All language subtitles for About Dry Grasses (Kuru Otlar Üstüne) 2023 Persian Subtitle

:ترجمـه و زیرنویس
یوسـف کارگر

«دربارهی علــفهای خشــک»

.این مال توئه

دستت درد نکنه. چیه این؟

.روغن زیتون. همون که خوشت اومده بود

آهان. از اون چیزه؟ -
.بله. سرمای فشردهشده -

.واقعا دستت درد نکنه

خب؟ تو چیکار کردی؟ جایی رفتی؟

نه بابا. چطور برم؟

.مشکلات اهالی روستا تموم نمیشه که

.پدر دوباره حالش بد شد

.گرفتار بیمارستان و آمپول زدنش بودم

.مادرم هم که داستان دیگه ای هست
.بهکل ناراحته

چرا!؟ چی شده؟

...همین که ازدواج نمیکنم

.آهان، اون داستان قدیمی طولانی

.اگه ببینی، شورش رو درآورده دیگه

.قهر میکنه، اخم میکنه، حتی مریض میشه

واقعا؟

.به خاطر همین، رسما نصف تعطیلات رو افتاد رو تختخواب

انگار دختر درست و حسابیای هست و من خوشم نمیاد!

.ببین پسر، حواست باشه
.میخوان از مجردها مالیات بگیرنها

.ولمون کن بابا

.رسما با خستگی از تعطیلات اومدم

.آقا خوش اومدید -
.سلامت باشی -

!یواش پسر

.صبح بخیر -
.صبح بخیر، صبح بخیر -

!به. به. به

!خوش اومدی معلمِ معلمها

سلام آقا «ناییل». چه خبر؟

.خوبیم. خوبیم

چی شد دوباره برگشتی منبر؟

آره، همینطوره. چیکار باید بکنیم؟

مگسهای ما همه جمع شدن؟ -
.بله هستن -

!ببین آقا صمد! -
هان؟ -

.مرغ جدید خریدم

.از این به بعد، تخم مرغها رو از من میخری

.باشه. ببینیم چی میشه

به بقیه هم بگو. باشه؟

.بسیار خب

.سلام

.خوش اومدی

همین تعدادیم؟

چیه؟ برات کافی نیستیم آقا «صامت»؟

کافیه. تو باشی مگه میشه کافی نباشه؟

!استاد فییردِوس کبیر

!بله، همینطوره

منظورم اینه که به وقتش،
.مثل ابلهها به نظر نرسیم

.نه، همه اینجان

.امروز انقدر سخت از خواب بیدار شدم که نگو
.قسم میخورم بهزور از رختخواب بیرون اومدم

