All language subtitles for Zaalim 1994 720p Moviesboss.xyz @Qasem_Samangani - UNICODE

استريو دانتس
با افتخار تقديم مي کند
(Torbat E Jam - Taybad)

-= ظالم =-
[بي رحم]
ترجمه و زيرنويس : قاسم سمنگاني

بازيگران :
آکشي کومار

مادهو

ويشنو واردان

و
آلوکنات
آرون
آرون بکشي

سبيحا

:ترجمه و زمانبندي زيرنويس
قاسم سمنگاني

براي سفارش ترجمه فيلم هاي هندي با من در تماس باشيد
@Qasem_Samangani تلگرام و اينستاگرام
09154201085 : جهت سفارش ترجمه فقط پيامک

ارتباط با من در تلگرام و اينستاگرام
@Qasem_Samangani

برای دانلود فیلم به کانال تلگرامی " دانتس مووی " بپیوندید
t.me/DontSMovie
1400/04/16
09154201085

تقديم به طرفداران آکشي کومار
t.me/AkshayFans کانال طرفداران آکشي

ترجمه فيلم به صورت شنيداري
چون هيچ گونه زيرنويس انگليسي از فيلم يافت نشد

نسخه دانلودي بنده کيفيت صدا و تصوير مطلبوي نداشت
باز هم نهايت سعيم رو کردم کيفيت خوبي رو ارائه بدم
با تشکر : قاسم سمنگاني

کانال تلگرامی معرفی فیلم و پوستر و تریلر ... (دوست گلم آقا مسعود جیگ)
t.me/BluRay1080pJiG

Ex [ Saman S2a - S.Samangani.S2A ]

FB/Qasem.Samangani420
Twitter - Ok.Ru - vk
@Qasem_Samangani

QasemSamangani786@gmail.com
S.Samangani.S2A@Icloud.Com
Saman_Love_Canada@Yahoo.com

پدر

مادر

مادر ، من قبول شدم ، من قبول شدم مادر

تبريک ميگم ، پسرم

پدر من قبول شدم
زنده باشي ، پسرم +

خوب معروف شو و نامي بدست بيار درآمد زيادي کسب کن

بيا ، بيا
بريم +

خوب قبول شُدي و گذروندي ، اسم خونواده ـمون و روشن کردي
[باعث افتخار خونواده شدس]

داداش بزرگ ، هي دادادش بزرگ
چيه؟ +

من قبول شـُدم
خيلي خيلي تبريک ميگم ، داداش +

نفر ِ اول شـُدم
! فقط +

ما مي دونيم که بالاتر از يک عددي نداريم

اگر يک شماره هم مي بود
اون موقع داداش کوچِکمون اونم بدست مياورد

هـِي موهان ، هـِي مرد بيا اينجا

داداش موهان ، من قبول شدم
شاباش +
[آفرين]

هـِ راوي فقط با گفتنش کارِت راه نمي اُفته
بايد مهموني بدي

آره حتماً مهموني رو مي دَم

... هـِي ببين مادرت داره من و نيشگون مي گيره
[چوچنگ خودمون]

من کـِي نيشگونت گرفتم؟
اون مي خواد که من بگم ازت ممنونم +

... دَستم ُ وِل کـُن

ببينين جلوي همه ي شما مي خواد
دستش و آزاد کن ِ

و فرار کن ِ

... چه حرفا

اون اين تشکر کردن و واسه اين مي خواد بکنه
چون که خودش بي سواد ِ

ولي سه تا پسر باسواد و درست کار بدنيا آوردِ

تو کاري نکردي ، نه
آره +

... ولي کي اونها رو به اين جا رسوند ، من

من مي خواستم که ويکرام دُکتر بشه
و اونم يه پزشک جراح شـُد

من مي خواستم که موهان به نيروي پليس بپيونده

پس اونم به نيروي پليس پيوسته

... و حالا من مي خوام که راوي مثل من قاضي بشه

و داداش راوي هم حتماً قاضي ميشه

همه اين آدمها فقط بهت تبريک ميگن

ولي من بهت شيرين مي دَم
... بـَه +

وايسا وايسا ، اول بزار دعاي خيرِ خواهرتو داشته باشي
بعد دَهنِ تو شيرين کُن

عمو ... عمو ... دوچرخه ي من ؟
بابا +

دوچرخه ... کدوم دوچرخه؟

شما قول داده بودين که وقتي قبول شُدين بهم يه دوچرخه نو مي دين

چي ... من کـِي قول دادم؟

عـَمه اون قول داد ، نه
آره قول داد +

پس يه کاري کـُن برو از عـَمه ـت بخواه بهت يه دوچرخه بده

... واقعاً ، من مغازه ي دوچرخه فروشي دارم

عموت دوچرخه ـت رو قبلاً آورده

اون و ببين

اينم دوچرخه موهيت

و من و راوي از خوشحالي قبول شدنمون
به همه ي افراد اين خونواده

خيلي خيلي تبريک ميگيم

عمو ... دوست دارم
مرسي

چقدر دوچرخه رو خريدين؟

قـاسـم سـمـنـگـانـي

زن داداش ، اين دوچرخه از طرف من
يه هديه براي موهيت ِ

و هديه رو با قيمت نه ، با عشق و علاقه مي دَن

.. در اصل ايشون مي خوان به يادمون بيارن که

که ايشون دختر يه آدم ثروتمندن

و با ازدواج با من
به اين خونه لُطف کردن ، مگه نه؟

تو هر چي مي خواي فکر کـُن
... من فقط واسه اين پـُرسيدم چون که

راوي هنوزم يه دانشجو ِ
... و چرا بايد اين دوچرخه رو

دليلت ُ واسه خودت نگه دار
... من همه چي و مي دونم

# زندگي ُ خوشي کـُن #

# هر لحظه رو دو لحظه کـُن #

# زندگي ُ خوشي کـُن #

# هر لحظه رو دو لحظه کـُن #

# هر قدم يک امتحان جديد ِ #

# چهار روز سفر ِ اين جهان #

# زياد لبخند بزن ، وقت کم ِ #

# زندگي ُ خوشي کـُن #

# هر لحظه رو دو لحظه کـُن #

# هر قدم يک امتحان جديد ِ #

# چهار روز سفر ِ اين جهان #

# زياد لبخند بزن ، وقت کم ِ #

# زندگي ُ خوشي کـُن #

# هر لحظه رو دو لحظه کـُن #

# هر قدم يک امتحان جديد ِ #

# چهار روز سفر ِ اين جهان #

# لحظات ِ تو وقتي که درستان من است #

# با لبخند آن را بهت مي دهم #

# هيچ کس نمي داند که #

# که لحظه ها چه چيزي رو بهش نشان مي دهند #

# لحظات ِ تو وقتي که درستان من است #

# با لبخند آن را بهت مي دهم #

# وقتش که رسيد #

# آدمي هيچي نيست #

# وقتش که رسيد #
# آدمي هيچي نيست #

# وقتش که رسيد #
# آدمي هيچي نيست #

# هر لحظه آدم فقط يک داستان ِ #

# چهار روز سفر ِ اين جهان #

# زياد لبخند بزن ، وقت کم ِ #

# بزرگان گفته اند که #

# اين جا (جهان) يه توقفگاه ِ #

# مالک ِ همه يکي هست #

# ديوونه نگو که مال ِ من ُ تو ِ #

# بزرگان گفته اند که #

# اين جا (جهان) يه توقفگاه ِ #

# چه براي تو بيار ِ #

# چه ازت پس بگيره #

# چه براي تو بيار ِ #

# چه ازت پس بگيره #

# چه براي تو بيار ِ #

# چه ازت پس بگيره #

# مقصد همه آخر همون ِ #

# چهار روز سفر ِ اين جهان #

# زياد لبخند بزن ، وقت کم ِ #

# زندگي ُ خوشي کـُن #

# هر لحظه رو دو لحظه کـُن #

# هر قدم يک امتحان جديد ِ #

پس دانشجو ها الان اين محاکمه رو شروع مي کنيم

اين همون آدمي که ، مرتکب قتل شـُده

آيا شما همتون آماده هستين؟
بله اُستاد +

دادستان ، ممکن است شما ادامه بدين
ممنونم ، قـُربان +

قـُربان ، شب 24 ـاُم ژانويه
کيران و راکي بيرون با هم مجادله مي کنند

و با آهن با قدرت به سـَر راکي ضربه مي زند

که به همين دليل اون مي ميره
... من مي خوام از شما بپرسم که

که کجا يک انسان حق داره جون انسان ديگري رو بگيره

و اگر ندارد

پس سزا و مجازات اون انسان ، مجازات مرگ ِ

... من اعتراض دارم ، عاليجناب

من قبول دارم که هيچ انساني حق ندارد جان انسان ديگري را بگيرد

ولي کيران هم يک انسان ِ
و اون عضوي از جامعه ي ما هستش

همون جامعه ي که اين قانون رو ساخت و تنظيم کرد

قربان ، ما در بدنمون به خون نياز داريم

ولي همون خون که از بدن خارج ميشه بَد به نظر مي رسه

و کيران با دستش اينکار و کرده ، ولي چرا ؟

آيا ريختن خون پيشه و کار اون ِ
نه ... نه قـُربان

پس چرا اون مرتکب اين قتل شـُده

چرا که اون مجبور به ريختن اين خون کردن

قـُربان من مي خوام اين به عرضتون برسونم
که هيچ کس ، کسي رو مجبور به رختن خون کسي نمي کنه

