All language subtitles for [SubtitleTools.com] [AniPlus] Hoshi no Samidare - 24

ترجمهی: نیما پناهی

@AniPlus

:کانال تلگرام ما

قسمت بیست چهارم: آنچه که به پایان میرسد و آنچه که ادامه مییابد

...من

...سامیداره

.خسته نباشی

.و اینکه، خوشاومدی

.خوشاومدی

.خوشاومدی

.سامی چان، ببخشید

.خوشاومدی

.خسته نباشی

.خوشاومدی

.خسته نباشی

.خوشاومدی

.خوشاومدی

.خو-خوشاومدی

...من... من

!ببخشید

!خیلی ببخشید

!خیلی ممنون

.خیلی ببخشید

.خیلی ممنونم

.من برگشتم

.خیلی ممنون

.خیلی ممنون

سامیداره، دیگه تموم شد؟

.آره

.بچهها، دیگه برمیگردیم

اینجا مکانی هست که با یازده چشم جنگیدیم؟

.اون جزیرهی مصنوعی که اونجا بودیم به زودی نابود میشه

...الان که سامیداره خود واقعیش رو پیدا کرده

...وقتی سرم رو بالا میگیرم، با عجایب آسمان رو به رو میشم

.این قدرت دیگه به فراموشی سپرده میشه...

...و به زودی اون تیکه تیکه میشه

...این یاس و ناامیدی که احاطهم کرده عذابم میده...

...به قدری کوچیک میشه که از اتمسفر عبور کنه...

.و توی آسمون ناپدید بشه...

.از الان به بعد، این داستان زندگی عادی شماست

...میخوام این قل و زنجیرهای محدودیت رو بشکنم...

(تو نور منی)

.این نبرد تنها یک قسمت کوچیکی از زندگیتون رو تشکیل میداده

...در این رویاهای مبهم به دنبال نور خیره کنندهی تو میگشتم...

...تا این محدودیتهای تحمیل شده بر خودم رو برچینم...

...به هر حال، به هدف رسیدیم

...چیزایی که از دست دادیم...

...الان با شجاعتت، به آسمان نگاه میکنم رو غرش میکنم...

...و شما کسایی رو ملاقات کردین که ممکنه فراموش کنین...

.و کسایی که ممکنه هیچ وقت فراموش نکنین...

!بـــــــیـــــا این ترس رو در هم بشکنیم...

.لطفاً من رو به خاطر تمام دردسرهایی که برای شما درست کردم ببخشید

...بهت قسم میخورم، تا پایان این دنیای دیوانه کننده

.نه، تو کارای زیادی برای ما کردی، آنیما

.خسته نباشی، آنیما

...حتی با خزان شدن تو...

.خسته نباشی

!قهرمان شو...

.آنیما، خیلی ممنونم

.خسته نباشی، آنیما

...من منتظر آیندهای که به سوی اون حرکت میکنیم میمونم

.سرت رو بالا بگیر آنیما. خسته نباشی

.بابت همه چیز ممنونیم

...با گفتن: بله قربان! درخشش همیشگی تو

.خیلی ممنون، آنیما

.خیلی ممنون

.باران ستارههای روی سر ما رو در هم میدره...

.خیلی ممنون

...تا وقتی به نابودی این دنیا که علاقه داری نرسیم عاشقت میمونم...

!پرنسس

.به نظر میرسه من دیگه پرنسس نیستم

.قدرت سایکیکم از بین رفته

!با-باید ببریمش بیمارستان

.چیزی نیست

...به خاطر اینکه این قدرت زیاد از بدنم یهویی رفته احساس بیحالی کردم

.اما الان دیگه مشکلی ندارم...

...ولی

.جدّی میگم

.واقعاً عجیبه، ولی حالم خوبه

...ولی، الان که قدرتم رفته، پس یعنی

.دیگه وقتش رسیده...

.آره

.زمان خداحافظی تقریباً فرا رسیده

لانس!؟

!زان

.لودو

اون سگ مال برادرم بود...؟

...به خاطر اون کسایی که به خاطر قدرتهای ذهنی شما قدرت فیزیکی به دست آوردن

...مثل شیماکی هیو و آکانه تایو...

