All language subtitles for Qing.Qing.Zi.Jin.EP16.KoreFa.ir

کره فا تقدیم میکند
KoreFa.ir
^_^مترجم:ElasticHeart2802

(اصالت ملیت هان)

(قسمت16)

پدر،برای چی منو آوردی اینجا؟

و اینکه،اون کیه؟

(آرامگاه همسری فداکار،یوان شیائو می)

اون مادرته

یوان شیائو می

...فکر میکنم

زمانش رسیده که یه چیزی رو بهت بگم

اسمش یوان شیائو می عه

اون همسر من بود

و همچنین ناجی من

اون منو نجات داد و بردش به خونه شمشیر پنهان

(خونه شمشیر پنهان)

از اون زمان به بعد

ما دوران خوب و خوشی با همدیگه داشتیم

اما بعدا

افراد امپراطور منو پیدا کردن

...و من

بخاطر اینکه یه مقام دولتی بودم،باید برمیگشتم به پایتخت

...گرچه مادرت راضی بودش که طایفه و استادشو ول کنه

و با من بیاد

منم همه چی رو نادیده گرفتم و مادرتو با خودم به قصر آوردم

گرچه

...زندگی خوبی

توی قصر داشت

اما در آخر

...من

من نتونستم به خوبی ازش مراقبت کنم

من تمام تلاشمو برای مراقبت از مادرت نکردم

من بهش ظلم کردم

من بهش ظلم کردم

من حتی به اسم بچه مونم فکر کردم

اسمشو میزاریم آجوان

باشه؟

...پس مادرم همون شاگردی بود که

بخاطر عشق به حزب شمشیر پنهان خیانت کرد؟

مادرت قدرت و شهرت زیادی داشت

امیدوارم توام بتونی مثل مادرت سبک بار زندگی کنی

این همون آرزوییه که من همیشه برات دارم

بگو ببینم،چیکاره میخوای بشی؟

(آرامگاه همسری فداکار،یوان شیائو می)