! ... حال و اوضاع

حال و اوضاع يک آدم شريف رو مجبور به دُزدي مي کنه

حال و اوضاع يک آدم درستکار ُ مجبور به کار ناشايست مي کنه

و همون حال و اوضاع به اجبار باعث ميشه که
يک آدم معصوم به ظالم و بي رحم تبديل بشه

چشمات ُ که ضعيف کردي

جوونيتُ هم از دست مي دي
آخه توي کتاب و مجله چي داره

گاهي بيا همديگر و ببينيم
اَه ، بي شعور

اَه بي شعور
سلام +
سلام به همگي +

اين پرنده و جيگر من ِ
اين و بهش باس بگم

... سلام عزيزم

... آخه چرا پاهات و خسته مي کني

چرا پياده مي ري
بيا من مي رسونمت

با من بيا
از سـَر راهم برو کنار +

... و اگه نرم چي
شنيدم که تو واسه همين حرکاتت

چهار سال ِ که توي يک کلاس موندي

به فکر خودت نيستي ، به مادر و پدرت رَحم کن

بـَه بـَه ، خيلي خوب و شيرين حرف مي زني تو

بيا ، توي تنهاي به حرف هاي شيرين شيرينِت گوش مي دَم

ببين اين موسم چقدر عاشقونه ـست
چي شنيدي ، ها شنيدي

ولي اگه چيزي نداري بگي ، آواز بخون تا بشنوم

راوي ، بيا اينجا لُطفاً
کُمکم کـُن

اين لات بازي ها چيه داري مي کني
ولش کـُن مادهو رو

مادهو چيز ِ وِل کردني نيست

چيزي خواستني ِ هستش
برو بچه ، برو کارت ُ بکن

من مي گَم که مادهو رو وِل کـُن
وِلش نمي کنم ، ميخواي چيکار کني تو

هي ، برو از اينجا ، برو از اينجا
و گرنه لِهت مي کنم

... هـِري

بيا جان ِ من
بيا درس ُ شروع کنيم

اُستاد ، استاد
چي؟ +

... مادهو ... اين چه کاري ِ مي کني

تلاش مي کنم مردانگيش و از خواب بيدار کنم

... بجاي اينکه من ُ از دست اون گنده لات وينود نجات بده

اون واسه اين که تو رو نجاتت نداد
... دليل داشت

واسه همين اومد بهم گُفت تا نجاتت بدم

مادهو تو عصبانيت راوي رو نمي شناسي

ولي من ، اين ُ از بچگيش مي شناسم

من هنوز يادمه ِ
... وقتي که هنوز ده سال سِن داشت

چي به خواهرم گفتي
... يکبار ديگه بگو

يکبار نه ده هزار بار ميگم

... خواهرت ديوونه ـست ، ديوونه ديوونه

... نــــــَه
از بَچـِگي هر وقت عصباني ميشه ، ديوونه مي شه

پس اون بچه .... مـُردِش
آره +

راوي بچه بود ، واسه همين دادگاه اون به شش ماه
حبس در پناهگاه کودکان مجازات کرد

بعدش حادثه هاي ديگه اي رُخ داد

بعد از مرگ اولين همسرم
... دوستان و آشنايانم

به خاطر بچه هاي کوچکم من مجبور به ازدواج دوباره کردن

... يه مهموني خوب بود

مبارک ِ ، آقاي مدير

شما توي اين سِن ازدواج کردين
و خواسته تمناي دِل خودتون انجام دادين

... ولي ايشون چي ميشه
... درباره ايشون هم فکر کردين

خواسته و تمناي دِل ايشون و کي ميخواد انچام بده

اون يه آدم جوون احتياج داره
... اون هنوز جوون هستنش

هــــِي

راوي ... وايستا .... راوي دست نگه دار

نجاتم بدين
... راوي

راوي دست نگه دار
... راوي ... راوي +
راوي گفتم وايستا +

... وايستا ... گفتم وايستا راوي.. گفتم وايستا
... اين دستور من ِ

وقتي که ازت خواسته بودم با کسي نجنگي و دعوا کني

... پس تو چرا بازم زديش

تقصير راوي نيستش ، تقصير اين ِ
... اين بهم توهين کرد و راوي تحمل توهين به من ُ نداره

شما اين و خوب مي دونين
... که اين عصبانيتش

... يک روز اون به اعدام مي رسونه
[اشاره به جنون]

تو امروز بايد قسم بخوري
... قسم بخوري که از امروز به بعد به روي کسي دست بلند نمي کني

... قول بده بهم ، قول بده راوي

... متاسفم ، آقا

راوي
راوي ، راوي لطفاً

راوي من هرکاري کردم ندونسته بوده ِ

من و ببخش
متاسفم

پوجا ... بيا اينجا
بيا اينجا ... بيا اينجا

# رُزها سرخ اند #

# بنفشه ها آبي اند #

# تو من ُ دوست داري #

# من تو رو دوست دارم #

# رُزها سرخ اند #

# بنفشه ها آبي اند #

# تو من ُ دوست داري #

# من تو رو دوست دارم #

# تو خفه شو ... گـُم شو #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# اگه يکي دِلـمو بخواد #

# انکارش مي کنم ، جان ِ من #

# ... در کتاب من #

# عکس ِ تو قرار دارد #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# رنگ ِ تو #

# رنگين مي کنه اين موسِم عاشقانه رو #

# ... در کتاب من #

# عکس ِ تو قرار دارد #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

قـاسـم سـمـنـگـانـي

# من ميدونم که تو عصباني هستي #

# عزيزم ، من چيکار کُنم #

# تو مي دوني که من تو رو دوست دارم #

# واسه تو من ميميرم #

# من اگر گـُم بشم #

# بعدش نمي تونم تو رو ببينم و ملاقات کنم #

# تو دنبال من خواهي گشت #

# بعدش من آنجا نخواهم بود #

# اگر يک روز نتوانيم همديگر را ملاقات کنيم #

# من ، اي جان جانان به ياد ِ تو مي اُفتم #

# وبا عکس ِ تو حرف هاي شيرين مي زنم #

# شب ِ جدايي ، شب ِ طولاني خواهد بود #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# اگر هنوز هم از من عصباني هستي #

# من نفسم را قطع کنم #

# ... در کتاب من #

# عکس ِ تو قرار دارد #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# عشق با هم بودن ِ #

# عشق براي هميشه ، آره #

# عشق ، کمي جنگيدن ِ #

# عشق بخشيدن و فراموش کردن ِ ، نه #

# دوست دارم ، محبوبم #

# به عشق تو قسم #

# عشق زندگي ِ ، محبوبم #

# عشق خود ِ مـُردن ِ ، محبوبم #

# تو با عشق و محبت يکي شدي #

# پرده شکايات و شکوه ها رو ما نيز مي کشيم $

# اما هرگز اين چنين عذابم نده #

# از کجاها که نگذشته اين ديوانه #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# ما مثل ديوونه ها هستيم ، محبوبم #

# که در دُنيا کـَم هم ُ ملاقات مي کنند #

# دَر نظر من ، محبوبم #

# عکس تو قرار داره #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# آخ آخ ببخشيد ، ببخشيد #

# اگه يکي دِلـمو بخواد #

# انکارش مي کنم ، جان ِ من #

# دَر نظر من ، محبوبم #

# عکس تو قرار داره #

# آخ آخ تو دوسَم داري ، نه #

# آخ آخ تو دوسَم داري ، نه #

# آخ آخ ، بله من دوست دارم ، جانَم #

# آخ آخ ، بله من دوست دارم ، جانَم #

فکر کنم ديگه اخطار دادن ِ به تو هيچ فايده اي نداره

من ميخوام با کميته ي کالج درباره اخراج تو صحبت کنم

... قـُربان ، شما اين ُ فراموش کردين که
... که پدر من

مديريت کميته اين کالج هستش

شايد واسه همين ِ که تا الان تو ، توي اين کالجي

ولي يه چيز ُ به ياد داشته باش
هرگز با راوي دعوا نکني

چرا ... ؟ اون کوهستان ِ يا سنگ ِ چي؟

اون توي کوه هم سوراخ درست مي کنه

اون سنگ ُ هم مي شکنِ

... فراموش نکن که هرگز عصبانيت اون و بالا نياري

دست هاي اون از فولاد ساخته شدن ، فولاد

اين دست هم از فولاد کمتر نيست ، قـُربان

بابا .... شما واقعاً مثل آتيش مي مونيد

... اين تعريف شايد دِل يه پدر ُ شاد کن ، ولي جيکال رو نه

جيکال مي خواد که پسرش و ماهاکال ببينه ، ماهاکال

تمرين کـُن ، آزموده شو

بي راهه نرو

... يوسف پِتي
... بفرماييد جناب جِيکال +

کوريا و ويکرول چند هفته ـست چيزي پرداخت نکردن

اون هفته بايد ميرفتي وصولش مي کردي ، مي دوني

... حتماً ميرم ، جناب جِيکال

... يادنِش شِتي
چي شُده ، رئيس ؟ +

امروز بايد بري ، آلبوم
مي رَم +

اما امروز بايد چيکار کنم ، رئيس

امروز عصر کشتي مهمات مي رسه

يک ماشين و پول با خودت ببر
معامله که انجام شُد بهم زنگ بزن

باشه اينکار و انجام مي دم
بايد مراقب کالاها هم باشم

لازم نيست مراقب باشي بايد تحويل بدي

آها باشه
و جايي که بايد تحويل بدي و من بهت مي گم +

باشه ، چشم

... چاکراوراتي
... بله ، قـُربان +

کاميون مواد مخدر چي شد؟

اون رنجيت هست ، قربان ... اون کاميون ما رو غارت کرد ِ

بابا ، نـَه
حالا ديگه اون و نمي بخشيم

حالا من يه درسي به اون ميدم

... بيايين

شما کاملاً صحيح مي فرماييد
تا زماني که ارازل و اوباش ، قاچاقچي ها ، تروريست ها

توسط سياسيون و دولتي ها پشتيباني بشن

در نگاه عموم ، بدناميش براي پليس ِ

اما پليس هم مجبور و ناتوان ِ

واسه همين وقتي که جنگ باندها شروع ميشه
... پليس هم

چشم و گوش خودش و ببند ِ

کُشت و کشتار خلافکار ها دُرست

توي اين قانون هيچ نقصاني نداره
و همش فايده و فايده است

راوي ، تو با من به بازار مي آيي

... هر وقت از کامنا سؤال مي کنم ، اون مي گه که

بايد تمرين کنم ، تمرين کنم

! تِمرين نه خانوم عدالت سومنا

! تـَمـريـن
بريم راوي +

نه مادر ، من همراه شما نمي آم

شما موقع خريد ، خيلي چونه مي زنيد و معامله مي کنيد

چي گلوش ُ خشک مي کنه چونه مي زنه
چرا چيزي براش نمي گيري

باشه ، يه کاري کنيد
هرچي ميخواييد و به من بگيد

من براتون ميگيرم و ميارم
روپيه که هيچ

پنج روپيه هم خريدِت ُ نمي خوام

شما آدم ها خونه رو ميبازيد
[اشاره به گران خريدن و چانه نزدن]

و شما هم براي يه چيز پنج روپيه اي يه ساعت چونه بزني

همه چي دُرست ميشه و يه خونه ديگه هم ميگيري ، درسته
آره آره پدر درست مي گه +

الان يه چي ميگم

پاشو همرام بيا
پدرجون من نمي خوام بـِرم +

من اونجا ميخوام چيکار کنم

شما بايد بري

چونکه دستور ديوان عالي خونه رو من هم نمي تونم ناديده بگيرم

ولي پدرجون من اونجا بايد چيکار کنم
همه بهم مي خندن

اين يه دستورِ
راوي ، تلفن باهات کار دارن +

کي هست؟
يه دُختر ِ +

دختر + دختر + دختر + دختر
نه +
دوست دختر دوست دختر +

من هيچ دوست دختري ندارم
چرا که نه +

به عنوان يه دکتر من بهتون پيشنهاد مي کنم

يک روز که دوست دختر داشته باشي
از دکترها دور مي موني

حداقل تلفن و بگير
باشه +

... مراقب باش

... اي مادر مقدس

اَلو
راوي من مادهو هستم +

چرا زنگ زدي؟
من کتاب جـُرم شناسي و لازم دارم +

منم دارمش ولي نميدونم کجا گذاشتمش

اون...اون من دارمش

من فردا توي کالج بهت مي دَمش

نه نه نه من الان لازمش دارم
ميتونم بيام ببرمش

نــــَه

تو نيايي اينجا ، اصلاً نيايي اينجا
ببين ... من .... من ...