...و کسایی که از همون اول قدرتهای مادرزادی داشتن...

...مثل هوشیکاوا سوبارو، تسوکیچیرو یوشیماکی، و سامیداره...

.خیلی ببخشید، ولی باید قدرتهای سایکیک شما رو بگیرم

م-ما استعداد ذاتی داشتیم؟

...الان دیگه دیر شده

بعد از این جریانات میخوای چی کار کنی؟

.من حلقهی ارباب رو با خودم میبرم و به دنبال حلقهی تناسخ مجدد میگردم

تناسخ مجدد؟

.خب، من زیادی زندگی کردم

.این جسم فیزیکی من به خاطر قدرتهای سایکیک و معنوی متلاشی نشده

.من دیگه خسته شدم

.بابت همه چیز ازت ممنونم، سیا

.زندگی با تو خیلی لذتبخش بود

یاکو، میتونی تنهایی از خودت عکس بگیری، مشکلی برات پیش نمیاد؟

.نگران من نباش

.به امید دیدار، یاکو

.خداحافظ، کو

.خیلی ممنون

.خسته نباشی

.هیو کون، مراقب خودت باش

.من همیشه حواسم به خودم هست

.ببخشید، کو

میشه به جای من کیر رو ببری؟

.اشکالی نداره

...به امید دیدار، جنگجوی لایق و شجاع

.سورانو، هاناکو...

.بای بای

.حواست باشه با لانس دعوا نکنی

.بابت راهنماییت ممنونم

.خیلی عجیبه ازم تشکر میکنی

.بابت همه چیز ازت معذرت میخوام

...چی داری میگی!؟ اینجوری نیست

.مراقب خودت باش

.لوکی، بابت همه چیز ازت ممنونم

.خداحافظ

.گریه نکن، اینجوری آبروی خودت رو میبری

!من گریه نمیکنم

!من که گریه نمیکنم

.دلم برات تنگ میشه، لی

...گریه نکن، سوبارو! منم

!گندش بزنن

.خیلی ممنون که همیشه کنارم بودی، لونگ

.بهم شجاعت میدادی

.توئم همیشه به من قدرت میدادی، یوکیماچی خوشگل خودم

سواری میخوای؟

...دنس

.خیلی ممنون

!تبدیل به زن فوقالعادهای بشو

!خب، الانم هستی، خودت که میدونی چی میگم

!خداحافظ

.مطمئنم شما کنار هم دیگه مشکلی براتون پیش نمیاد. به امید دیدار

اشکالی نداره اونها رو سوار کردی؟

.استثناء قائل شدم

.به امید دیدار

.به امید دیدار

.نوی

.مو

.آنیما

...خیلی ببخشید، ولی، چیزه

.باورم نمیشه

خسته نشدین؟

چه اتفاقی افتاده؟

نگو که؟

چی؟

خسته شدی؟

!معلومه که نه

.فهمیدم

.من آخرین نفر قدرتهای سایکیک شما رو میگیرم

.خداحافظی خوبی داشته باشین

!ممنون

!ممنون

من واقعاً قدرتمندم؟

!بهتره خودت ببینی، میکازوکی

...قدرت داداشم رو نشونم بده

!و قدرت زیاد ما رو نشون بده، یو کون...

چی؟ بعد این همه ماجرا دارن مبارزه میکنن؟

چی؟

چی؟ برای چی دارن همچین کاری میکنن؟

.همم، حتماً این به خودشون مربوط میشه

.با اینکه من مبارزهی شخصی رو ممنوع کرده بودم

.اونها فقط دارن بازی میکنن

.لبخند بزن و تماشا کن

.خب، اشکالی نداره

.بابت همه چیز ممنونم، آنیما

...آینده

.آینده از پیش تعیین نشدهـست

!خودت تصمیم میگیری چی میشه

فکر میکنی میتونم؟

.مطمئنم

.ها، خداحافظ

همگی گریه میکردن

.به امید دیدار

همچون ستارههایی سوزان با شعلههایی آبی

به کجا خواهیم رفت؟ چه چیزی قراره ببینیم

البته، ما داریم تغییر میکنیم

!لوکی

نیازی ندارم، نمیخوام

تو ازش دست کشیدی

...بعد از این پشت سر گذاشتن خداحافظیهای سوزناک

مراقب خودت باش...