میخوام مثل مادرم بشم

...و یه قهرمان زن

عادل بشم

عالیه

خیلی خب

بیا

دنبالم بیا.دیگه بیا بریم

...پدر،این

این شمشیر دو لبه مادرته

اما حالا میخوام بدمش به تو

فکر میکنم به جای اینکه توی قفسه بمونه و خاک بخوره

مادرت آرزو داره که تو ازش یه روزی استفاده کنی

ممنون،پدر

نگران نباش

من خوب ازش مراقبت میکنم

پدر،دیگه برمیگردم به مکتب

باشه

چرا دوباره برگشتی؟

...نکنه داری

اینجا چیکار میکنی؟

نمیتونم بیام اینجا؟

موضوع چیه؟

بزار ازت یه سوالی بپرسم.چرا توی مهمونی تولد باهام درافتادی؟

کی با تو درافتاد؟

به عنوان همسرم،تو منو جلوی همه شرمنده کردی

هنوزم داری میگی تو باهام در نیفتادی؟نکنه میخواستی خودم باعث شرمندگی خودم شم؟

تو خودت باعث شرمندگی خودت شدی.آجوان هیچ کاره اشتباهی انجام نداد

اون فقط یه بچه ست.چرا همش میخوای خجالت زدش کنی

اگه اون مانعی برای آینده شو ار نبود،من حتی برام مهم نبود که زندست یا مرده

چطور میتونی اینو بگی؟

ون رن جینگ،بزار یه چیزی رو بهت بگم.من هرکاری که انجام میدم فقط و فقط بخاطر شو ار

...اگه نزاری که ما دوتا زندگی خوبی داشته باشیم،بهت قول میدم که

توام زندگی خوبی نخواهی داشت

اخیرا عملکردتون بد نبوده

اما هنوزم به آموزش سخت و جدی نیاز دارین.تنبلی نکنین-
چشم-

دیگه برین

ون رن جوان

مربی هانگ-
اینجا چیکار میکنی؟-

بابت یه مسئله فوری منتظر چیوچی ام

چه مسئله فوری ای؟-
چیوچی-

داری شیائو شوئه ما رو میترسونی

اول اینکه منو شیائو شوئه صدا نکن

دوم اینکه به هیچ وجه نترسیدم

چیوچی،اینو ببین

!چه شمشیر محشری

مال مادرمه.پدرم بهم دادش

چیوچی،میدونی چیه؟پدرم همه چی رو بهم گفت

من یه بچه دوست نداشتنی و ناخواسته نیستم

تو هیچ وقت نبودی

مگه تو،منو نداری؟

در این باره...چیوچی

یه چیزی خیلی عجیبه

وقتیکه من و پدرم روبروی آرامگاه مادرم وایستاده بودیم

نمیدونم چرا

اما تو اولین نفری بودی که میخواستم بدونه

وقتیکه داشتم میومدم اینجا،همش به همین فکر می کردم

چیوچی،مگه تو همیشه نمیگفتی که برای خودم زندگی کنم؟

بلاخره میتونم خودم باشم،بدون هیچ نگرانی ای

تو باید خیلی برام خوشحال باشی-
و بعدش؟-

بنابراین،اومدم اینجا که بهت بگم

من تنها کسیم که میدونه؟

بله،تنها نفر.البته استادم هست

چیوچی،الآن وقت ندارم بیشتر از این باهات حرف بزنم.باید زود برم و به استادم بگم

دیگه میرم

اون گفتش که من تنها نفرم

استاد

کجا رفته؟

استاد

!استاد

استاد

استاد

خواهر کوچیکتری که در موردش حرف میزدین،مادر من بود؛مگه نه؟

...همیشه فکر می کردم که توی این دنیا

من تنها کسیم که دلش برات تنگ میشه

اما حالا میبینم که پدر و استادم هستن

مادر،نگران نباش

ازشون خیلی خوب مراقبت میکنم

(مکتب ژو چیو)

(نه باب محاسبات)

همگی بشینین.برای شروع کلاس آماده بشین

پروفسور اویانگ،مگه امروز با پروفسور شوان کلاس نداشتیم؟

کلاس ایشون افتاده فردا صبح

حالا کتاباتونو دربیارین

امروز میخوایم داستان منگ جینیان رو بخونیم

یکی از افراد بزرگ سلسله ما

داستان منگ جینیان نسل به نسل که داره نقل میشه

و الهام بخش خیلی از افراده برای اینکه کارهایی که کرده رو دنبال کنن

بنابراین کی میتونه بگه

که کدوم مناطق منگ جینیان رو ستایش میکردن؟

تو میدونی؟-
نه-

فکر میکنم بی نهایت انسان های نیکوکار توی این دنیا وجود داره

اکثرشون خانواده ثروتمندی داشتن و نگران برآورده کردن نیازهای اساسی شون نبودن

اونا به بقیه کمک میکردن و خودشون زندگی راحتی داشتن

منگ جینیان تو یه خانواده فقیر متولد شده بود

با اینحال اون هرچی که داشت و با بقیه سهیم می شد

اون خودشو وقف بقیه کرده بود

خیلی خوب بود

لو چیوچی،به چی داری میخندی؟

با چیزی که فو یوان جی گفتش موافق نیستم

پس تو نظرتو بهمون بگو

ثروت خیلی کمی که منگ جینیان داشت

فقط به اندازه غذای یه روزه گدایی که میومد در خونش کافی بود

پس اون ثروت به چه دردی میخورد؟

هرچند کوچیک اما هیچ وقت سعی نکنین که کارهای شیطانی انجام بدین

چند نفر توی این دنیا توانایی کمک کردن به بقیه رو دارن؟

...اگه با حرف تو پیش بریم،به جز اعلیحضرت

مردم عادی نمیتونن به بقیه کمک کنن؟

همه میدونن که منگ جینیان یه ادیب بود

اون حتی یه کارم بلد نبود و حتی نمیدونست چجوری باید غلات رو از برنج تشخیص بده

اون تو زندگیش حتی یه سنت هم درنیاورد

از یه طرف اون از پولی که پدرش با زحمت در می آورد استفاده می کرد

و از طرف دیگه مدام در مورد اینکه میخواد به مردم فقیر کمک کنه حرف می زد

این دیگه چیه؟

...این خیرخواهی واقعیه

یا فقط نادونیه؟

و شما دوستان،مگه نمیگین که آدم باید خیرخواه باشه؟

پس لطفا به ما هم نشونش بدین

تا الآن چقدر پول درآوردین؟زندگی چند تا آدمو نجات دادین؟

اگه شما هم واقعا خیرخواهین

بزارین همه ببینن

یا اینکه شما هم فقط یه مشت نادونین؟

...لو چیوچی،چطور میتونی اینقدر وقیحانه

تو کلاس حرف بزنی؟

!همگی،ساکت شین

پروفسور

...پروفسور،لو چیوچی داره تاریخ و تحریف میکنه و به شخصیت های تاریخی بی احترامی میکنه.من