آدم چطوری سریع به تنبلی عادت میکنه؟ مگه نه؟

.درسته -
آقا «بَکیر» نیست، ندیدمش -

اومده. تو اتاقشه. صبحونه خوردی؟

.نه نخوردم و احتمالاً هم نخورم

.والا اگه فیردوس خانم نخوره، منم نمیخورم

.حتما یه چیزی میدونه

.اینم گیر داده به من
.آقا ناییل یکی بده من

.عسل رو امتحان کن -
مال منطقه ی خودتونه؟ -

.مال کندوی داداشم ایناست

.صبح بخیر همگی. نوش جان -
.صبح بخیر -

.آقا ناییل تو لیوان من سیگار خاموش کردن
یعنی چی این کار؟

.توی تعطیلات، تعمیرکارها اومدن
.کار اونها باید باشه

.اگه میدیدم نمیذاشتم

.ولی خیلی کار زشتیه برادر من

!چی میگی بابا
.یارو شیرهای تَرَکخورده رو گذاشته تو کیفش رفته

.زشته بابا

.بیا بشین بیا. غذا داره تموم میشه

.بردار. چایی مال توئه -
.اوه. دستتون درد نکنه -

.ناییل گفت دیگه از من تخممرغ بخرید
به شما هم گفت؟

خیر باشه آقا صمد؟ قراره پورسانت بگیری ازش؟

.چی کار کنم دیگه. چارهای نیست
.حقوقم جوابگو نیست

.طرف بچهمدرسهای داره
.یه کمکی کرده باشیم بهش

،والا به کسی برنخوره ها
.ولی دیگه محصولات اهالی اینجا رو نمیتونم بخورم

،تو که از دستفروش سیار ادکلن میخری
تخممرغ رو چرا نمیتونی بخوری؟

یعنی چی؟

.نه اونها اوریجینالن

.قسم میخورم. واقعاً اوریجینال بودن

.از اینترنت نگاه کردم
.اگه فیک بودن که نمیخریدم

.منم نگاه کردم

.اینا اشیای جامونده تو فرودگاه رو توی مناقصه میفروشن

.یعنی اجناس باقیموندهی اوریجینالن

تو کی سرچ کردی و فورا فهمیدی آقای «کنعان» خان؟

.طرف دروغ نگفته دیگه

ادکلن اوریجینال، تو کلّهی کوه چیکار داره آخه محض رضای خدا؟

.برا من باور کردنی نیست -
چرا؟ -

.مثلا همون لباسهای ورزشی هم فیک بودن

.ولی یارو همون اول گفت که فیک هستن

.نه بابا، بعد اینکه فهمید من معلم ورزشم گفت

از کجا میتونه بفهمه تو معلم ورزشی آخه؟

.چون با لباس ورزشی باهاش روبرو شدم

چرا مخفی کنه؟
.بالاخره شانس فروختنش رو داره

...بله داره، ولی طرف برای گفتن یه دروغ بزرگ

.یه هویج کوچولو نشون داده (اعتماد شما رو جلب کرده)