میخوام بیشتر از زمان گذشته خود حالم باشم، و از خود آیندهم بیشتر از زمان حالم

...به مرور زمان الویتهایی من تغییر کرده

از سپری که دور خودم کشیده بودم بزرگتر شدم

...دروغ خیانت اجتماعیـست

همگی بزرگ میشن

اما چه به سر شعلههای سوزان آبی ستاره میاد؟

...هنوز مونده... هنوز مونده

...دوست داشتیها و نداشتیها

...بالاخره تغییر میکنن...

...یک ناجی خسته

.ستاره دنبالهدار

...مدالی که زنگ زده

نمیخوام به درخشش ناچیز اونها خیره بشم

.باران ستارههای دنبالهدار

.احتمالاً همونی که آنیما بهش اشاره میکرد

...صداهایی که از اونها میاد رو میتونم بشنوم...

.واقعاً زیباست

...باران

...پس بیا یه خورده... تغییر کنیم...

...باران نورها

.باران ستارهها

...ستاره

.باران تابستانی ستارهها

...بعضی از مردم بلندمرتبه هستن

و بعضی از مردم بداقبال...

تا کی میخوان ادامه بدن؟

...من برای تو چه هستم؟...

.هر دوی اونا استقامت زیادی دارن

بعد از اینکه توسط سرنوشت غورت داده شدیم؟...

.به نظر میرسه خیلی بهشون خوشمیگذره

.احساس میکنم شگفتیهای خارقالعادهای وجود داره که میتونم باور داشته باشم...

...زندگی الان جز سختی چیزی نداره، ولی فکر کنم

.وقتی بزرگ شدم، چیزهای شاد بیشتری انتظارم رو میکشه...

...همه کس پیر میشن

.لوکی، منم یک روز بالغ میشم

اما ستارهای که در شعلههای آبی میسوزد چه؟...

...دوست داشتیها و نداشتیها

...در آخر همهشون تغییر میکنن...

.خیلی ببخشید، یوهی

.به نظر میرسه وقت حداحافظی رسیده

.اما این رو بدون که قدرت شینونومه سان سایکیک نبود

.حتی بعد از رفتن منم، میتونی به مبارزه ادامه بدی

.موفق باشی، یوهی

...نوی

...میخوام بهت برسم، میخوام بهت بگم

...میدونم

.اما خیلی دردناک و سخته

.تو قدرتی داری که باعث میشه از هر قهرمانی پیشی بگیری

.دنیا اجازه نمیده به راحتی شادیهای زودگذری داشته باشیم

.ملاقات با تو چیزی هست که تا ابد بهش افتخار میکنم

.برای همین میخوام آینده رو بیشتر از زمان حال احساس کنم

.به امید دیدار یوهی

.میخوام فرار کنم. میخوام ناپدید بشم

.افتخار میکنم رفیقت بودم

چندبار این مهم رو فریاد زدم؟

.نور به آسونی به ما نمیتابد...

.خیلی ممنون

.به امید دیدار

.تا فردا میخوام از حال به آینده نگاه کنم

!هیچ وقت فراموشت نمیکنم

.هی، مو

داری میری؟

...نور سپیدهدم من رو فرا میگیره

.میکازوکی

...تو آرزوی خودت رو در این مبارزه با هدیه دادن نون به یک دختر بچه جبران کردی

...درست مثل ستارههایی که سرخگون میسوزن

...امیدوارم بتونم همیشه با تو باشم

!برای همین قلب و بدن و سرنوشتت از هرکس دیگهای قدرتمندتره...