من کُجا مي خوام برم
آره

من مي خوام به بازار سبزيجات برم
... تو ... تو

... بازار سبزيجات

آآآآآآآآآآآآييي

... بابا

بابا شما چطوري اُفتادي
... کتاب ... از اينجا +

آره آره بابا ولش کن بازم مي اُفتي

من وارونه شدم و تو برم گردوندي

... منظورتون
تو بَچگيت من صورتِت و تميز مي کردم +

حالا تو صورتم ُ تميز مي کني
... بابا +

بگيرش ، اينم کتاب جـُرم شناسي

شما درباره همين داشتي پاي تنلفن صحبت مي کردي ، نه

بابا اون تلفن فقط يک بهانه براي ديدن راوي بودش
آها ، آها ، آهـــــا ، هااااا +

... اين
اين +

راوي کيه ؟
راوي کيه ... ؟ +

راوي همون راوي که ستايش (پِرشنتا) اشعارش ُ مي کنيم

پِرشِنتا .... اين کيه ؟

آره همون آکانکشا خواهر لاکانشا
[فک کنم هندي ساسنکريت ميگه]

آبي لاشا .... تو ميخواي بهم هندي ياد بدي؟

اي بابا ، شما باباي من هستين ، مگه نه

من چي رو ميتونم به شما ياد بدم

به غير اين شما توي هندي ضعيفيد
واسه همين من براتون به انگليسي مي نويسمش

اول شما اين ُ حل کنيد
بعدش شما همه چيز متوجه ميشين

بگيريدش
الان منم ، آها به بازار سبزيجات مي رَم
بازار سبزيجات +

ق-ش-ع
... قشع

ش-ق-ع
شقع... نه نه

ع-ق-ش
عقش

ق-ش-ع
قشع
اون چيه؟

ع-ش-ق
عشق

دخترم عاشق شـُده
عشق - عشق - عشق

! ... بازار سبزيجات

آخ برادرجان هفته پيش هرکيلو 8 روپيه بود

!!!! و امروز 16 روپيه

مادرجان هفته پيش من بدر يک بچه بودم

حالا پدر دو تا بچه هستم

ساکِت شو
خوبه اين اسفناج ها چقدرن؟

اسفناج ، هر بسته دو روپيه
دو روپيه +

بريم راوي
مادر جان چي شـُد ، بگيد چقدر اِسفناج مي خواييد +

شش بسته مي خوام
شش بسته ، باشه براي شش بسته دَه روپيه بدين +

اااا شش روپه مي دَم ، يه روپيه هم بيشتر نمي دَم

... نه نه از اين کمتر نميدم

مامان
هااان +
بقيه سبزيجات ماه بعد مي خريم +

ماه بعد .... اها
بريم +

آها ببين اونجا سبزي هاي خوبي دارن ، بيا بريم

بريم ، بريم ، بريم

شششت ... راوي ... سلام
مادرم ، مادرم همراهمه ِ +

راوي
اومدم مادر +

راوي گوش کـُن تو
ببين چقدر تازه هستن اينا +

مادر تا زماني که تو چونه بزني اون سبزي ها خراب ميشن

آخه ميشه تو از اينجا بِري
يک دقيقه +

راوي
اومدم مادر +
راوي به حرفم گوش کـُن +

راوي ، اونجا چيکار مي کني
اومدم ، مادر +

زنبيل و بيار
اومدم مادر +

همه چيز ُ ريختي ، چجوري بهت بگم که از اينجا برو

مادرم اگه ببيني ، من و مي کُشه

اول قول بده که همراهم مياي

باشه ميام
... کـُجا +
... کجا +

راوي
کجا +
چطوري ريختي اينارو +

چطوري
اينطوري +

من انداختمشون
اشتباه من ِ

مشکلي نداره

... فردا کنار درياچه ... اينُ بگير

اين لِيک پَر چيه؟
[انگليسي متوجه نميشه]

مادر ، پدرش به سيب زميني لِيک پَر ميگه
خيلي خوب ميگه

بريم مادر

ماهو ... من مي خوام باهات ازدواج کـُنم

... ولي
ولي چي +
ولي من بر خلاف خواسته ي اَهل خونَم نمي تونم ازدواج کنم +

پس ما اجازه ـشون و مي گيريم
چطوري +

تو مي خواي که من با پدرم درباره ازدواج خودم صحبت کـنم

ناممکن ِ
پس من اينکار ُ مي کنم +

تو ... پس حتما ما ازدواج مي کنيم ... هوووم

تو اَهل خونه ي من ُ نميشناسي
پدر و مادر ما دختر و انتخاب مي کنن

پسر ، دختر ُ انتخاب نمي کنه

... خب پس

... تلگرام
... تلگرام +

تو ديالوگ ُ يادت نيست
خيلي خوب بود +

امروز خيلي سرگرم شدم

مادهو ، تو همراهم آروم آروم بيا
و چشمات ُ روي من خيره کـُن

يجور که چيز ِ ديگه اي رو نمي توني ببيني

...منظورت چيه
... يعني من يه کورم

درستِ ، همه کورها رو دوست دارند

ريتا ، من يه نيشگون مي گيري
چي؟ +

اي بابا من نيشگون بگير تا بدونم که دارم رويا نمي بينم

آخه اينقدر محکم هم نه بابا
اين چيش شـُده +

هوي داداش راوي
کامنا ، تو ، تو اينجا چيکار مي کني ؟ +

آها تمرين مي کني

... کامنا ، اين
مادهو +

... آره مادهو ... و اين خواهر چاقالوي من ، خواهر کوچِک من
هـِي +

اسم تو چي بود
آخخخخ +
آها کامنا ، کامنا

خوب ِ ، داداش شب که اومدي خونه يه 5 ، 10 کيلو شيريني هم با خودت بياري

چرا؟
چونکه تا اون موقع من اين خبر خوش رو به گوش همه مي رسونم +

هـِي کامنا ، ببين ، ببين تو نمي توني اينکار با من بُکني

کامنا ، حرفم ُ گوش کن ، حرفم گوش کن ، گوش کن
... تو يکاري کن ، اين 100 روپيه رو بگير و اين ُ
رشوه +

... نه ... آخه ... اينطوري ... نه
عيبي نداره ، حرفي نيست ، من ميگيرمش ، من ميگيرمش +

مشکلي نداره
اما اين ... باشه تو يکاري کُن +

... درباره من و مادهو به کسي

هرگز ، هرگز
قول +
اين پول دهنَم ُ بسته کرد +

اسم دختر ِ چي ، اين ُ من نمي تونم بگم

چرا نمي توني بگي ، ها؟

من به يکي قول دادم ، که من هيچ نمي گم
... واسه همين

تو قول دادي که هيچي نگي ، نه
اوهوم +

يک کاغذ و خودکار بدين زن داداش

نوشتن که ميتوني ، نه ؟

آره ميتونم براتون بنويسمش
بله ، بله +

ام اِي دي ، ديوونه
دختري که با راوي هستش ديوونه ـست
[Mad:ديوونه][Madhooمادهو:]

حالا ديگه کي توي عشق ديوونه نميشه

اي خدا ، صبر کن داداش
هنوز اسمش ُ کامل نکردم

... مادهو
هوووم +

مادرجون اون دختره اي که اون روز زنگ زد همون ِ
... مادهو

توي بازار سبزيجات ، همون ِ

اون دختر ِ ، يا سبزي
[اشاره به حرف مادرش در بازار سبزيجات]

... موهيت
بله ، پدربزرگ جون +
عموتو صدا کـُن +

... بله ، پدر جون
راوي ، چي ميشنوم ؟ +

... بله اون
تو اون دختر ُ دوست داري ؟ +

بله ... نه
ولي تصميم درباره ازدواج رو

ما بعد از ملاقات دختر مي گيريم
اااا اون ، من +

فردا صداش کن بياد اينجا
... بله ، اما فردا اون +

اين دستور من ِ

اون نبايد بدونه ِ
اومدن ، اومدن +

يالا ، موضع گيري کنيد
اومدش ، اومدش ، يالا يالا +

... چيه ؟ آهان

... مادهو ، اين دوست داشتني ترين
سلام +

زن داداش ايشون مادهو هستن
... مادهو ايشون

... مادر

... پدرجون ، مادهو
پدرجون +
اين گريه کردن براي چيه ؟ +

پدرجون ، من راوي رو خيلي دوست دارم ، پدرجون

اگه شما من و قبول نکنيد
من ، من مي ميرم ، پدر جون ، من مي ميرم

تو اون ُ دوستِش داري
من خيلي دوستش دارم +

دوستش داري
پس به عشقت هم ميرسي ، دخترم

تموم خانواده ما به عشق اعتقاد داريم

هـِي بيا اينجا
... من +

آره تو ، بيا اينجا
برو ديگه +

... بله ، پدر جون
... ما دو زن و شوهر +

براي اينکه شما دوتا زن و شوهر بشين ، دِعاي خير مي کنيم

حالا ديگه چي

آهان

# اين قيامت اولش چه کم داشت #

# اين قيامت اولش چه کم داشت #

# که يک قيامت ديگر بکنيم #

# اين عشق تو ، درياي آتش ِ #

# چرا عاشق تو شدم #

# اين قيامت اولش چه کم داشت #

# اين قيامت اولش چه کم داشت #

# که يک قيامت ديگر بکنيم #

# اين عشق تو ، درياي آتش ِ #

# چرا عاشق تو شدم #

# اين قيامت اولش چه کم داشت #

# اين چه اشتياقي ِ #

# اين چه رنج ـيه #

# قبلاً هرگز وجود نداشت #

# اي محبوب من #

# چه مي شود #

# در سينه ي من #
# چه سوزش نوراني و شيريني #

# من از کـِي هست که عشق تو رو ميخوام #

# امروز من به تو ميگمش #

# يک لحظه هم آروم نگرفتم #

# من هردَم بي قرارم #

# يک لحظه هم آروم نگرفتم #

# من هردَم بي قرارم #

# از عشق تو ، من مثل ديوانه هام #

# از عشق تو ، من مثل ديوانه هام #

# حالا ببين اين شرايطم را #

# اين عشق تو ، درياي آتش ِ #

# چرا عاشق تو شدم #

تو امروز بايد قسم بخوري

... قسم بخوري که از امروز به بعد به روي کسي دست بلند نمي کني
... قول بده بهم ، قول بده راوي