.لباس ورزشی همچین کوچیک هم نیست

از کجا میدونی؟ -
خب تو از کجا میدونی؟ -

.باشه بابا. اوریجینالن. باشه

.اوریجینال بود وگرنه من آلرژی دارم

.صبح بخیر. به به سفره هم که به راهه

کی اینها رو درست کرده؟

.کوثر، دستش درد نکنه

برنامه چی شد؟

.آقا بکیر تو اتاقش داره تنظیم میکنه

.یکم دیگه میاد

.شما امروز دوباره برید کلاسهای خودتون

.دفترها اینجان

.چک میکنیم

آره خیلی خنده داره. خب چی شد الان؟
.اصلا نترسیدم

.دروغ میگید آقا معلم. دیدم عقب رفتید

آره. چطور عقب رفتم؟

.اینطوری دیگه. به عقب پریدید

.باشه ولی اون ترس نیست که

.یه واکنش آنی هست. اینطور فکر کن

.دیگه دیگه. ترسه آقا معلم

.باشه. اینطوره که میگی

.بگیر ببینم. این برا توئه

.کلی سنگینی میکرد ها
.نزدیک بود تو راه بندازمش بره

.وای خیلی خوشگله

خوشت اومد؟ -
!آینه -

.بذار تو جیبت. بعدا تو خونه نگاه میکنی

.ممنونم آقا

.نگران نباشید. به هیشکی نشون نمیدم

آقا؟ آقا معلم؟

،گفته بودین که یه سری لوازم اضافی دارید

.که میخواین به یکی بدین

هنوزم هست؟ -
.بله -

.من یکی رو میشناسم که احتیاج داره

کی؟

.امیرهان از کلاس هشتم

.باشه. بذار من وضعیتش رو بررسی کنم

ببینم مناسب هست یا نه. باشه؟

.یالا بدو بدو سر کلاس

.معلم اومد

.یالا، بشینید

.خیلی خب، بسه دیگه. همه بشینید

.بچه ها این ماژِیکها رو زمین نندازید
.جمع کن اینا رو

.بعدا گم میشن. درشون رو هم بذار

.بشینید

.تعطیلات دیگه تموم شد

.بله آقا، تموم شد

چطور بود؟ هان؟

.خوب

.برا من خوب نبود

دلتون برا مدرسه تنگ شده بود؟

چه خبره؟ هان؟ً

.تعطیلات تموم شد. باشه

.وارد ترم دوم شدیم

.بله -
.این ترم هم معلم کلاستون منم -

.باشه

.هر مشکلی داشتید، باز بیاید پیش خودم

.باشه

ولی سر چیزهای ساده ای
.مثل "فلانی منو زد" نباشه ها

.ولی آقا معلم، دوست دخترم منو با مشت میزنه

.دیگه نمیزنه

...ولی میزنه

.خوش اومدی

.یه سر به «واحیت» (وحید) میزنم. بیا

.چیکار کردی؟
.توی تعطیلات زنگ زدم دسترس نبودی

.خطم بهخاطر قبض قطع شد

.ولش کن. ما که لازمش نداریم

،بدهی تو رو هم نتونستیم بدیم
.ولی زود حلش میکنم

سخت نگیر. چی میشه مگه؟

چی شد اون کار نگهبانی؟

.دروغ بود آقا معلم

.اونها سگ میارن اونجا ولی به ما کار نمیدن

.حماقت از ما هست که بیخود امیدوار شدیم

.راست میگی
تروریستی مثل تو به چه دردشون میخوره

.بله بله

.آقا معلم خوش برگشتی

.آقا معلم تو پاسگاه چایی دم میکنم و منتظرتونم

.ولی بهزودی از اینجا میرم

.یه کار توی کازینو هست. منتظر خبرم

کجا؟

.توی وارتو

وارتو مگه کازینو داره؟

پولش خوبه؟ -
.هر چی که بدن خوبه -

.خوبه که سیگار میگارو ترک کردم

،وگرنه از کوچه و خیابون
.تهموندهی سیگار جمع میکردیم

.هنوز توی آب گلالودی ولی بذار ببینیم...

.خوبه. برو داخل

.تا منم بیام

کجایی حرومزاده؟

چی کجایی؟
یه مشت خرتوپرت گذاشتی اینجا چرا بیام؟

.اون دو ساعت پیش بود، دو ساعت

.ابنهای

.اعصاب آدمو خراب نکن

.شرف سه تا چایی برا ما بفرست

.بیخیال چایی. چیزهای پشت جعبهها رو در بیار

.الان برات یه آپرکات در میارم ببینی

.حیف که زشته پیش آقا معلم

.آقا معلم خوش اومدی

.ممنون

...جلوی خونه بهش میگم

.بهت دستمزد میدم. اون جعبه ها رو بیار پایین

.نه دیگه اینو وقتی کسی نیست باید بگی

مردک چی میگی؟

میخوای بندازمشون بیرون؟ چیکارشون کنم؟

،عجیبه والا... توی بیست دقیقه نمیتونه بیاد اینجا

. ولی اگه ویسکی میسکی باشه، یه دقیقهای میاد

.دقیقه چیه، به ثانیه حاضر میشه

.چیه لفتش میدی این لعنتی رو؟ درش بیار دیگه

.نه دیگه برا من تموم شد. بیخیال

.رییس کاش برا من چایی سفارش نمیدادی

.مگه میشه آقا؟ بدون چایی نمیذارم بری
.امکان نداره

.آقا معلم قراره تو پاسگاه چایی بخوره. منتظرش هستن

.نه بابا. هیچ جا نمیرم. کاری ندارم

.بذار اینجا بخوره، اونجا هم میخوره

.ما مرد انگوریم (طرفدار شراب)