.برای اینکه همه ما داریم تغییر میکنیم

!مطمئنم. تو برنده میشی

...یک ناجی خسته

...مدالی که زنگ زده

.به خودم بسپارش

...نمیخوام سو سوهای نورهاشون رو نادیده بگیرم

.خداحافظ

!مو صحبت کرد

...صدایی که هنوز از آنها منعکس میشود را میشنوم

.صدای یه زن بود...

...پس بیا یه خورده... تغییر کنیم...

.تموم شد

انگار بالاخره خسته شدن؟

.قیافهت خیلی درب و داغون شده، میکازوکی

.یو کون، توئم همچین بدک نشدی

.باورم نمیشه عینکم رو شکوندی

.متاسفم

.البته، حدس میزنم اینجوری بیشتر خاطرخواه داشته باشی

.حسود نباش. توئم خوب درب و داغون خوشگل شدی

!معلومه که حسودی میکنم

!امروز بهترین لحظات رو برای خودت کردی

...هاکودو و آنیما رو به سمت خودت کشوندی

!تازه پرنسس رو هم داری...

!توئم توی کالج حسابی محبوب هستی

...میتونی با هر جور آدمی بخوای حرف بزنی

...و اونها هم دوست دارن...

پس توئم هر روز خوش میگذرونی، دروغ که نمیگم؟...

اشکالی نداره که بذاری یه امروز من خودنمایی کنم!؟

!حسود نباش، پسرهی چهارچشم اسکل

!تو عینکم رو شکوندی، پس باد برت نداره

میخوای چی کار کنی!؟

.الان دارن دعوای لفظی میکنن-

میخوای برات عینکی به بزرگی شیشهی شیر بخرم؟-

دارن چی میگن؟-

!اون موقع محبوبتر میشی-

!ها!؟ خوب داری چرت و پرت میگی-

.میخوام برم خونه و بخوابم-

!دفعهی بعدی نابودت میکنم

!بیا ببینم! منم با مشت بعدیم همه چیز رو تموم میکنم

!مشت قدرتمند حسادت

!مشت حرومزادهی محبوب

چی؟ الان گفتن مشت؟

.اساس مشتها اینه که اسم براشون انتخاب کنی

!بردم! گندش بزنن

.اون امروز کاراکتر اصلی رو شکست داد

.از همون اول تمرکز آمامیا به هم ریخت

.میکازوکی یک قدم ازش پیشی گرفت

.البته، هر دوتاش فوقالعاده بودن

.خیلیخب، بچهها، خسته نباشید

.بعد اینکه مکان و زمان جشن پایان رو انتخاب کردم بهتون خبر میدم

.باشه. امیدوارم قبل از شروع مدرسه باشه

.به امید دیدار

.ها... خسته نباشی

.بعداً میبینمت

.خداحافظ

هاکودو سان، مطمئنی نمیخوای چیزی به آمامیا سان بگی؟

آره. چیزه، میخواین بریم نوشیدنی بخوریم؟

...شاید الان وقت خوبی نباشه

!میکازوکی! تقلبکار

!دفعه بعد مسابقهی نوشیدنی میذاریم

.دیگه تمومش کن، یو کون

.برای امروز ازت ممنونم

.چیزی نیست

.از امروز به بعد، من رو به اسم صدا بزن

.من دیگه پرنسس نیستم

.ها، باشه

.سامیداره سان

.اصلاً خوب نبود

...یو کون، گوش کن

...نمیخوام که

.نه، اینجوری نه

.میخوام زندگی کنم

.آره

.همین

.خب، فردا میبینمت

.فردا میبینمت

...نوی، من رو فردا ساعت شش بیدار کن

.از اون روز ده سال میگذره

...اخیراً وقتی به آینه نگاه میکنم، به این فکر میکنم

«.این همون چهرهای هست که قبلاً داشتم»

.پس احتمالاً دیگه وقتش رسیده

...هر وقت و

.دیدی گفتم، اینجاست

.این... داخل بلوز هست

...خیلی وقت بود ندیدمت

.آنیما...