خیلی خب،باشه

همه چی رو از بیرون شنیدم

پروفسور اویانگ،نظر شما چیه؟

من زمانی که خیلی جوون بودم توی این مکتب درس خوندم

تمام این داستانا منگ جینیان رو ستایش میکنن

چیزی که لو چیوچی گفت با اون چیزی که توی کتابا نوشته شده کاملا در تضاده

اما فکر میکنم اونم نظر جالبی داره

پس منظورتون اینه که شما هم روشنایی رو دیدین؟

...موضوع این نیست که

کی چقدر پول بخشیده

به هر حال،حتی اگه شما هم بتونین یه عالمه پول به بقیه ببخشین

اما اگه نتونین خوب ازش استفاده کنین در آخر همه چی رو از دست میدین

بخاطر همینه که اگه میخواین فقر رو ریشه کن کنین

فقط یک راه وجود داره

و اونم اینه که سخت درس بخونین

به عنوان یه علم آموز،اگه میخواین به مردم کمک کنین و فقر و از بین ببرین

فقط باید خوب از پس امتحاناتتون بربیاین و نمره های خوبی بگیرین

و از علمتون برای حل مشکلات جامعه استفاده کنین

...به عنوان پروفسور،وظیفه ما اینه که

شما رو به افرادی با مقام بالا تبدیل کنیم

کسی که بتونه تصمیمات درستی بگیره و به مردم کمک کنه

همگی باید وظیفه شونو درست انجام بدن

این اصل اساسی حل مسئله فقره

متوجه شدیم

لو چیوچی بصیرت بالایی داره،این یه استعداد کمیابه

نظر لطفتونه

اینجا فقط یه کلاسه که برای افراد عاقل در نظر گرفته شده

انتقاد نکن

و از کلمات رکیک هم استفاده نکن

متوجه شدم

خوبه،حالا همگی برگردین سر درستون

ممنون،پروفسور

اون اصلا اونجوری که فکر میکردم نیست

...خیلی خب،بیاین برگردیم سر درس منگ جینیان

بفرمایین

(مشروبات الکلی ژانگ)

مراقب خودتون باشین

ممنون،آقا-
خواهش میکنم-

(ملک ون رن)

!رسیدیم

برو داخل

زیاد منتظرم نگه ندار-
باشه-

!استاد

اینجا چیکار میکنین؟

برای چی برگشتی؟

اینجا خونمه،اگه برنگردم اینجا،پس کجا باید برم؟

چرا از اتاق مطالعه پدرم بیرون اومدین؟

...نگین که

داشتین دنبال شراب میگشتین؟

اینجا اتاق مطالعه ست،نه آشپزخونه

استاد،حتی اگه دنبال شراب میگردین نباید اینجا سرک بکشین

فقط داشتم این دور و بر برای خودم میگشتم

بانوی دوم.ایشون...؟

...ایشون

ایشون و پدرم برای تحویل گرفتن اسناد فرستاده

اون راهو نمیدونست،بخاطر همین داشت از من می پرسید

برای تحویل گرفتن اسناد اینجوری لباس پوشیدی؟

مگه چجوری لباس پوشیدم؟

اون تازه اومده،هنوز قوانین و نمیدونه

بزار بهت بگم،هر وقت که یه آدم جدید میخواد وارد این ملک بشه باید اول جلوی در اسمش نوشته بشه