ویسکی رو ول کنید.
در شان آدمهای مردمیای مثل شما نیست

.این چیه جانم؟
.شبیه دودکش جن (نوعی شراب) هست. وای وای وای

.فقط چیزی که تو میگی تموم شده.
.دیگه همهاش تو کارخونه درست میشه

.ولی طعم و اثرش همونه

.اشکالی نداره. سرشون سلامت. شراب، شرابه -
.پر کن بخوریم -

.اطراف مدرسه، سگهای جربدار پرسه میزنن

نمیشه براش چارهای پیدا کنیم؟

.آقا اونها کاری با بچهها ندارن

.به خاطر بچهها نمیگم، به خاطر سگها منظورمه

.گناه دارن. تا شب همش خودشونو میخوارونن

.آقا معلم اینجا احوالات انسانها معلومه

...سوءتفاهم نشه ولی تا وقتی نوبت به آدمها نرسیده

به سگها از کجا میرسه آقا جان؟...

...بله، اون که درسته

،تو هم اگه اینطور دلت برای آدم و سگ بسوزه

.به خدا اونا بهت رحم نمیکنن

تو حالت عادی هم اینطوری بودی یا چون
سربازی هیچی به یه ورت هم نیست؟!

چه ربطی داره قربان؟

خب، اینها رو بی کموکاست پر میکنی
و برمیگردونی. خب؟

.چشم قربان -
.منم اینجا نبودم، بده به افسر نگهبان یا هرکسی که بود -

.بله قربان

خب اردی؟

.اینجا گذاشته بودم قربان

من اینو پرسیدم؟

.قربان، ممکنه جاش عوض شده باشه

من اینو پرسیدم پسر؟

من کاری نکردم که قربان

مگه من اینو پرسیدم؟ عصبانیم نکن

پرسیدم چون توی سربازی هستی به تخمت هم نیست؟

قربان، شاید جاش عوض شده باشه...