چي شده بچه زرنگ ، به مدير از ما شکايت مي کني

و بعد خودت با دختر داري عشق ميترکوني

... راوي
... مادهو +

... راوي

... راوي

آگاروال ، قاضي تويي
نمي توني با ملکه خودت بي انصافي کني

اسب خودت و عقب ببر وگرنه وزيرم اونو مي زنه

... راوي

اخ نه ، جعبه کمک هاي اوليه رو بيار ، برو
... چي شده +

... چه اتفاقي افتاده و چطوري

وينود و همراهانش ، راوي رو خيلي زدند

ولي راوي دستش رو هم روشون بلند نکرد

قول بيهودي ي شما يک روز جون اون ُ مي گيره

... سومنات ، اون قسمي که تو راوي رو دادي

اون ترس قلبي شما هست
که نکنه راوي با دستهاش مرتکب قتل بشه

و اين ترس شما
راوي رو فرد گوش به فرد ، نيک و شريف کرد ِ

اون راوي ـي که حتي تحمل ذره اي بي عزتي به خواهرش و نداشت

اون راوي ، که بر عليه معلمش يک جمله خلاف رو هم نمي تونست بشنوه

امروز اون بايد بر عليه پدرش
بر عليه دوست دخترش

بر عليه برادرش
همه چيز و بايد بشنوه

و تا به امروز از خودش حفاظت نکردِ

آيا اين براي اون زيادي نيست

قسم شما مي تونه نزاره به کسي حمله کنه
ممکن ِ

شما نمي تونيد کسي رو ممنوع کنيد از حمله کردن بهش

مي تونيد اين کار ُ بکنيد

راوي پسرم ، زهر مستقيماً جان انسان ُ و مي گيره
ولي فريب و فساد نه

ولي مردم از ترس آدمهاي فريبکار و فاسد ازشون دور فرار مي کنند

قسم من واسه اين نيست
که تو طاقت و مردانگي خودت ُ سرکوب کني

قسم من فقط واسه اينه که تو عصبانيت و خشمت رو کنترل کني

حالا که نمي شه جلوي افراد فاسد گرفت
واسه همين من قسمم و پس مي گيرم

... بله
جِيکال ، خونه ـست؟ +

بله هستن ... همراهم بيايين

تو که جنسها بدستت رسيد
پول ها رو بفرست

گنگا ... فردا
آقاي جيکال +

گنگا ، خدانگهدار

فکر کنم که من تو رو
هرگز تا حالا نديدم
نـَه +

پليس هر هفته ميادش

توي ليست اونها ، اسم شما نيستش
.. نه +

پس منظور از شما از اومدن با يونيفرم دولت و هدر دادن وقت جيکال چيه؟

من الان به عنوان يک افسر پليس اينجا نيومدم

به عنوان يک برادر بزرگتر اومدم
تا پسر تو رو شير فهم کنم

!!! هـي چي ِ ميخواي بهم بفهموني تو ، ها

ديروز تو با همراهانت
داداش کوچک من ُ کتک زدين

!!!! زديمش

شنيده بوديم که برادر شما خيلي زود و قدرت داره

دستهاي فولادي داره

... تو خالي در اومد ، تو خالي

تا ديروز اون به عنوان يک فرزند قسم ياد کرده بود

امروز اون از حصار اون قسم آزاد شدش

تا ديروز اون نمي تونست بر روي کسي دست بلند کنه

ولي امر.ز ، امروز اون فکِت و ميشکونه
افسر +

سرعت زبونت و نگه دار
[مراقب حرف زدنت باش]

و گرنه جيکال با دست خودش زبونت ُ از تو گلوت مياره بيرون

! درمورد شکستن غرور پسرم جلوي رو من حرف مي زني

پسر جِيکال ، ماهاکال ِ
[بزرگترين قدرت]

اگه اون فوت کنه
برادرت و باد مي بره
[معلوم نيست تا کجا پرواز مي کنه]

تموم زندگيتون و بگردين نمي تونين پيداش کنيد

جيکال ، وقت توي آسمون خورشيد مياد بيرون

لازم نيست دنال روشنايي بگردي

شما مي خوايين ببينيد ، شما مي خوايين قدرت و تحمل برادرم و ببينيد

آره ، آره صدا کنيد ، صدا کنيد برادرتون رو

خواهيم ديد که چقدر قدرت داره

چرا يکاري نکنيم

به مراسم سخنراني امشب کالج صداش کنيد

برو ، برو بهش بگو
باشه +

شب همديگر و ملاقات مي کنيم

:ترجمه و زمانبندي زيرنويس
قاسم سمنگاني

دست راست اون خيلي قوي ِ
بزن بشکونش

اين خطا ِ

اين خطا ِ
خطا ، خطا +

خطاست ، اين خطاي ِ

اين خطاست ، خطا

داداش
يالا وينود +

قـاسـم سـمـنـگـانـي

پاشو ، راوي ، پاشو

يالا راوي ، پاشو ، پاشو
برگرد به رينگ

پاشو راوي ، پاشو

! چي ميگي ، بازرس

برادرت اومد ِ بود فک ِ من ُ بشکن ِ

من بهت گفته بودم ، بازرس
که برادرت تقلبي ِ ، تقلبي
[تو خالي]

! تو داري چي رو نگاه مي کني

تو امروز ثابت کردي که کُل
خانوادت تقلبي ، تقلبي

:ترجمه و زمانبندي زيرنويس
قاسم سمنگاني

آفرين ، يالا

هوووم تو ميخواي با داداشم بجنگي ؟

نگران نباش پسرم

جيکال رو اون آدم ها نمي شناسند

اونها من ُ نمي شناسند

مثل قطع کردن شاخه هاي يه درخت
کُل خانواده ـش ُ من قطع مي کنم

نه ، شما دخالت نمي کنيد

پسر شما به آسيب جسمي فکر نمي کنه

!!!! خواهر راوي مي خنديد

اون مار که مي خنديد
هر لحظه من و نيش مي زد

و قسمت به جون شما ، بابا

من خنده هاي مارگونه اون رو براي هميشه از روي لَب هاش برميدارم

آقا ، زمان تزريق وينود رسيد ، من انجامش بدم

نه من مي رَم ، اين وظيفه من ِ ، مرسي

!!! نـــَه

تو به من مي خنديدي ؟

!!! خيلي مي خنديدي

حالا ديگه هرگز نمي خندي

!!! هرگز ديگه نمي خندي ، تو

! کاري مي کنم که ديگه نتوني حتي راه بِري

اون روز ُ يادته ، نه ؟

کامنا ؟

عزيزم ... اين چيه ؟ عزيزم

داداش ... داداش

... وينود
! اي خداي من +

چه اتفاقي اُفتاده؟
موهان ، راوي بيايين ببينين

کامنا چيش شـُده؟
چرا حرف نمي زني؟ +

چه اتفاقي براش اُفتاده؟
چي شـُده ، داداش؟ +

چه اتفاقي اُفتاده؟

تصادف کرده ، ها؟

داداش ، چرا هيچ حرفي نمي زني ؟

اون چيش شـُده؟
! کامنا +

چرا اون بيهوش ِ؟
... کامنا ، کامنا دخترم +

! پدر جون ، لطفاً

! داداش ، داداش يه چيزي بگو

چه اتفاقي براي دخترم اُفتاده ِ؟
بيايين +

زاوي ، موهان .... بياين گوش کنين پسرم

بشينيد ، بشينيد
پدرجون ، آخر چي شده ؟ +

چه اتفاقي اُفتاده ؟

... هر چي شده

درباره اون ... درباره اون ما بايد با آرامش زياد فکر کنيم

پدر جون ، ايني که شما ميگيد صحيح
ولي چه اتفاقي اُفتاده

... حرفش ... حرفش اين ِ که

که شما بعد از شنيدنش از عصبانيت دستاتون به رنگ خون مي کنيد

و ... و موهان اون و نبايد پيگيري کنه

کي رو ؟
... کسي که عزت ما +

گوش کنيد شما دوتا نبايد خودتون درگير کنيد

و گرنه بدتر ميشه

و سر ما جلوي همه خَم ميشه

و خانواده ـمون بَدنام ميشه

... کامنا

کامنا ... کامنا شکار حوس يکي شـُده
[مورد تجاوز قرار گرفته]

کيه اون ؟
پسر جيکال ، وينود +

وِلم کنيد ، بزاريد برم
وايستا داداش ، وايسا +

بزار قانون خودش پيگيري مي کنه
ولم کنيد +

وايسا
ولم کنيد +

! بزارين برم ، داداش ولم کنيد

قانون تو دستت نگير
ولم کنيد ، پدرجون +

ولم کنيد برم از اينجا
من اون حرومزاده رو وِل نمي کنم

بزارين برم
نمي زارم ، نه +

بسه ، اين دستور من ِ
آره دستور ، دستور ِ

!!! و من بايد دستورات شما رو دنبال کنم

عصبانيت ، دشمن عقل و فهمه پسرم

الان ما بايد هر قدمي که ميخواييم برداريم

با فکر و عقل بکنيم

هر کاري که ميخواييم بکنيم

بايد در دايره ي قانون بکنيم

قانون کاملاً گداي ماده و بندِ
[منظور کم بودن بندهاي قانون براي مجازات تجاوز]

