فشار بیاره

بسختی نفس بکشی، نتونی هوا بکشی

فک کنم یکی دیگه توی بالا نگه داشتن
کمکشون میکنه

یه مراقب

:میگه
«حالا فقط دخترم برام مونده»

«طنابِ نجات منه»

بعدش میگه اگه خودمو کنترل نکنم
جایگاهش رو بهم نمیده

مادر بخطا

خودش که اصلاً واسه بازی نمیره
میشینه به عرق خوردن

فقط گهگاه صفحه نمایش رو نیگا میکنه

بهتره بشینم روی سکوهای داغون
کنارِ عشقِ فوتبالهای واقعی

خوشگل شدی، بانی

از دیدنت خوشحال شدم

مرسی

این حرفت رو دوست دارم، سَم

«بـادی نازنینم»

به به، تیـمسار آمدن

،سرهنـگ
اوتیس هست؟

بفرمایید -
... اگه بد موقع اومدم -

،اوتیس با دوستاش توی کلوبه
فکر نکنم زیاد بمونه

پارسال سُس تندش
برنده مسابقه شد

آوازهش به «سن آنتونیو» هم رسیده

مدتی هست که اینجا زندگی میکنی؟

.هشت ساله که اینجا کنارش هستم
وقتی با «لئورا» بود اینجا رو ساخت

نمیشناسمش

جماعتی هستن کسایی که نمیشناسیشون

خُب، منم نمیشناسمشون

بیا اینجا رو نشونت بدم

مدتیه رفته تو کارِ این
کابویها و سرخپوستها

نصفِ وقتش رو صرف زیر و رو کردن
«کتابخونه میکنه، توی «آستین

زیارتگاهیه واسه خودش، نه؟

اینا رو از کجا آورده؟

،مادرت یه برادر داشت
الفونس

«دایی «اَل

اوتیس رفاقتش رو با اون حفظ کرد
وقتی خبرساز میشدی، میفرستادش اینجا

... وقتی تیمسارت کردن

اوتیس اینقدر ازش گفت و گفت
که داشت مشتریها رو فراری میداد

من سرهنگام

میدونم

مجبورم کرد سلسله مراتب کوفتی ارتش رو
حفظ کنم، قبل از اینکه بام ازدواج کنه

مادرم گفت هرگز چیزی
درباره من نپرسیده

هرگز از مادرت نپرسید

بهش میگی من اومدم؟

ممنون

... به امید دیدار

!سرهنگ

خانم کروز

کی هستی؟

انریکه، اینجا چه کار میکنی؟
دیوونه شدی؟

!انگلیسی بگو انریکه
!توی ایالات متحده هستیم

چند تا دوست دارم
و اونا سانحهای داشتهاند

الان کسی همراهته؟ -
... ما کنارِ -

رودخونه بودیم و شنیدم که
... دوستم کمک میخواهد

... و نگاه میکنم

و او افتاده بود توی آب

دروغ نگو انریکه
چی شده؟

داشتیم از رودخونه رَد میشدیم

داری چی کار میکنی؟

وایسا. اینا کیان؟
چرا اوردیشون اینجا؟

!کمک میخوام، خانم

،مرزبانی رو خبر میکنم
میبرنش بیمارستان

فک میکنی داری بهشون
لطفی میکنی؟

چه گِلی میخوان بسر بگیرن؟
... مستمری دولت

یا میخوان جنایتکار بشن

این دختر دوستِ توئه؟

فکر میکردم متاهلی

با دخترعموی دوستم ازدواج کردم
فقط واسه اقامتِ اینجا

این مادرِ بچهمه

!طبقِ معمول

مشق شب؟

تمومش کردم

فقط دارم وقت میگذرونم

تـانک، آره؟

... آره، خوب

اگه میخوای بری ارتش باید
وسیله نقلیه راهدستی داشته باشی

... صحیح

میخوای بری ارتش؟

نقشه سرهنگ اینه، نه؟

انتخاب با خودته

ارتش که مناسبِ همه نیست

نه اینکه بگم
تو از پَسش برنمیای

... خودت میدونی

مایوس نمیشم اگر
کارِ دیگهای با زندگی خودت بکنی

نمیشی؟

نه

کارِ اتاقت چطور پیش میره؟

خوبه، دیگه تقریباً ساکن شدهم

خوبه

قراره پدرت رو ببینیم؟

پدر من؟

اینجا زندگی میکنه، آره؟

آره، اینجاست

... شاید ما

این لوازم حیاط رو درست کنیم

یه مهمونی بگیریم، هفته بعد

میتونیم خودش و همسرش رو
دعوت کنیم اینجا

سُس مخصوصش رو درست میکنه

اسمت چیه؟ -
مرسده گنزالس لوییس -

منم «الادیو کروز» هستم

!بریم! بجنب

کلِ دنیا خبردار میشن

اون طرف مرز طبابت میکرد

نگران نباش

به من مدیونه

!انگلیسی، انریکه، انگلیسی

!هالیس

!هالیس

خونهای؟

!آقایون

چطور تا الان باز هستی

باز نیستم. نشستیم گپ میزنیم

پس احتمالاً هالیس در جریانت گذاشته
چارلی وِید رو پیدا کردیم

راسته؟

چاهِ این ناحیه رو هم بزنی