.لعنتی جواب سوالمو بده

.چون تو خدمت سربازی هستم، چیز نمیکنم قربان

چیکار نمیکنی اردی؟

.چون تو سربازی هستم، به تخمم نیست قربان

.آفرین پسر. درست گفتی
.یالا برامون چایی بیار

.بله قربان

.اینطوری راستشو بگه تا منم راحت شم

.به خدا. بچه ی فوق العاده ایه

.خب آقا معلم، دوباره خوشامد میگم

چه حال؟ چه خبر؟ تعریف کن ببینیم. چطور گذشت؟

خوب بود. همون حال و هوای معمولی ولایت

تو چیکار کردی؟

.والا ما مثل شما تعطیلی و فلان نداریم

.ما اینجا ول میچرخیم. یکی دو بار رفتیم ارزروم

.اونجا هم بچه ها اصرار کردن بریم مال و فروشگاه

.همین وگرنه هیچ تکونی نخوردیم

.منو نیگاه «برکجان». کارت حله. حرف زدم

.واقعاً؟ ممنونم قربان

.سخت بود. ولی حلش کردیم

.ممنونم قربان. قدردانم

.خیلی خب. به کارت برس

.در رو هم ببند

.معلم، ما یه افسر خانم به اسم «دیلک» داریم

.راستش از نظر من، خیلی به هم میاین

.فورا نخند بابا

.باور کن. بیا با هم آشناتون کنم

.نه بابا بیخیال

صبر کن بابا. چرا زود رد میکنی؟

.آَشنا شو، بشناسش، چه میدونم پیام بده

.اگه خوشت نیومد، دیگه قرار نمیذارید

نه نیازی نیست -
از کجا معلوم، شاید تا ازدواج پیش برید -

.چه خبره بابا؟ هنوز جوونم

.آقا این کار با خجالت نمیشه.
.باید وارد عمل بشی

.ربطی به خجالت نداره -
.یه دقیقه صبر کن -

.چیکار میکنی؟ لازم نیست. وایسا

آقا معلم یه ثانیه. صداش میکنم بیاد. الو؟

نه ول کن آقا. مگه میشه چنین چیزی؟

.بهت میگم من علاقهای ندارم به این چیزا

.چیکار کردی تو؟ آدم عجیبی هستی ها

.اینطور میگی ولی تو هم با آدمهای نادرستی میپری

چطور؟

چند روز پیش توی قهوهخانه
.کارت شناساییها رو کنترل میکردیم

.این یارو هست که با تو دیدمش

.اومده برام گردنکلفتی میکنی

،میگه چرا باید تو منطقهی خودم
کارت شناسایی نشون یدم؟

.گفتم چرتوپرت نگو

.این بازرسی روتین هست. شلوغش نکن

واقعاً؟ خب؟

.خب نداره. البته که با لاشیبازی کارتشو نشون داد

.یارو، یه بهدردنخور تمام عیار هستش

.والله

.اساساً همهی بازندهها و بدبختها به پست ما میخورن

.والا کار شما هم حقیقتاً سخته

این که چیزی نیست آقا معلم. کجاش رو دیدی؟

چند روز پیش، یه هموطن تو راهمونده زنگ زده پاسگاه

نصف شب راه افتادیم، رفتیم
برا یارو بنزین پیدا کردیم و باکش رو پر کردیم

واقعاً؟ -
.آره بابا. چی میگی -

.سلام -
.سلام -

اسمت «نورای» بود، درسته؟ -
.بله -

.خیلی که منتظر نشدی؟ -
.نه، این چه حرفیه -

.بفرما بشین

چیزی میخوری؟ چایی یا قهوه؟

.یه چایی کمرنگ

.ممنون

چطوره؟ نمیدونم کم رنگه یا نه؟

.خوبه

.اینم قنده

.ممنون

.مدرسهی شما هم خیلی بزرگهها

.با پرسوجو، بوفه رو سخت پیدا کردم

.آره، شاید در مقایسه با این اطراف بزرگه

هرچند برا من همه جا در قیاس با
.روستای داغونمون، مثل پاریسه

مال کدوم روستایی؟ -
."اینجهسو" -

.اون طرف نرفتم ولی حتماً از اینجا سخت تر باید باشه

.البته

چند ساله اونجایی؟

.این چهارمین سالمه

.پس وقت انتقالیات رسیده -
.آره -

قراره چیکار کنی؟ بهش فکر کردی؟

شوخی میکنی؟

از اولین دقیقهای که اومدم،
.تو ذهنم فقط به رفتن فکر میکنم

کجا؟ -
.استانبول -

...برای تو هم نباید آسون باشه

.بعد این همه مدت توی آنکارا...

.آره درسته

.ولی خاتوادهی تو اینجا هستن. این خوبه

،سرجان همچین چیزهایی گفته بود انگار

.بله

.حتی باهم زندگی میکردید و از این حرفها

.این سرجان هم قشنگ منو افشا کرده

.نه نه. اینطور نیست. سوتفاهم شد

.چون میدونه منم اینجام

.گفت حتماً باهاش تماس بگیر

.گفت خوب به هم میخورید

تو هم نقاشی میکشی انگار؟

.به صورت آماتور کار میکنم.