براي دفاع از بي عزت شدن کامنا
! نه ماده اي هست و نه قدرتي

و پدر ، دستور دستور ِ

گوش کنيد

اين حرف نبايد از چهارديواري اين خونه به بيرون بره

و کامنا ؟

اون بايد همه ي اينها رو فراموش کن ِ

و اين ُ يک خواب بَد برداشت کنه و فراموشش کنه

من نمي تونم فراموشش کنم

من فراموش نخواهم کرد

دخترم ... درباره آينده ي زندگيت فکر کن

من به همه چيز فکر کردم ، پدر جون

وينود اين جنايت مرتکب شده
و من انتقام اين ُ ميگيرم

من اون و جلوي همه ي دنيا مي کِشم

و ازش مي پرسم
که زن بودن من ، گناه ِ من ِ ؟

آخه چرا ؟
من بايد رنج بکشم و ساکت بگيرم و بشينم ؟

من فقط بخاطر خودم نمي جنگم

من براي هر دختر درمانده و مجبور مثل خودم مي جنگم

اگر شماها نمي خوايين کمکم کنين
پس کمکم نکنين

اما به خاطر خدا سَر راهم قرار نگيريد

اگر داداش موهان نمي تونه من براي تنظيم شکايت
به پاسگاه خودش ببره

من به پاسگاه ديگه اي ميرم و گزارش شکايتم و مي نويسم

اگر پدرجون نمي تونه پرونده ي من و در دادگاه خودش داير کنه

من ، من به دادگاه ديگه اي ميرم

اگر تو اين کشور عدالت هست ، قانون هست

پس اونها بايد انتقام من ُ بگيرن

و اونها رو مجازات کنن

... امروز ، من جلوي روي همه ي شما قسم مي خورم که

که من سزاي اون رويا رو بهش مي دَم
[اشاره به حرف مادرش درباره فراموش کردن]

دخترم... دخترم اگه اين حرف ِ تو ، پس ، پس ما همه با تو هستيم

پدرجون
دخترم +

قانون اون ُ رها نخواهد کرد

! دستگيرش کنيد

اين چيه ، افسر؟
حکم دستگيري پسرت +

جرم؟
توي دادگاه معلوم ميشه

توي دادگاه بايد جـُرمش رو ثابت کني ، افسر

من با مدرک جُرمش رو ثابت مي کنم

حتي مدارک محکم هم نمي تونن جلوي جِيکال ُ بگيرن

اين تصميم ُ توي ميدان جنگ

بعني دادگاه گرفته ميشه

بابا ... بابا

منم بايد ببينم که کدوم قاضي اين پرونده رو توي دادگاه به عهده مي گيره

من يک قاضي هستم ، لاجوانتي
و انصاف و عدالت وظيفه ي من ِ

... ولي اين تماس تلفني
... و اين تهديد

اهل انصاف و قضاوت اگه از اين جور تهديد ها بترسه

پس اين جامعه ، تبديل به جنگل ميشه

و انسان ، هم وحشي

چهار طرف فقط خون ديده خواهد شد
[همه جا رو خون مي گيره]

قانون دست هاي من و بست ِ

... مجازات تجاوز اِعدام نيست ، وگرنه

بابلو زودباش ، پسرم
بعد از اينکه تو رو به مدرسه رسوندم

بايد مادرت و به خونه ي مادربزرگت برسونم

من آماده ام بابا
خوبه +

گالکواد
بله آقا +

بيا اينم انعام تو ، کارتُ خيلي صاف و تميز انجام دادي

کار من کشتن ِ ، قربان
من حتي بدترين اشخاص

که مواظب کاراشون نيست و مي کشم ، قربان

هر وقت لازم بود ، خبرم کنيد

گالکواد از ناسيک

حتي اگه گلوي کسي رو ببرم
جوري ميبرم که خون هم ديده نشه

من ميرم ، قربان

پانده
بله قربان +

به همه قاضي ها از طرف ما گلدسته فرستادي يا نه؟

بله قُربان و هر گُل هم توش خار داره

خوب پانده ، خوب ِ

و اين خار ها توي سينه

بزرگترين دادگاه اين کشور هم فرو ميره

به پيشگاه بزرگترين دادگاه کشور

من با هر شکايتي رو نيومدم

بلکه با مدرک محکم اومدم

مقدمات شکايت دخترم در پرونده دادگاه درج شده

که ازش چهار ماه ِ مي گذره

ولي تا به امروز هيچ شروع و حرکتي از پرونده شنيده نشده ، چرا؟

چونکه بر گلي انصاف و عدالت چاقو گرفتن

... نشانه هاي خون ِ قاضي آگراوال

امروز تمام ديوارهاي اين دادگاه رو رنگين کرده

! هر قاضي که اون خون رو مي بينه ، خون ِ خودش و توش مي بينه

يک ترس ، يک وحشت ايجاد شده

واقعيت اين ِ که
هم پليس و هم قانون

همه مي دونن که چرا اينطوريه

هر وقت اين چنين پرونده به دادگاه کشيده ميشه
قاضي ـش

ميره مرخصي و يا توي بيمارستان بستري ميشه

من اين ُ نمي گَم ، اين ُ سابقه ي دادگاه مي گه

من فقط اين ُ مي خوام بدونم

که اگه همينطوري ادامه پيدا کنه
هرگز اين پرونده به جايي ميرسه؟

من براي گفتن اين ذره اي شک ندارم

که من هم در اين برادري و حرفه ، يک عضو کوچِکم

منم قانون و خوندم ، قانون و ياد گرفتم
و به قانون هم احترام مي زارم

امروز بيش از سي سال ِ که من به قانون خدمت کردم

پس چرا امروز همون قانون ، خدمت من ُ ناديده مي گيره؟

براي حفظ مقام و پيروزي قانون

براي سي سال من گناهکارها رو مجازات کردم

و با بي گناه ها ، من عدالت و انصاف کردم

و امروز براي انصاف و عدالت در حق خودم
من بايد به دروازه عدالت دادگاه خيره بشم؟

و فکر کنم که اين بي انصافي و ناعدالتي رو در حق من کي کرده؟

کـِي انجام داده ، چطوري انجام داده؟

من عدالت مي خوام ، عدالت و در حق دخترم مي خوام

و اگر حقيقت اين پرونده
طوفاني

و يا خطر و زلزله اي رو در حق

عدالت و حافظان عدالت بوجود بياره
پس من براي اون خطر آماده ام

من آماده ام که سر خودم و در کفن بزارم

! من آماده ام که در راه عدالت و انصاف شهيد بشم

سابقه ي خدمات من اين حرف ُ گواهي مي کنه

که تا به امروز من وظيفه ام رو انجام دادم
و به اون الهه ي عدالت وفاداري کردم

من تا به امروز ترازوي عدالت رو نشکستم
[خيانت نکردم]