به علاوه اونا نمیتونن با خودشون سلاح داخل ملک بیارن

دارم با تو حرف میزنم،شنیدی؟

...تو هنوزم-
شنیدی چی گفت؟-

باشه

واقعا که محشری!چطور جرئت کردی سرم داد بزنی؟

استاد،این یه وضعیت فوری بود

اما استاد،شما تو خونه من چیکار میکنین؟

بچه ها نباید تو کارای بزرگترا دخالت کنن

!من که بچه نیستم

...استاد...شما...شما

دارین دنبال پدرم میگردین که ازش انتقام بگیرین؟

...استاد،میدونم که هنوزم نمیتونین فراموش کنین

اما از این اتفاق خیلی وقته که گذشته-
در مورد چی داری حرف میزنی؟-

خیلی خب،دیگه میرم-
!استاد-

میمون کوچولو،خیلی وقته که منتظرتم چرا هنوزم اینجایی؟

...من

چیوچی!چرا دارین دعوا میکنین؟

!استاد،بس کن،اون آدم بدی نیست

!چیوچی،بس کن!اون استادمه

تو استادشی؟

هی آدم رذل،از کجا اومدی؟-
رذل؟-

!اینقدر با هم دعوا نکنین

!محض رضای خدا دعوا نکنین

بانوی دوم

صبر کنین،کجا دارین میرین؟-
یه اتفاقی اونجا افتاده-

هیچ نیست،همین الآن چک کردم

فقط دوتا گربه خیابونین که دارن با همدیگه دعوا میکنن

گربه خیابونی؟-
...هیچ خبری نیست-

!هی،نگاه کنین،امروز هوا خیلی خوبه

...خورشید بدجور داره میدرخشه

!هی!یه دزد اونجاست

!بگیرینش،زود باشین

!بگیرینش،زود باشین

اون دوتا کجا رفتن؟

...این خیلی بده

برای چی میخوای دفتر ثبت اسامی رو بدزدی؟

دفتر ثبت اسامی؟

بنظر میرسه که توام دنبال دفتری

الحق که یه سگ پاچه خواری-
!دهنت و ببند-

اگه بديش به من،میتونم زندگیتو ببخشم

زندگیمو ببخشی؟اصلا میتونی شکستم بدی؟

اگه سعی کنم اونوقت میفهمیم.در غیر اینصورت،چند نفره دیگه قراره عذاب بکشن؟

امروز،خودم میکشمت

!توام همینطور،سگ پاچه خوار ون رن جیانگ

وایستا ببینم...این چه ربطی به ون رن جینگ داره؟

میتونی بهش بگی که من یه مدرک علیه ش پیدا کردم

!مدتی زیاده نممونده تا مقام و همه چیزشو از دست بده

...منظورت اینه که...تو رفتی کتابخونه

اما برای دزدیدن دفتر اسامی نگهبانا اونجا نبودی؟

!البته که نه

پس اونوقت چی برداشتی؟

..من

لیست اسامی ای که همراه ون رن جینگ دست به فساد زدن

پس تو بخاطر این لیست وارد کتابخونه نشده بودی؟

من آدم ون رن جینگ نیستم

نیستی؟-
البته که نیستم-

پس اونوقت چرا داشتی باهام میجنگیدی؟

...من-
! چیوچی،استاد-

!باهمدیگه دعوا نکنین

من تمام مدارک و علیه پدرش ندارم

هیچی بهش نگو،باشه؟

باشه

شما دوتا دیگه باهمدیگه دعوا نمی کنین؟

اما...پس چرا اولش یدفعه ای با همدیگه دعواتون دراومد؟

دلیلی نداشت...فقط یه معاوضه هنرهای رزمی بود

آره،فقط داشتیم از همدیگه هنرهای رزمی یاد میگرفتیم

!چه قهرمان جوونی

قهرمان جوان-
اما ارشد بودش که پیروز شد-

خجالتم نده

هنرهای رزمی یاد می گرفتین؟

چرا نمیتونم حرفتونو باور کنم؟

درست نیست.حتما شما دوتا دارین یه چیزی رو از من قایم می کنین

تو...تو...یادته که در مورد مرد سیاهپوش توی کتابخونه بهت چی گفتم؟

یادمه

اما...اون مرد سیاهپوش چه ربطی به استاد من داره؟

وقتیکه استادتو دیدم،از نیم رخ خیلی شبیه اون بود

بخاطر همین واکنش نشون دادم

اما معلوم شد که اشتباه می کردم

فقط یه سوءتفاهم بود.اون من نبودم

اگه فقط یه سوءتفاهم بوده،پس خوبه

اما استاد...چرا یکم پیش رفته بودین توی اتاق مطالعه پدرم؟

...من رفتم تو کتابخونه پدرت...راستش به این خاطر بودش که

...بخاطر اینکه-
!اوه،آره-

به من گفتش که به خاطر این بودش که دنبال یادگاری از مادر مرحومت میگشت

درست فهمیدی

...استاد

هی،اونجوری نگام نکن

شما دوتا میتونین به حرف زدنتون ادامه بدین

(منزل شاهزاده کانگ)