.در حد آموزش عوام... همچین چیزی

.خیلی خوبه... واقعاً

.من درسشو خوندم و الان تدریس میکنم

،یعنی معلم هنر هستم

.ولی زمانی طولانی هیچی نکشیدم

.احتمالا یکمی هم تنبلی باعث شده

.ولی هر از گاهی عکاسی میکنم

.میزنم به دل طبیعت و همچین کارهایی میکنم

.خوبه

.بیا آقا معلم

.ممنون

.یکم بیشتر به اسب نزدیک شو

.سرت رو کمی خم کن

.همینطور بمون

.یکم بیشتر خم کن سرت رو

.این ور بچرخون

.ولی منو نکاه کن، لنز رو

.میگیرم

.خب موضوع امروزمون پرتره هست

پرتره چیه؟ -
.ساکت -

.یعنی صورت آدم. امروز کشیدن اینو تمرین میکنید

.آقا این خیلی سخته

.چه خبره؟ کسی نمیگه عین اینو بکشید

.سعی خودتون رو بکنید
.اگر هم نمیتونید تغییرش بدید

.نگاه خودتون رو اضافه کنید

.ولی آقا همش چیزهای تکراری رو بهمون تمرین میدین

.همش کوه، صخره، برف، الاغ

.خوب اینا چیزهایی هستن که خوب میشناسید
دیگه چی میخواین؟

آقا اگه دریا بکشیم بهتر نیست؟

دریا؟ دریا رو میخوای چیکار؟

.خوب میشه آقا. دریا و خورشید

خوب شدنش که خوب میشه پسرم ولی
چیزی رو که خوب نمی شناسی چطور میخوای بکشی؟

.آقا میشناسیم

چطور؟ کسی از شما دریا رو دیده قبلاً؟

بگو ببینم کجا دیدی؟

.تو تلویزیون، آقا

.اونو نمیگم.

.منظورم زندگی واقعی هست

.بگو ببینم دلیلا

.آقا توی ازمیر وقتی رفته بودیم پیش عمهام

اونجا دیدی؟ -
.بله -

داخلش هم شدی؟ -
.بله -

.خوبه

.باشه، دریا هم میکشیم. مشکلی نیست

.من یه نگاه به عکسهایی که انداختم، میکنم
.شاید یه کارهایی کردیم

کسی میدونه اون دریای ازمیر اسمش چیه؟

.بگو ببینم "آیلین" اسم اون دریا چیه؟

.دریای اژه، آقا

.آفرین، خوبه

دیگه چه دریاهایی هست؟

تو بگو "سویم"