و من بهتون قول مي دم ، بهتون اطمينان مي دم

که تا آخرين نفس هم نگذارم تعادلش به هم بخورِه

! ما به دُرستي کار شما هيچ شکي نداريم ، آقاي سومنات

اما در يک کشور دموکراتيک

هر پارلماني اين سوال و مي پرسه که

تصميم پرونده يک دختر ُ ، پدرش چطوري مي تونه بگيره

حالا ما به دو هفته وقت بدين

ما همه ي تلاشمون و مي کنيم که خواسته قضاوت شما رو قبول کنيم

پس قاضي سومنات

از دادگاه عالي کشور مجوز رو گرفت

راوي ، تو اينجا چيکار مي کني پسرم؟

پدرجون ، من ميخوام که همراه شما بيام

نه پسرم ، تو که ميدوني من اين پرونده رو

با چه مشکلاتي به دادگاه خودم آوردم

من نمي خوام که

به خاطرِ کسي به سمت من انگشت اتهام بلند کنن

... پدر جون ، من

نگرانتون هستم
! پسرم +

پسرم ، براي حفاظت و امنيت من موهان همراهم مياد

... تو برو داخل ، و و تا وقتي که ما از دادگاه برنگشتيم

تو از خونه بيرون نرو ، لطفاً
باشه +

مواظب خودتون باشين

! ... پدرجون ... کامنا

تو اينقدر زود چرا برگشتي؟ اين خون ؟

کامنا و پدرجونت کجا هستند؟

ساکت شو مادر
راوي کجاست؟
بالاست +

و داداش ويکرام؟
توي اُتاقش ِ +

چيزي رو فراموش کردي؟

شششش
هان +
... اين +

اون چرا اينقدر ترسيده؟

داداش موهان ، شما ؟

... شما با پدرجون به دادگاه رفتين و

آره راوي ، موهان پيام پدرجون ُ آورده ؟
چيه؟ +

... تو از همه کوچکتري نه

واسه همين پدرجون هميشه نگران تو ِ

اون مي خواد که تو صبرتو نگه داري ، آرامشِت ُ حفظ کني

خشم و عصبانيت و کنترل کني

تو عصباني که نيستي ، نه ؟

... داداش تو
تو خودت و کنترل مي کني نه ؟ +

! تو ستاره ي ما هستي ، عشق ما هستي

ببين ما نمي خواييم که تو مثل کسي توي دردسري بي اُفتي

داداش ، شما چي رو ميخوايين بگين؟

يک قول بهم بده عزيزم

که تو هرگز و به هيچ حالتي قانون رو توي دستهاي خودت نگيري

داداش ، شما چي رو ميخوايين بگين؟

جون کسي و نمي گيري

داداش ، شما چي رو ميخوايين بگين؟

! اونا رو نمي کشي ، اونايي که پدر و کامناي ما رو کشتن

! نـــــــــــــــَه
! نه

! نه ولم کنيد
راوي +

راوي
! خودت و کنترل کن ، راوي

! وِلَم کنيد ، ولم کنيد

ولم کنيد

ميگم ، بزارين برم

# اين زندگي #

# تازه عروس ِ #

# در حال رفتن به خونه ي داماد #

# تنهايي #

# چطور بدونه #

# که چجور خونه ي مي شه ؟

# گوش کن اين معماي جديديه #

# زندگي يک عروس ِ #

# که اين بدن ُ ترک مي کنه #

# زندگي يک عروس ِ #

# که اين بدن ُ ترک مي کنه #

# کارون مي ره ، وقتي اون جوونه #

# چهار روز سفر ِ اين جهان #

# زياد لبخند بزن ، وقت کم ِ #

# زندگي ُ خوشي کـُن #

# هر لحظه رو دو لحظه کـُن #

# هر قدم يک امتحان جديد ِ #

# چهار روز سفر ِ اين جهان #

# زياد لبخند بزن ، وقت کم ِ #

عمو

عمو ، پدربزرگ جون و عـَمه جون کجا رفتن؟
بگو ديگه عمو

همه ميگن که اونا پيش خدا رفتن

و کسايي که پيش خدا ميرن هرگز بر نمي گردن

پدربزرگ هرگز نمي آد؟
پدربزرگ مياد +

حتماً ميادش

يکبار که دستام باز بشن
پدربزرگ حتماً ميادش

موهيت
بله +

تو مي خواي که پدربزرگ بياد؟
آره +

يک کاري کـُن

برو از کشوي پدرت کليدها رو بيار

و اين دستبند و باز کن ... برو ... زودباش برو

من الان ميام
آره +

... داداش ، اونجا رو نگاه کن

! اي واي ، نه

! مادر ! روپا

راوي ُ کي باز کردش؟ کي آزادش کرد؟
من باز کردم +

چرا بازش کردي؟

... عمو راوي گفتش که

اگه من بازش کنم اون پدربزرگ و عـَمه رو برميگردونُ
اي واي نه +

:ترجمه و زمانبندي زيرنويس
قاسم سمنگاني

صبح بخير
صبح بخير +

اين دستور آزادي از دادگاه ِ

آزادي چه کسي ؟
پسر من وينود +

و پرونده تجاوز اون چي شد؟

ميگن که خدا اون به دادگاه خودش خوانده

واسه همين از دست اين دادگاه خارج شدهِ

من اومدم پسرم و با خودم ببرم

جادو
بله قربان +

وينود را بيار

وينود ، اومدن تو رو آزاد کنن

من گفته بودم نه ؟

! که هيچ دادگاهي توي دنيا نمي تونه پسر من ُ مجازات کنه

نه قربان ، اين اشتباه ِ ، خيلي اِشتباه ِ
منم مي دونم +

ولي ما مجبوريم

بايد حکم دادگاه رو اطاعت کنيم

آزاد کردن وينود

واسه ي زندگيش خيلي خطرناک تر ِ قربان

اي خدا ، برادر کوچکترم ، راوي از خونه فرار کرد ِ ، قربان

! اون از آتش انتقام داره مي سوزه

نمي دونم که کـِي اون جيکال و پسرش ُ آتيش مي زنه و خاکستر مي کنه

اين و هيچ کس نمي دونه

نه ، تو نبايد بزاري برادرت کاري بکنه

اين وظيفه ي تو ِ

تو مي دوني ، امروز جشن نامزدي پسر جِيکال وينود ِ

پس راوي حتماً به اونجا خواهد رفت

من مرخص ميشم ، قربان

# هر دم #
# قوي باش #

-# با قدرت #
# قوي باش #

# پاشو بابا #
# قوي باش #

# توي خواب ِ ، توي خواب ِ همه ي دُنيا #

# توي خواب ِ ، توي خواب ِ همه ي دُنيا #

# توي خواب ِ ، توي خواب ِ همه ي دُنيا #

# پنجره ي پشتي رو شکست #

# اون ظالم اومد #

# دزدي شده بابا ، شب سوت کورِ #

# دزدي شده بابا ، شب سوت کورِ #

# توي خواب ِ ، توي خواب ِ همه ي دُنيا #

# چگونه همه ي اين اتفاقات اُفتاد #

# چطوري بگم #

# از خجالت دارم ميميرم #

# بگو ، بگو ، بگو ، بگو ، بگو ، بگو #

# وقتي دوستان بپرسند #

# درباره حرف ها و اتفاقات آن شب #

# ياد که مي کنم ، من خجالت مي کشم #

# ظالم وقتي که اومد تو #

# من به پاهاش مي اُفتم #

# ظالم اينطور نگاه مي کنه #

# من همونجا مي ميميرم #

# ظالم اينطور نگاه مي کنه #

# من همونجا مي ميميرم #

# الله همونجا من ُ بکش #

# پروردگار همونجا من ُ بکش #

# اي مادر همونجا من ُ بکش #

# بکش ، بکش ، بکش ، بکش ، بکش #
# من ُ بکش #

# چرا سن جواني ميادش ؟ #

# چرا سن جواني ميادش ؟ #

# توي خواب ِ ، توي خواب ِ همه ي دُنيا #

# بي رحمانه من ُ گرفت #

سر تا پا ، من خجالت کشيدم #

# النگوهام ُ شکوند #

# روسريم را خراب کرد #

# اما اون شرمِش نيومد #

# اون برادر من و وِل نکرد #

# منم تباه شدم #

# هنوز نيمه جون بودم ، منم باهاش دعوا کردم #

# هنوز نيمه جون بودم ، با محبوبم دعوا کردم #

# با محبوم دعوا کردم #
# با عزيزم دعوا کردم #

# مبارزه ي شيرين ِ شيريني بود #

# يه مبارزه ي ديدني ديدني بود #

# همه چيزم و ازم گرفتي ، مجبوم #

# همه چيزم و ازم گرفتي ، مجبوم #

# توي خواب ِ ، توي خواب ِ همه ي دُنيا #

# پنجره ي پشتي رو شکست #

# اون ظالم اومد #

# دزدي شده بابا ، شب سوت کورِ #

# دزدي شده بابا ، شب سوت کورِ #

# توي خواب ِ ، توي خواب ِ همه ي دُنيا #

# توي خواب ِ ، توي خواب ِ همه ي دُنيا #

# هر دَم #
# قوي باش #

# با قدرت #
# قوي باش #

# آخه پاشو بابا #
# قوي باش #

تاکسي

صبح بخير ، قربان
صبح بخير +

کجا مي رين؟
اون ُ به کالِجش برسونم

اين دختر ِ من ِ ، کاويتا

سلام
سلام +

کدوم کالج درس مي خوني؟

راويندرا ناتيا ويديالوي

بيا ، من تو رو مي رسونم
ممنونم +

راويندرا ناتيا ويديالوي خيلي مشهور ِ قربان

توي راويندرا ناتيا ويديالوي خيلي بهش جايزه دادن

اما قربان ، من فقط يک خواسته دارم اونم اينکه
اون معروفترين رقاص دنيا بسازم

خانم جان

بله
شما رو صدا کردن +

شما برو ، من لباسامو عوض کنم ميام

قـاسـم سـمـنـگـانـي

تو رو کي اينجا خبر کردِ؟
من اومدم بهت هشدار بدم جيکال +

خودت و پسرت و نجات بده

شير قفسشو شکست ِ و اومده بيرون

خيلي خيلي مبارک ِ
ممنونم +

خداحافظ
خداحافظ +

مبارک ِ آقا
خداحافظ

گوش کن افسر

برادرت جرات اين داره که خون جيکال و بريزه

براي سفارش ترجمه فيلم هاي هندي با من در تماس باشيد
@Qasem_Samangani تلگرام و اينستاگرام
09154201085 : جهت سفارش ترجمه فقط پيامک