!اووه،شوان یین-
!پدر-

دختر خوب.بیا.آروم آروم

خیلی خب

بیا،بزار یه نگات کنم

بلاخره اومدی خونه.پدرتو که یادت نرفته،مگه نه؟

مگه شما اول سال برای ملاقاتم به جیانگ نان نیومده بودین؟

آره،برای ضیافت خوش آمدگویی از دخترم آماده بشین

چشم

لاغر شدی.مادربزرگت باهات خوب رفتار نمی کرد؟

چطور میتونه؟مادر بزرگ عاشق منه

اتاقتم با توجه به سلیقت آماده شده

ارشد،با توجه به چیزایی که گفتین ون رن جینگ اصلا اون چیزی که بنظر میرسه نیست

یه مقام درباری بی ریا که خودش،خودشو بالا کشیده

حدود ده سال پیش بود که امپراطور قبلی اونو به عنوان وزیر کارکنان منصوب کرد

برای یه برهه ای از زمان،مردم خودشونو براش میکشتن و شهرتش حد و مرزی نداشت

ده ساله که این مقام زیر دستشه

...چیکار میتونست بکنه؟مردی که با زنی که دوستش نداشت ازدواج کرده بود

درحالیکه گذاشته بود زنی که دوست داره توی بدبختی زندگی کنه

چطور همچین آدمی میتونه خوب باشه؟

اگه اینجوری باشه،نمیتونیم به میمون کوچولو چیزی بگیم

هردومون اخلاقشو خوب میدونیم.مطمئنا خیلی ناراحت میشه

بنظر میرسه که تو خیلی به اون دختر اهمیت میدی

...تعجبی نداره که همش به این موضوع فکر میکنه و مدام ازم میپرسه

مفهوم عشق چیه

مدام به این موضوع فکر میکنه؟

میخواد در مورد عشق بدونه؟

...دفعه آخری که اومدم اینجا

قبل اینکه مدرک و بتونم گیر بیارم تو گیرم انداختی.هیچوقت فکر نمی کردم که اینجا سوزونده بشه

چند روز پیش،یه سری اسناد پیدا کردم که خیلی واضح نیستن

اصلا نمیشه ازشون به عنوان مدرک استفاده کرد

(هزینه تعمیر برکه نیلوفر؛وزیر کارکنان،ون رن جینگ)

(گزارش بازپرسی از کارکنان در یو جو.ون رن جینگ)

به چی داری فکر میکنی؟

فقط دارم فکر میکنم که...این آتیش سوزی بیشتر از یه اتفاق ساده بوده

شنیدم که همتون یه نظافتچی پیر و دستگیر کردین،درسته؟

همینطوره

باورش میکنی؟

...فکر میکنم که این آتیش سوزی یه اتفاق نبوده؛تو اون زمان توی کتابخونه بودی

پس فکر میکنم که آتیش سوزی باید کار همدستت بوده باشه

بعد اینکه اون نظافتچی پیر اعتراف کردش،من هیچ مدرکی نداشتم بخاطر همین نتونستم هیچ کاری بکنم

حالا که در موردش فکر میکنم،این آتیش سوزی به هیچ وجه اتفاقی نبوده

...فقط اینکه

مدرکی که سوخت،مال من نبود،مال شما بود

پس تو هیچ نظر قطعی ای در مورد مشکل خودت نداری؟

دفتر ثبت اسامی سوخته

بنابراین آویز یشمی تنها راهنمای منه

استاد،شما اونو میشناسین؟

نه

اما یه جایی رو میشناسم که از اینجور وسایلا میفروشه

فروشگاه اشیای کمیاب.میتونی یه سری به اونجا بزنی

ممنون،استاد

یکم پیش داشتین میگفتین که اون مدام ازتون میپرسه که عشق چیه؟

!بخاطر منه که میخواد بدونه؟منظورتون این بود؟هی،استاد

آقا،یه نگاهی بندازین

یه نگاهی بکنین

(فروشگاه اشیای کمیاب)