معلوم نیست چی گیرت میاد

شما شاهد بودید، نه؟

شما دو تا دیدید وقتی «بادی» کشتاش

به هر حال خودم متوجه میشم

پدرت بهترین غریزه عدالتخواهی رو داشت
بینِ تمام کسایی که شناختهام

!آره، مادرم هم قدیسه بود

واسه 15 سال کلِ شهر وامونده
میدونستن یه زنِ دیگه کنارش داره

دَه هزار دلار دزدید
و واردِ کاسبیاش کرد

مردهشورش، چه کاسبیای بود؟

مشکلی برات پیش اومده، بـادی ردیفش میکنه

قراره مدتی بری هلفدونی؟

بـادی نصفش رو برات میزنه
اگه هرزمان هرچی میگه انجام بدی

کاسبی راه انداختی
خیلی قانونی نیست؟

کافیه بـادی رو ببینی

... بادی دیدز

بادی دیدز قـاتـل بود

... اون شب داخل کافه

بعد از رفتن شما، زیاد اونجا نموند
موند، هالیس؟

شاید به این صرافت افتاد
که راه برگشتی با وِید نداره

حساب کرد بهتره دست رو دست نذاره
که کلانتر دنبالش بیافته

پس بیرون ایستاد
... تا ببینه میتونه گیرش بندازه

و اونشب شما اینجا بودین

نبودید، او؟

من اینجا بودم

بعد از ساعت کار، همینجا
قمار میکردم

«کراپز»
(نوعی بازی با طاس)

پوکرِ معمولی، آخر هفتهها

رودریک چیزی در این مورد نمیدونست

... از اون مهمتر

چارلی وِید چیزی در این مورد نمیدونست

چون نمیخواستم شریکش بکنم

اون روزا
خیلی باد به غبغب داشتم

لعنتی، اصلاً انتظار نداشتم بلافاصله سَربرسه

کلانتر چارلی اون زمان
نقش چماقِ قاضی تیبس رو داشت

که تقریباً صاحبِ کلِ ناحیه بود

... اگه ماجرا رو میشد

به راحتی از «هالیس» نمیگذشت

نمیدونم چرا توی این ماجرا به «بادی» اعتماد کردم

نمیدونم اون چرا به من اعتماد کرد

... اولین باری که باش حرف زدم

... دقیقاً همونجا بود و پُشتبندش

با نعشِ سفیدپوستی که بینِ ما خوناش روی
زمین جاری بود

سهتامون اینجا رو شُستیم
و بُردیمش پادگان

و دفنش کردیم

نمیشه گفت کمکِ زیادی کردم

دَه هزار تا چی؟

سهمِ بیوهاش

گفت اینطوری
ناپدید شدنش باورپذیرتر میشه

و «مرسده» هم در مضیقه بود
از وقتی چارلی شوهرش رو کشت

بادی و مرسده
بعدش روی هم ریختن

... زمان سپری شد

علاقه مردم به داستان ما
بیشتر از علاقهشون به این بود که حقیقت چیه

تصمیم با توئه، سَم

گمون نکنم تکاورها بخوان بیشتر از
چیزی که الان میدونن، بفهمن

... تا اونجا که به من مربوطه

اینم یکی از معماهای حلنشده شماست

... پخش میشه که «بـادی» کی بوده

مردم فکر میکنن کارِ «بادی» بوده

بـادی واسه خودش افسـانهست

!از پَسش برمیاد

شب خوش آقایون

!فیلم کِی شروع شده؟

میخوای به مادرت بگی
که با هم قرار میذاریم؟

دیر یا زود خودش میفهمه

،دیگه نیازی نیست اجازه بگیرم
اگه منظورت اینه

اصلاً نمیدونی پدرت کِی فوت شد؟

اِلادیو

چند ماه قبل از تولد من

بگیریم، یه سال و نیم

بادی با پولی که از ناحیه گرفت
کافه رو براش خرید

نمیتونن همچی کاری سَرم دربیارن

انصاف نیست

باورم نمیشه

هزینه بیمارستان رو اون داد
وقتی به دنیا اومدی

... مادرت

... همیشه به تو میگفت

«یک دختر زیبا»

توی نامههایی که براش مینوشت

... از اولین باری که توی مدرسه دیدمت

تموم اون سالهایی که هردو با
... شخص دیگهای بودیم، من همیشه

حِس میکردم به هم وصل هستیم

... یادمه فکر میکردم

تو تنها پارهی زندگیم هستی
که پایمالِ «بادی» نشده

من دیگه نمیتونم بچهدار بشم

بعد از آمادو، مشکلاتی برام پیش اومد

،دیگه نمیتونم باردار بشم
اگه گیرِ قانونیش اینه

پس تمومه؟

دیگه نمیخوای با من باشی؟

... اگه دیدارِ امروز

اولین دیدارمون بود

بازهم میخواستم کنارت باشم

از صفر شروع کنیم؟

آره

... و تمام اون قضایا و سرگذشتها

برن به درک، ها؟

!نبرد آلامو رو از یاد ببر