وِلم کن ، ولم کن

وِلم کن

وِلم کن

! من و ببخش ! ، من و ببخش

! من و ببخش ، متاسفم

نه

نه ، نه ، نه ، نه

هـِي اونجا بمب گذاشتن

کمکم کنين

آهاي نجاتم بدين

آهاي ميخواي بميري؟

! نـــَه

راوي رو ميخوام ، زنده يا مرده
بله ، رئيس

اون حرومزاده ،راوي رو پيدا کنين

! راوي رو پيدا کنيد و گلوش ُ بـِبـُريد

! دِلم آروم نميگيره ، جنازه ي راوي رو ميخوام

بله جناب ِ جيکال

من يه مجرم فراري از قانونم

من نمي دونم که مقصدم کجاست

من توي هر سفري همراه شما هستم

سفر من ... سفر ِ مرگ ِ

... و من نمي خوام که تو
اين سوال خواسته ي شما نيست +

تصميم من ِ ، خواسته ي من

... و من اين تصميم ُ گرفتم که

کي به شما حق تصميم گرفتن رو داده ، ها؟

! تو دختر مني ، من

من تو رو بزرگ کردم

اين همه سال ، با رختن عرق و خون خودم
زندگي رو برات ساختم

و تو ... تو ميخواي ازش(زندگي)بري بيرون
و خودت به دست اين طوفان بسپري

بابا ، من بدون راوي نمي تونم زندگي بکنم

و من نمي تونم ثمره ي زندگيم ُ با دست هاي خودم به سمت مرگ بفرستم

از خونه من برو بيرون ، برو بيرون

! وايستا راوي

مادهو ، بابات درست ميگه

من يک مجرمم

و مجازات من مرگ ِ
! نه ، نه راوي

! به خودت بيا ، مادهو

امروز نه فردا قانون اون ُ دستگيرش مي کنه

و به دليل قتل اون ُ اعدامش مي کنند

اون اعدامش نمي کنند

اين حتماً مرتکب قتل شده ، ولي چرا؟

چرا مرتکب قتل شده؟

چرا قانون به اين فکر نمي کنه؟

چرا قبل از اينکه بخواد عدالت و اجرا کنه

... قاضي اين ُ ازش نمي پرسه که چرا مرتکب قتل شده ؟

بابا

ثروت ، زن ، زمين براي اين سه تا هست که قتل و کشتار ميشه

... ولي دليل قاتل شدن راوي

... نه ثروت ِ نه زمين و نه زن

اين شرايط و وضعيت ِ که اون قاتل کرد

شرايط چجوري باعث اين شد
جايي که خواهرش و غرق در خون ديد

جايي که جنازه ي پدرش ازش مي پرسيد

من و شناختي ؟
من پدر تو هستم

اون وقت اگه منم مي بودم ، منم مرتکب قتل مي شدم

اون وقت اگر شما هم مي بوديد ، شما هم مرتکب قتل مي شديد

... ولي نه شما قاتليد و نه من

قتل و کشتار پيشه و رويه راوي نيست

از روي اجبار بود ِ

و من در اين اجبار همراه اونم ، بابا

... حالا سرانجام هر چي باشه

... ما باهاش روبه رو ميشم ، بريم راوي
! وايستا مادهو +

اَلو ، پاسگاه پليس

مشکل من اينه که من مي خوام در مقابل مادرم ازدواج کنم

و بدون ازدواج ، من نمي تونم کنار مادهو بمونم

فرشته شرافت رو توي شما که ديدم
دنياي من رو هم از شرافت بنا کرد

... مثل اينکه امروز مال من نه

(زمان فرخنده عروسي شما بيرون اومده(شده

عروسي ِ توـه؟
نيست ، بود +

و هر وقت که زمان فرخنده ازدواج من شد مي بينيمش

در ضمن راوي ، امروز خانواده تو براي برکت و دعاي خير من ميان

ولي حالا من رو نه ، شما دو تا رو برکت و دعاي خير ميکنن

... يالا پسر عمامه سَر کن و کپي من شو

اااا موهان ، شماها اينجا؟

راوي با مادهو فرار کرده
مشکلي نيست مرد ، وظيفه ، وظيفه ـست +

بچه ها رو هم برکت و دعاي خير بده ، بيا
اين وظيفه ي همه ما هست

زنده باشي ، پسرم
زوجتون سالم و سلامت باشين

هـِي داداش ، نعمت و دعاي خير آقا موهان را هم بگير

آقا موهان اينها رو برکت و دعاي خير بده
زنده باشين +

اين بايد انجام بدي ، نه

قـاسـم سـمـنـگـانـي

عروسي چطور بود ، مادر

چقدر خوش شانس ِ راکش
به خونه بخت رفت

و يکي راوي ... که نميدونم کجا داره مي گذرونه

اون الان داره چيکار مي کنه
پس چجوري من با آرامش بميرم

آخه چرا داري حرف از مـُردن مي زني ، مادر؟

آره تبريک ازدواج عروسي راوي قبل از شما اول من دادم
چي ؟ +

چي داري ميگي تو؟
شما خودتون بهش برکت و دعاي خير دادين +

راوي رو؟
آره +

صورت پشتت عمامه راکش نبود ، راوي بود
هان +
آره +

و زوج عروسي هم مادهو بود
واقعاً +

داري حقيقت ُ ميگي تو؟
آره مادر من با چشماي خودم ديدم +

من چرا بايد به شما مي گفتم ، چرا؟

شما شهروند با احترام اين کشوريد
... واسه اين

کمک کردن به قانون وظيفه و فرش شماست

شما مي دونيد که پليس به دنبال راوي هست

اون وينود رو به قتل رسوند
و قتل پدر ما چيه؟ +

قتل خواهرمون کامنا چي؟

چرا پليس به دنبال قاتل اونها نمي گرده؟

تو راوي رو مجرم ميشناسي
من اون و شجاع ُ بهادُر مي دونم

از نظر قانون شما اون قاتل ِ

(از نظر و ديد جامعه اون ظالم ِ(بي رحمِ

ولي نظر من اون قاضي ـي هست که
! روي صندلي انصاف و عدالت نشسته

... و راوي هر تصميمي که بگيره

اون و من ، دکتر ويکرام
اون تصميم رو من قدرداني مي کنم و احترام مي زارم

... داداش ويکرام

با همراهي شما از راوي ، از نگاه قانون شما مرتکب جرم شدين

... پس من و دستگير کنيد

اگر شما اينقدر از قانون پيروي مي کني
پس چرا جيکال و وِِل کردين؟

اگه جراتـِش ُ دارين اون ُ دستگير کنين

! آخه شما چجوري ميتونين اون ُ دستگير کنيد

! شما فقط واسه تماشا هستين ، واسه تماشا

# هفت رنگ ِ سراسر ِ دنيا #

# هيچ رنگي و نزاريد که محو بشه #

# رنگ عشق توي خونه نباشه #

# اون خونه ، خوب به نظر نمياد #

# هفت رنگ ِ سراسر ِ دنيا #

# هيچ رنگي و نزاريد که محو بشه #

# عشق حرمت داره #

# عشق کرامت داره #

# عشق حرمت داره #

# عشق کرامت داره #

# عشق حرمت داره #

# عشق کرامت داره #

# عشق ، آزامايش من و تو ِ #

هـِي شماها اونطرف و بگردين

زودباش عجله کن
راوي +

بيا عجله کن
چي شده؟ +

آخه راوي اين آدمها کي هستن؟
چيزي نيست ، تو عجله کن +

يالا سوار بشين
من و دوست خودتون بدونيد ، يالا ، يالا

دُشمن ِ دشمنـمون ، دوست ماست

واسه همين من شما رو از دست دارو دسته جيکال نجات دادم

اون وَن از کي بود؟
يه ون ماروتي بود +

ماروتي وَن يا خداي ماروتي

! يا هانومان هرچي بود اونها کجا غيب شدن

در تجارت مشروب فروشي و اسلحه غيرقانوني

جـِيکال شماره 1 و من شماره 2 هستم

توي اين منطقه کي و کي

ون آبي رنگ ماروتي رو داره ، اون پيداش کنيد

توي زندگي من يک هدف و مقصد ِ

جيکال ُ بکشم و جاي اون بگيرم ُ بشم شماره يک

! من جنازه ي راوي رو ميخوام

حتي اين ُ ميدونم که تو دشمن ِ جِيکالي ُ
جِيکال دشمن تو

و اينم زنِ ـتِ مگه نه ؟

! من جنازه ي راوي رو ميخوام

زندگي من فقط يک مقصد و هدف داره

جيکال و بکشم

! پس دست ُ بده

اگه جون ِ ـتون ُ دوست دارين
! مخفيگاه هاي جِيکال و بهم بگيد

... نه ... نه ... من ميگم ... من ميگم

! نه ... وِلَم کـُن

! ميگم ، ميگم
! ميگم

کميسر ، توي اين شهر قانون هم هست يا نه؟

اون راوي مثل يه حيوون جنگلي (وحشي) دنبال من اُفتاده

... قبل از اينکه دست هاي اون به دور گردنم برسه

! من محافظت پليس ُ الان و همين موقع مي خوام

بازرس موهان ، اين روزنامه ها درباره پليس چيزايي که نوشتن و خوندي؟

... بله قـُربان

دستگيري هم داشتي؟
نه قـُربان +

مدرک چي؟
فقط جنازه +

و جنازه ها هم که نمي تونن حرف بزنن

! من ميگم همه ي اينکارهارو ، برادرت راوي کرده ، راوي

آيا اين تيتر و خوندي؟
اگه نخوندي پس بخونش

هيچ اسمي از شما نيست
! ولي همه چي به طرف شماست

... و تو اين مـُجرم ُ دستگير نمي کني

! چون که بين اونها يکي هم برادرت ِ

قـُربان اين اِتهام دروغ ِ ، بي اَساس ِ

اين زاده ي يک ذهن احمق و نادون ِ

... قـُربان ، تا زماني که بر بدنم

يونيفرم قانون ِ ، وظيفه ام اول ِ و برادرم بعدش ِ

شما اينجا چطوري اومدين؟

تو پيش جيکال چطوري؟

پدرت ميخواست که تو رو معروفترين هنرمند دنيا بسازه ، مگه نه؟

... يک روز بعد که من از کالج برگشتم

لات هاي جيکال من و ربودن و به مخفيگاه اون بـُردن

... و وقتي که من به اونجا رسيدم

! بابا ! بابا

! نـــــَه

بر عليه من مي خواست شهادت بده

! نه
منم اون از اين دنيا فرستادمش بره +

تو چي فکر کردي؟

!که تو فرار مي کني؟ نه

! من بر عليه تو شهادت ميدم

! من بر عليه تو شهادت ميدم

اينم عاشق ِ تو
ويکي ؟ +

اين خيلي دوست داري تو ، نه؟

جنازه اين رو هم پسند مي کني ؟

شنيدم که خيلي خوب ميرقصي تو

از امروز تو به اِشاره من ميرقصي
! نـَه +

! ويکي
اون ِ زندانيش کنيد +

من نمي تونم هيچ کاري بـُکنم
من نمي تونم هيچ کاري بـُکنم

متأسفم

متأسفم

ولي .. ولي ... شما براي چي اومدين اينجا؟

... من ... من بخاطر برادر کوچکم راوي
...راوي +

راوي کجاست؟

اگه ديدينش ، اون به يه جاي دور بفرستين

تموم آدم هاي جِيکال دنبال اونن

اگه اون ُ پيداش کنند
جيکال اون ُ زنده نمي زاره

من براي همين حرف ، کمک ِ تورو لازم دارم ، کاويتا

... درباره برادرکوچکم ، هر خبري که بدستتون رسيد

شايد يکي بيادش
شما بريد

من همه ي خبرها رو بهتون مي دَم

بگيد قـُربان ، شما من ُ صدا زدين؟

توي آدم هاي من ، کـَس ِ بدرد بخوري نيست

اينهمه روز کسي نتونست راوي رو پيدا کنه ِ

الان تو تنها اميدمي ، گالکواد

آقا شما هرکاري به من دادين
من همون روز انجام دادم ، ندادمش؟

شما بهم گفتين قاضي آگراوال بُکشم

من اون و توي تصادف انجام دادم

قاضي سومنات و دخترش توي جيپ پرواز دادم
[کشتم]