(فروشگاه اشیای کمیاب)

چطوره؟دوسش داری؟

!خوش اومدین،مشتری عزیز

...از کی تو پایتخت

مرد جوون خوشتیبم پیدا میشه؟

شما...شما رئیس اینجایین؟

البته.اسمم تانگ نینگ

لطفا هرچی میخواین بهم بگین

هرچی بخواین میتونم براتون فراهم کنم

یه سری اطلاعات میخوام

تاریخ تولدمو میخواین

یا سایزمو؟

...میخوام ازتون بپرسم

همچین آویز یشمی ای رو قبلا فروختین؟

هر روز همچین گنجینه های منحصر بفردی رو به صدها نفر می فروشیم

با توجه به فروش روزانمون،رقمش و نمیشه حساب کرد

نمیتونم در این مورد بهتون کمکی کنم

افرادی که ازتون وسایل میخرن اکثرشون ثروتمند و نجیب زادن

بنابراین به یاد آوردنش خیلیم سخت نیست،مگه نه؟

پس شما هم منو بخاطر اینکه حافظه خوبی ندارم سرزنش نکنین

...گنجینه های توی این فروشگاه درست مثل مردای خوشتیب توی پایتختن؛امروز شما رو میبینم

و فردا یه مرد خوشتیب دیگه رو میبینم؛خب اینهمه تنوع باعث میشه گیج بشم

خیلی متاسفم.لطفا دیگه برین

اگه بگم که میخوام یه چیز دیگه ازتون بخرم،اونموقع چی؟

!اونموقع شما مهمون عزیز من هستین

مهمون عزیز،اسمتون چیه؟

هوا هنگ

استاد هوآی جوان،لطفا یه دقیقه صبر کنین

درسته که آویزهای یشمی زیادی با مواد اولیه مشابه وجود داره

اما هیچ کدومشون کاملا مثل هم نیستن،همشون منحصر به فردن

اگه میخواینش،این بانوی پیر میتونه یکم ارزون تر براتون حساب کنه

...من میخوام

که اسم خریدارا رو بهم بگی

استاد جوان،داری آدمهای اشتباهی رو عصبانی میکنی

اصلا میدونی چند تا آدم مهم گنجینه هاشونو اینجا پیش من به امانت میزارن؟

من یه عالمه آدم اینجا دارم کافیه که فقط یه جیغ کوچولو بزنم اونوقت توی یه چشم به هم زدن کشته خواهی شد

...بهت پیشنهاد میدم که عجولانه تصمیم نگیری.بنطرت افراد تو سریع ترن

یا تیغه چاقوی من؟

اگه اسم خریداری که نه سال پیش اینو خرید بهم بگی،زندت میزارم

فقط یادم میاد که ون رن جینگ و شاهزاده کانگ چین قبلا اینو خریدن

اما اینکه دقیقا کی خریدش،اصلا یادم نمیاد

دفتر هم نمیگه که چه طرح و سبکیه

راست میگی؟

میتونم دروغ بگم؟

ممنون

!افراد

!بگیرینش

!چشم!بریم!زودباشین-
!چشم-

!برین دنبالش-
!بگیرینش-

!همونجا وایستا-
!وایستا-

!همونجا وایستا-
!وایستا-

...اسب سرامیکیم،بودای یشمیم از کوه جنوبی

!مروارید بلوری من.اینا کلکسیون باارزش من بودن.کی این کارو کرده؟

شاهزاده جین،نمیدونم این یارو که اسمش هوا هنگ بود یدفعه ای از کجا سر و کله ش پیدا شد

اون عوضی گنجینه های شما،اشیای کمیاب من و فروشگاه عزیزمو به کل نابود کرد.شاهزاده چین،لطفا عدالت رو برام اجرا کنین