چیزی هست که دوست داشته باشی بپرسی، آمامیا یوهی؟

چی شده؟

.یاد قدیمها افتادم

.باورش سخته که از اون روز ده سال گذشته

چیزه... چه وقت نوبت تو میشه، آنیما؟

.من از روز پایان مبارزه خودم بودم

.شوالیهها آمادهی مالاقات کردن همدیگه و رفتن به نبرد نهایی هستن

برای چی من رو ده سال بعد به اینجا فراخوندی؟

.میخواستم قیافهت رو ببینم

منظورت چیه؟

خب، میبینی؟

چیز دیگهای شده... میخوام سوال کنم؟

.ها، درسته

روی چه معیاری نوی و بقیهی حلقههای ارباب رو انتخاب کردی؟

...به نظر میرسه باید معنایی پشت اون 12 نفر بوده باشه

.ولی اونها حتی حیوانات زودیاک هم نبودن...

ها، اون؟

.ماه

...اونها الگوهایی بودن که توی ماه دیدم

.وقتی بچه بودم از پنجرهی بیمارستان به آسمون نگاه میکردم...

...هیچ وقت یه خرگوش، کیک برنجی، یا خرچنگ

.یا دختری که موقع نگاه بهش درس میخونه رو ندیدم...

.من و آنیما ساعتها با همدیگه در مورد اینکه چه الگویی دارن صحبت میکردیم

.به نظرم شبیه آخوندک یا شمشیرماهی هم نبوده

.یادش بخیر

شما و آنیموس چندسال از آینده به اینجا برگشتین؟

.ما از قرن 32 اومدیم

!وای

اینقدر!؟

...البته تاریخ از آیندهای که توش هستیم جدا شده

.برای همین نمیدونم چی پیش اومده...

تاریخ جدا شده؟

...من با کشوندن یه دانشمند به این مبارزه

.این دوره رو تغییر دادم...

.آساهینا هیسامه و شینونومه هانگتسو

.اون دو اجداد من هستن

چی؟

.من و آنیموس هیچ وقت در این دوره به دنیا نیومدیم

چی؟ ولی اون نفر به خاطر اینکه شوالیهی سگ بود همدیگه رو دیدن؟

قهرمان
شینونومه هانگتسو

.نمیدونم

.شاید اونها یک جور دیگه با هم آشنا شدن

.که اینطور

.خدا رو شکر... اون دو با همدیگه خوشحال هستن

.مطمئنم آیندهای به این صورت هست

.و از بین این احتمالات، تو تونستی بالغ بشی

.منم از این بابت خوشحالم

الان داری چی کار میکنی؟

.سرم خیلی شلوغ شده

.من کارگاه شدم

!آمامیا! اگه وقتت آزاده، برو ناگومو سان رو ببین

.وقتم آزاد نیست

.قضیه کاری هست، برو

.چشم

ناگومو

خصوصی

کارآگاه

دفتر

.سلام

( 24 ) هوشیکاوا سوبارو

.آمامیا سان، بابت کمک خیلی ممنونم

( 52 ) ناگومو سوئیچیرو

آمامیا، باز هیواتاری برات کارت دست و پا کرده؟

.بله

( 31 ) شینونومه میکازوکی

!سلام، سو چان، سوبارو

...اون اطلاعاتی که خواستم برام

.گه، یو کون

چهجور اطلاعاتی؟

...کسی که اون سارق رو بدون شلوار

روی پل آویزون کرد خودت بودی، مگه نه؟...