حالا چي ميخواي ، قربان
اون ُ بهم بگو

مرگ ِ راوي رو ميخوام

قـُربان
چيه؟ +

شما چهارطرفتون آدم گذاشتين ، بايد از مخفيگاهتون برين بيرون

که مي خواد چي بشه؟

راوي وقتي اين ُ بفهمه ، براي اين که شما رو بکشه ، ميزنه بيرون

ولي قبل از اينکه اون حمله کنه ، قربان
من بهش حمله مي کنم

من فقط دست به کار نمي شم ، من مي کشم قربان ، مي کشم
باشه +

فردا من براي پرواز ميرم

مرسي کاويتا

:ترجمه و زمانبندي زيرنويس
قاسم سمنگاني

اَلو
... آره قربان +

تا وقتي که من بهتون نگفتم ، تا اون موقع شما از هواپيما پايين نشين
باشه +

تو که اومده بودي ، پس کجا رفتي؟

به اون موش ِ خودت بگو بياد بيرون
من ميگَم ، ميگم +

زودباش بگو
من نکش ، من ُ نکش +

اَلو
قربان ، من اون ُ با گلوله زدمش +

خيلي خوب ِ
من و نکش ، من و نکش +

حالا که شما وِلم کردي ، من مي خوام برگردم به ناشيک

! خدايا ، اي خدا

ولم کنيد
! نه راوي +

ولم کنيد
وايستا +

اون داره فرار مي کنه ، ولم کنيد
قانون ُ تو دستاي خودت نگير +

داداش ولم کن ، داداش
! وايسا راوي +

عروس
سلام مادر جون +

سلام

تو اين حالت تو کجا ميري؟

من با راوي خودم هستم ، مادر جون

حالا ديگه نمي زارم شما دو تا جايي برين

از بيمارستان مستقيم به خونه ـمون ميريم

بچه ي راوي من ، قبل از همه اول تو بغل مادربزرگش مياد

اون داره بهوش مياد ، مادر

راوي پسرم

تو مارو خيلي ترسوندي

مادو مي دونه ... تا وقتي که جيکال زنده است
! راوي اون نمي تونه بميره

داداش موهان ... من ميخوام يه چيزي ُ بهتون بگم
آره بگو راوي +

اينجا نه .. من يه جايي ببر که
نه کسي بتونه ببين ِ و نه بتونه بشنوه

داداش
بگو راوي ، چي شده؟ +

... وقتي که انسانيت يک انسان ميميره

اون ... اون هم مثل مـُرده ها ميشه

... و ما بايد جيکال و رانجيت رو

خيلي زود ... بين مـُرده ها قرار بديم

... تا که انسانيت و معصوميت

بدون اينکه کسي ُ بترسونه توي اين شهر احساس بشه

اول تو اين ُ بگو
تو چرا همراه رانجيت شـُدي؟

... اگه همراه اون شيطان نمي شدم

تا اون موقع من همراه هاي رانجيت و جيکال و نمي شناختم

دُشمن ِ دشمنـمون ، دوست ماست

واسه همين من شما رو از دست دارو دسته جيکال نجات دادم

حالا چي ميگي تو؟

اين به اين معني ِ که اين عوضي هم مثل جيکال
يه حيوون وحشي و درنده است

من همه ي اين شيطان ها رو کنار هم تحويل قانون مي دَم

... داداش

من بر عليه همه ي اين آدم هاي زيرزميني(خلافکارها) مدرک جمع کردم
مدرک؟ +

کجاست اون مدارک؟
توي يک پرونده +

و اون پرونده رو من براي شما ، مدرک تهيه کردم

... تا که مجرم ها ، به طور تمام و کمال

از اين شهر تموم و ختم بشه

... اون مدارک و کاست هديه ي کاويتا

حالا ديگه کسي نمي تونه جِلوي اعدام شدن جِيکال و رانجيت ُ بگيره

بريم داداش

... دِيرا
هوووم +

اين حرومزاده ، دشمن خودمون در اومد

... براي گرفتن انتقام از اين

ما بايد با جيکال دوستي بکنيم

ولي اون هنوز زنداني و دربند پليس ِ

حالا ديگه هيچ زنداني نمي تونه جلوي اون ُ بگيره

! آشوک ... بپر

! حمله

... اَلو

چي؟
چي شده مادهو ؟ +

چي شـُده ؟

... داداش موهان هم

سلامتي
سلامتي +

و قـُربان

خيلي خوش برگشتيد

اين دسته گـُل براي شماست ، قـُربان

جناب جيکال ... خيلي بهتون تبريک ميگم

آزادي شما از زندان
براي قانون يک سيلي خيلي محکم ِ

آزادي ـتون مبارک
ممنونم ، خيلي ممنونم +

اِمروز توي خوشحالي خودمون ، ميخوام که خوشي شما رو هم شامل کنم

تو به قول خودت وفا کردي و تا به امروز همراه ما بودي

واسه همين امروز ، من تو و عشقت رو آزاد مي کنم

# چـِکش کن ، چـِکش کن ، چـِکش کن ، چـِکش کن #

# چـِکش کن ، چـِکش کن ، چـِکش کن ، چـِکش کن #

# قطار عشق #

# چِک ، چک ، چک ، چک ، چـِکش کن #

# قطار عشق #

# چِک ، چک ، چک ، چک ، چـِکش کن #

# قطار عشق #

# چِک ، چک ، چک ، چک ، چـِکش کن #

# آره ، آره قطار عشق #

# چِک ، چک ، چک ، چک ، چـِکش کن #

# از بمبئي قطار راه اُفتاد #

# از دادار ، هم اون سوارش شد #

# از بمبئي قطار راه اُفتاد #

# از دادار ، هم اون سوارش شد #

# توي سورات ، هم ديدارمون اتفاق اُفتاد #

# به دهلي نرسيده ، از اولش عاشق شدم #

# به دهلي نرسيده ، از اولش عاشق شدم #

# آره ، از بمبئي قطار راه اُفتاد #

# از دادار هم من سوار شدم #

# از بمبئي قطار راه اُفتاد #

# از دادار هم من سوار شدم #

# توي سورات ، هم ديدارمون اتفاق اُفتاد #

# به دهلي نرسيده ، از اولش عاشق شدم #

# به دهلي نرسيده ، از اولش عاشق شدم #

# از بمبئي قطار راه اُفتاد #

# از دادار هم من سوار شدم #

# اون هم زيبا بود #

# منم جوان بودم #

# سفر عشق بود #
# فضاي عاشقي بود #

# من سمت چپ بودم #

# اون سمت راست بود #
# جلوه و زيبايي اون من صدا مي زد #

# منم تنها بودم #

# اونم تنها بود #

# اون مجنون ِ من ، من ليلام #

# سيگنال چشماي اون و ديدم #

# و اشاره کرد و من ُ صدا کرد #

# اون هم زيبا بود #

# منم جوان بودم #

# سفر عشق بود #

# فضاي عاشقي بود #

# من سمت چپ بودم #

# اون سمت راست بود #

# جلوه و زيبايي اون من صدا مي زد #

# من تنها هستم #

# اونم تنهاست #

# اون مجنون ِ من ِ #

# و من ليلام #

# سيگنال چشماي اون و ديدم #

# و اشاره کرد و من ُ صدا کرد #

# يالا عزيزم ، بلرزونش #

# اي همسفرم ، تو يار من شـُدي #

# به دهلي نرسيده ، از اولش عاشق شدم #

# به دهلي نرسيده ، از اولش عاشق شدم #

# از بمبئي قطار راه اُفتاده #

# از دادار هم اون سوارش شد #

# از بمبئي قطار راه اُفتاده #

# از دادار ، هم اون سوارش شد #

# توي سورات ، هم ديدارمون اتفاق اُفتاد #

# به دهلي نرسيده ، از اولش عاشق شدم #

# به دهلي نرسيده ، از اولش عاشق شدم #

# ايستگاه رسيد #
# ايستگاه گذشت #

# زياد شد طپش قلبهامون #

# اومد بارودا ، پا شـُد و رقصيد #

# صورت من ، از نگاه هاش بوسيد #

# اسمش ُ که پرسيدم #
# ليلي گفت #

# سفر طولاني #
# آواز شنيديم #

# حرف زدن با اون ، جادو کرد #

# و نفس هامون خوشبو شـُد #

# ايستگاه اومد #

# ايستگاه گذشت #

# زياد شد طپش قلبهامون #

# اومد بارودا ، پا شـُد و رقصيد #

# صورت من ، از نگاه هاش بوسيد #

# آخرش من اومدم به دهلي #

# از قطار پايين شده ، ليلي من #

# آدرس خودش و اون بهم داد #

# و براي تاتا کردن دستش ُ بالا کرد #

# تاتا ، باي باي ، ميبينمت #

# بدون اون زندگي دشوار شده #

# به دهلي نرسيده ، از اولش عاشق شدم #

# به دهلي نرسيده ، از اولش عاشق شدم #

# از بمبئي قطار راه اُفتاد #

# از دادار هم من سوار شدم #

# از بمبئي قطار راه اُفتاد #

# از دادار هم من سوار شدم #

# توي سورات ، هم ديدارمون اتفاق اُفتاد #

# به دهلي نرسيده ، از اولش عاشق شدم #

# به دهلي نرسيده ، از اولش عاشق شدم #

! ويکي

! ويکي ! ويکي

! نــــَه

! کاويتا
هان +

.. به جيکال خيانت کردي ،ولي تو فکر نکردي که

که جيکال هم سياه بازي بَلده
[صورت سياه کردن]

! راوي

جيکال گوش هاي خيلي تيزي داره

... من مي دونم که تو اينجايي

! اگه زندگي زن ِ خودت و ميخواي پس بيا با من روبرو شو

! بيا جلوي من

! من تا سه ميشمارم

! يک

سه که شد جنازه زنـِت

به زمين مي اُفته
! دو

! نـــَه

من اينجام

تو پسرم ُ ازم گرفتي

من ازت ، زندگيت ُ مي گيرم

! نـــَه

! راوي

! راوي

! نـــَه

! نـــَه

هـِي داري چيکار مي کني

! اين عوضي و نکش

همه ي مدارک ما پيش اون ِ

! هـِي حرومزاده ... اون ُ ببين

هـِي عوضي اگه اون مدارک و تحويل بدي
زندگي عشقـِت ُ نجات ميدي

و اگه مدارک و ندي
... اون اتفاقي که براي داداش پليست اُفتاد و ما کرديم

باشه

اول ، اول مادهوي من و وِل کنيد

وِلش مي کنيم ولي بعد از اينکه پرونده رو بگيريم

تو و بيهاري پيشش بمونيد ، من برميگردم
باشه قـُربان +

! هـِي راه بي اُفت

:ترجمه و زمانبندي زيرنويس
قاسم سمنگاني

از اينجا تموم راه هاي رسيدن به شهر ُ ببندين

راوي اون پرونده دستش ِ

اون نبايد به شهر بـِرسه ، بريد

! راوي
تو برو پايين و مخفي شو +

راوي ، تو خوبي نه ؟

! راوي

! مادهو ... بيا مادهو

! بيا پايين

چه نيازي به چاقو کشيدن ِ ، جناب؟

خواهر خانوم حالـِش خرابه
آره +

همه ي شما پايين بشيد
! بشين

خيلي خيلي ممنون

سردار جان ، ما رو به بيمارستان اِي وي اِم ببر

باشه جناب
... خدايا به اميد تو

ممنون

[A.V.M بيمارستان]

پول ُ نگه دار ، اول خواهر ببر داخل

! راوي

! مواظب خواهر خانوم باش

! هـِي زودباشين ، ببرينش

هيچ اتفاقي برات نمي اُفته
! هيچ اتفاقي

هيچي اتفاقي نمي اُفته

! شجاع باش ! شجاع باش

! برو کنار

! جـِيکـــــــــــــــال

براي سفارش ترجمه فيلم هاي هندي با من در تماس باشيد
@Qasem_Samangani تلگرام و اينستاگرام
09154201085 : جهت سفارش ترجمه فقط پيامک

جون پسرم ُ تو گرفتي ، راوي

... حالا ديگه تا من تموم خانواده ـتُ

پدرت ، خواهر و برادرت پيشش نفرستم ، استراحت نمي کنم

اوکي ، ممنونم

راوي ! راوي ! تو چِت شـده

اين پرونده رو به کميسر پليس برسون

من مي خوام خودم تحويل قانون بدم

مادهو چطوره ؟
راوي تو پدر شدي +

! پدر يک پسر
آره

بيا راوي ، بيا

# چهار روز سفر ِ اين جهان #

# زياد لبخند بزن ، وقت کم ِ #

# زندگي ُ خوشي کـُن #

# هر لحظه رو دو لحظه کـُن #

# هر قدم يک امتحان جديد ِ #

# چهار روز سفر ِ اين جهان #

# زياد لبخند بزن ، وقت کم ِ #

# زندگي ُ خوشي کـُن #

# هر قدم يک امتحان جديد ِ #

اميدوارم از ترجمه و زيرنويس بنداه راضي بوده باشيد
با تشکر : قاسم سمنگاني

Zaalim 1994 Persian Subtitle
Ver 2.0
1400/04/16
Trans By : Qasem Samangani