همین الان برو و هوا هنگ رو پیدا کن و برام بیارش

بهش نشون میدم که عاقبت نابود کردن گنجینه های باارزش من چیه

این بشر حقیر همین الآن میره-
!زود باش-

...فقط یادم میاد که ون رن جینگ و شاهزاده کانگ چین

قبلا اینو خریدن

اما اینکه دقیقا کی خریدش،اصلا یادم نمیاد

دفتر هم نمیگه که چه طرح و سبکیه

چیوچی

کجا رفته بودی؟اینهمه مدت داشتم دنبالت میگشتم

تو...چرا اینجوری لباس پوشیدی؟

رفته بودم فروشگاه اشیای کمیاب-
فروشگاه اشیای کمیاب؟-

برای چی رفته بودی اونجا؟

اون آویز یشمی رو یادته؟

البته که یادمه.تونستی مدرک جدیدی پیدا کنی؟

فروشگاه اشیای کمیاب بهم گفتش کسی که نه سال پیش این آویز یشمی رو خریده شاهزاده کانگ چین بوده

چی؟

اون تنها کسی بوده که خریده؟

به فنا رفتیم.اگه فقط شاهزاده کانگ چین بوده باشه،تبدیل به یه مشکل خیلی بزرگ میشه

اما چرا زودتر بهم نگفتی؟

...ممکنه که-
...من-

نه.تازه فهمیدم و وقت گیر نیاوردم که بهت بگم

...خوبه.یادت باشه که

هر وقت خواستی برای تحقیق بری منم باید با خودت ببری،نباید تنهایی بری

میدونم

کلاس دیگه داره شروع میشه،باید بری

پس تو؟

من...سریع لباسمو عوض میکنم و میام

باشه،دیگه میرم

(مکتب چیو شیو)

حرفشم نزن.کلاس امروز خیلی سخت بود

هر روز همینطوره-
کل شب و داشتم در موردش فکر می کردم-

راسته؟خیلی خنده داره

چینگ هه!چرا الآن اومدی؟

رازه

رازه؟

همکلاسی،لو چیوچی رو دیدی؟

نه،چه وقته که لو چیوچی رو فراموش کردم

چرا دوباره رنگت عوض شد؟

!شی زیون!اون خیلی خوشتیبه

شی زیون!لو چیوچی رو دیدی؟

!نه

جدا اینقدر شگفت انگیزه؟

چینگ هه،تو چطور؟تو لو چیوچی رو دیدی؟

نه،فک کنم امروز اصلا اینجا نیومده

نیومده؟

محاله

آجوان،کجا داری میری؟

تو چشمام نگاه کن

کافیه،خودتو کنترل کن

شوان یین

پدر،برگشتین

چطوره؟میتونی خودتو با اینجا وفق بدی؟

اینجا خونه منه،نیازی نیست که خودمو باهاش وفق بدم

...هواش به اندازه جیانگ نان خوب نیست

اما به هر حال خونته.هرچی لازم داشتی به خدمتکارا بگو تا برات فراهم کنن

پدر،خودم میدونم

خیلی خب،بیا بریم با همدیگه چایی بخوریم

نترس،منم-
تویی؟-

برای چی اومدی اینجا؟

!اینجا خیلی خطرناکه!زودباش برگرد

...پس تو چرا اینجایی؟تو خیلی

خیلی بدی.بهم قول دادی که منم با خودت ببری

اقامتگاه شاهزاده کانگ چین پر نگهبانه

علاوه بر این،هنرهای رزمیتَم خیلی ضعیفه،برای چی اومدی اینجا؟

من تو رو دارم!به علاوه خودت گفتی که خیلی خطرناکه

چطور میتونم خودم تنهایی برگردم؟

چون که هنرهای رزمی من خیلی خوبه

بیخیال.فقط به هرچی میگم گوش کن

قول میدم!قول میدم

چیوچی،نقشه بعدیمون چیه؟

هیچ نقشه ای ندارم

منم اولین بارمه که میام اینجا.فقط میتونم هرچی به ذهنمون میرسه،همونو انجام بدیم

همین الآن دیدم که شاهزاده کانگ چین از اون اتاق اومد بیرون.بیا بریم و یه نگاهی بندازیم

کره فا تقدیم میکند
KoreFa.ir
^_^مترجم:ElasticHeart2802