.نمیدونم داری چی میگی

.اصلاً خوب نیست

سارقی که میکازوی گفت راجبش تحقیق کنیم؟

.اینجوری شد، درسته

!سو چان! ساکت، ساکت

.یکی از این روزها، دستگیرت میکنم

.خب، سو چان، من سوبارو رو قرض میگیریم و میریم بیرون

.باشه

.خیلی ببخشید

هوشیکاوا و میکازوکی با هم قرار میذارن؟

.خب، مطمئن نیستم

ناگومو سان، چه جور اطلاعاتی میخواست؟

.اطلاعاتی راجب یک گروه کلاهبرداری

آمامیا، میخوای یه چیزی بخوری؟

.ها، حتماً

رستوران ویژهی روزانهی هانا

که اینطور، هیواتاری مثل همیشهـست؟

.اون داره بردهداری میکنه

.همه رو رسوندم

( 22 ) آکانه تایو

ها، خوشاومدین، آمامیا سان، ناگومو سان

.سلام، آکانه کون

.خسته نباشی

.همم

.سورانو سان، اومدم

.خوشاومدی

...منم دیگه تقریباً تموم کردم

( 28 ) سورانو هاناکو

.خب در مغازه رو ببند و استراحت کن

.چشم

.راستش رو بخوای، اکانه کون خیلی تغییر کرده

.حق با توئه

.انگار بعد از یک سال تحصیل توی دانشگاه حسابی کاری شده

ولی چرا همیشه تیشرت هاوایی میپوشه؟

هیواتاری

...هیواتاری سان

الو الو؟

.آمامیا، اگه وقت آزاد داری، یه سر پیش پرفسور شیماکی برو

.وقتم آزاد نیست

.به کار مربوط میشه، برو

.باشه

.سورانو سان، فیش رو بدین لطفاً

داری میری؟

.الان باید برم پیش شیماکی سان

.ها، منم باید گزارشم رو بهش تحویل بدم

.بابت غذا خیلی ممنونم

.آمامیا سان، منم باهات میام

.به سلامت

.سلام من رو هم به شیماکی سان برسون

!باشه

.ها، آمامیا کون، آکانه کون، سلام

( 37 ) شیماکی هیو

( 33 ) شیماکی یائویی که با هیو ازدواج کرده

.سلام

.سلام

زن شیماکی، تو اینجا چی کار میکنی؟

.اومدم ناهار هیو سان رو بدم

.یائویی سان، واقعاً ازت ممنونم

همم؟-

.پس از اون مردهای فراموشکار هستی-

.درسته، سال پیش ازدواج کردن-

!مصل همیشه خیلی عاشق همین-

همم؟

یعنی چه اتفاقی افتاد؟

.ده سال گذشته

.معلومه کلی اتفاق افتاده

.بفرمایین

مراقبهای ذهنی
از خانواده تا فرزندان

.این نظر شخصی من راجب مراقبتهای ذهنی خانوادههاست

.هیتاواری سان ازم خواهش کرد

.خیلی ازتون ممنونم

آکانه کون، گزارشات رو تموم کردی؟

.ها، بله. یه جورایی

.دفعهی بعد، باید تموم شده باشه

.چشم

!سلام، تایو

.رفته بودم رستوران و هاناکو سان بهم گفت اومدی دانشگاه

( 24 ) تسوکیشرو یوکیماچی

یوکی سان، مدرسه خوب بود؟

.امروز نصف روز بود

.شیماکی هیو استاد دانشگاه شده

.و هاکودو یائویی هم همسرش شده

تسوکیشیرو یوکیماچی هم معلم راهنمایی شده، که اینطور؟

.دقیقاً همین رو انتظار داشتم

.درسته

.راستی، تسوکیشیرو سان و تایو دارن با هم قرار میذارن

.آمامیا

.میدونم

...الان بهت میگم

.راجب اون...

...اون هشت سال با بیماریش جنگید

.و دو سال بعد عمل نهایی رو انجام داد...

.دکترش مادرش، آساهینا هاروکو بود

خسته نباشی. خوب پیش رفت؟

!موفقیتآمیز بود

.که اینطور! همین انتظار رو ازت داشتم، دست خدای خودمی

.نه، این کار تیمی بوده

.بعد از عمل، دو سال برای بهبودی توی فرانسه اقامت داشت

.اون امروز به ژاپن برمیگرده

.پرنسسم، آساهینا سامیداره، زندهـست و حالش خوبه

که اینطور. پس سامیداره درمان شد؟

چیزه، چرا سامی رو برای پرنسس بودن انتخاب کردی؟

سامی؟

.من رو امتحان نکن

.حتی اگه بهت توضیح بدم متوجه نمیشی

.کار سرنوشت بوده

.خب، دیگه وقتش رسیده

.خوشحال شدم با هم صحبت کردیم

.مطمئنم مبارزهی نهایی رو برنده میشیم، و به آیندهی شما میرسیم

.آره، میدونم که میتونی

!سلام

.یو کون، من اومدم

.خوشاومدی

سلام. کار خوب پیش میره؟

.قراره زودی به سر کار برگردم

شما با هم خوب کنار میاین؟

آره. تو چی؟

!شکستناپذیر

.اینقدر حالش خوبه که نمیدونم چی کارش کنم

.جدیداً روزانه ده کیلومتر میدوه

چی؟

!میخوام تو المپیک شرکت کنم

!هدفم اینه وارد هر رویدادی بشم و مدال طلا بگیرم

.همونجوری که از اربابم انتظار داشتم

.من تمام زندگیم رو صرف تشویق کردن شما میکنم

...زندگیم رو براش صرف میکنم

.زورایی که نمیتونستم ببینمش، بهش فکر میکردم

.نگران نباش

.من همراهت هستم

.هم من و هم این سیاره به خاطر تو خلق شدن

...حتی اگه نابودش نکنی

.میتونی بهش ایمان پیدا کنی...

من از هیچ چیز تبدیل به قهرمان شدم

...تابستون همون سال

.دوباره دور هم جمع شدیم و به ساحل رفتیم...

.برای جشن گرفتن بهبودی سامی و برای سالگرد مبارزهای که داشتیم

.ناگومو سان اینجوری برنامه ریخته

.ظاهراً، اون ده سال پیش آروز کرده که توی قرعهکشی برنده بشه

هی تو، میدونی که من آرزوها دارم

پرنسس، الان دیگه میتونی ساکی بخوری؟

من تنها انسان این دنیا هستم

.آره

!قصد دارم وارد المپیک مشروب خوردن هم بشم

نمیخواستم که بدونم تنها هستم

.همچین مسابقهای وجود نداره

...آه، من سرشار از پوچیم

.ها، درسته، برات هدیه آوردم، برای همه آوردم

و فقط میخواستم بدرخشم، اما ضعیف بودم

!ها

منتظر شجاعت بودم تا جلوی لرزشم رو بگیرم

در آسمانی که در آن قادر به پرواز نیستم گرفتار شدم

برای اینکه آسیب نبینم

اما حالا با خود قدیمیم خداحافظی کردم

...ده سال پیش، ما گروهی ناجی با قدرتهای سایکیک بودیم

...که به خودمون شوالیههای حیوانات میگفتیم...

ما لبخند زدیم، گریه کردیم و جنبههای دیگهای که از تو یاد گرفتم

...و در مقابل میج قدرتمند، آنیموس و گولمهای قدرتمندش برای حفاظت از زمین جنگیدیم

...دردی که مخفی میکنی، چیزی که پشت لبخندت مخفی کردی، این دنیاست

...در حین مبارزه، یک گروه سومی هم بود

.که میخواستن جداگونه زمین رو نابود کنن...

...من نابودش میکنم

برای همین میدوم، زمین میخورم و دوباره سرپا میایستم

.و داستان نابود شدن سیاره یک سال به طول انجامید

چون امشب میام نجاتت میدم

...با اینکه داستان خارقالعادهای بود

...اما تمام شد

من از هیچ چیز تبدیل به قهرمان شدم

.و ما ده سال بعد از اون اتفاق به زندگی طبیعی خودمون ادامه دادیم...

همه ما میتونیم از هیچ چیز، تبدیل به قهرمان شویم

...ما دوستانی به دست آوردم که میتونیم در زندگی بهشون اعتماد کنیم

.و داستانـِمون ادمه داره...

سختن مترجم: خیلی ممنون که این انیمه رو با ترجمه بنده تماشا کردین
امیدوارم هرجا هستین موفق باشین
زمستان 1401
نیما پناهی
تیم انیپلاس

.البته. همهی ما از اون موقع کمی بزرگتر شدیم