.آقا، دریای مرمره، دریای سفید، دریای سیاه

.باریکلا، آفرین بهت

.باز مثل همیشه

چی میگی "بلال"؟

.گفتم شما همیشه از سویم و دوستهاش میپرسید

چی میگی تو پسر؟

،ترم اول هم همین بود
.همش از اونها میپرسیدید

خب چی شده مگه؟

.ولی آقا، این یکجور فرق گذاشتنه

.مزخرف نگو جلوی من

.احمق. عاقل باش بچه

...ولی شما همش -
!خفه شو دیگه -

.بفهم چی داری میگی جلوی من

.یکم رو دادم بهتون، دیگه پر رو نشید ها

.مودب باش

.یالا اینو تموم کنید. بکشید -
میشه یه چیز دیگه بکشیم؟ -

.هرچی دلتون میخواد بکشید

.هوندا رو میخرم آقا

چی؟ -
.هوندا رو میگم. میخرمش -

واقعاً؟ -
.آره، دو روز زندگیه دیگه -

باشه. چی شد؟ قیمت رو پایین آورد؟

.نه کم نکرد ولی خیلی گشتم

.ارزششو داره

.خب پس تصمیمت رو گرفتی -
.آره -

.ارزون هم هست حتی

.خب پس بگیر و راحت شو

.بخر بابا. چی میشه مگه؟

.یه چرخی باهاش میزنیم -
.باشه حتما -

چه خبر دخترها؟ چی شده؟

.چیزه آقا... آیلین میخواد به باباش زنگ بزنه

.در رابطه با موندنش برا دورهی مطالعه

.دورهی مطالعه رو میخواید چیکار آخه؟
.ول کنید بابا

.میگم این توپهای والیبال رو به کسی ندیم

.اکثراً تو اینجایی

.لازم بود بفرست پیش من -
.باشه -

.هر دفعه میگن والیبال ولی باز فوتبال بازی میکنن

.باشه
چشمت بهتر شد؟

.بله آقا -
.بگیر ببینم -

.ممنونم

.آقا، ابراهیم از سرسره افتاد

واقعاً؟ چطور؟

.میخواست روش راه بره

پس حقش بوده، اگه میخواسته روش راه بره

!ای بابا

چیکار کردی دختر؟

چه ولولهای به پا کردی؟

چه درسی دارید؟

.اجتماعی

.آقا کنعان خیلی حوصله سر بره

شما چطور با اون همخونه هستید؟

.خیلی خب دختر. این چیزها گفتنی نیستن. یالا

.ولی واقعیته

بابات اجازه داد؟ -
.بله -

.باشه

آقا معلم؟ میشه بذارید الان من و آیلین نریم سرکلاس؟

.نه نه. نمیشه. برید کلاس

.آخه آقا کنعان توی کلاس کاری نمیکنه که. میدونید

.فقط ویدیوهای الکی پخش میکنه

. بله آقا -
.خب پس دیگه چی میخواین؟ نمیفهمم -

همهاش درس بده بهتره یا همهاش مشق بده؟

...نه ولی

.یالا. برید کلاس، بدوید

...ولی -
!ببین پدرتون رو درمیارمها -

.دربارهی معلمهاتون اینطوری حرف نزنید

.یالا. برید سر کلاستون

چه خبر؟

.بیا بریم از تپه آب بیاریم

.بیا دیگه

.حداقلش آب طبیعت بخوریم

،آره. حالا که بدبختی اینجاها رو تحمل میکنیم

حداقل آبش رو بخوریم، مگه نه؟

.دقیقا

.ببین

این کیه؟

همونه؟

.آره، بهت گفتم دیروز دیدمش

تو گرفتی این عکس رو؟

.نه، پروفایل اینستاگرامشه

.خوشگله

.بد نیست

اگه میخوای آشناتون کنم؟ -
ها؟ -

.میگم آشناتون کنم

چرا؟

.فکر کنم به هم بخورید. مناسب هم هستید

چرا؟

.چه میدونم بابا. به هم میخورید خب. عجبا

.هر دوتون اهل اینجا و معلم هستید

معلمِ چیه؟

.انگلیسی

.خوبه

.این وسط میتونی انگلیسی رو هم یاد بگیری

.همیشه دلت میخواست

.بعدش هم هر دوتون علوی هستید

.اون که خیلی مهم نیست

.شاید برا من و تو مهم نباشه

.ولی خانوادهها به این چیزها اهمیت میدن

.ضمناً دختر باهوشیه، مغزش کار میکنه

.نقاشی میکنه

اگه اینقدر خوبه، تو چرا نمیری تو نخش؟

.بابا من دارم از اینجا میرم. عجبا

.بعدش هم من قصد ازدواج ندارم که

این تویی که همش اینو به زبون میاری. درسته؟

.درسته البته

.خب دیگه. مادرت هم خوشحال میشه
.میگفتی قهر میکنه و ناراحت میشه

.نه دیگه

.من این قضیه رو امسال حلش میکنم

.فکر نکنی به خاطر پاش نمیخوام

.واسه من این چیزا ذرهای اهمیت نداره

.اساساً خیلی هم معلوم نیست

.یه کوچولو میلنگه فقط. همین

.معلومه که برای منم مهم نیست جانم

.حتی شاید هم بهتره

چی؟

.میدونی دیگه

.بده ببینم

ساکت نخواهیم ماند#

.دختره انگار چپگراست

.دختر زیباییه

.دختر زیباییه رفیق

.خسته نباشید. یه جستجوی سریع داریم

.دخترا جلوی تخته صف بکشن

.پسرها عقب، سمت دیوار

.سریع، وقت تلف نکنید -
.سریع باشید -

.پسر با کیفت بازی نکن. بجنب

.صف بکشید

جعبه کجاست؟

.اونجا

این چیه؟ کی اینجا میشینه؟

من -
مال توئه؟ -

.بله خانم. خواهرم گذاشته توی کیفم

...واقعاً نمی فهمم

.این چیزها توی این سن...

پسر دانش آموز رو چه به فندک هان؟

این مال کیه؟

این مال کیه؟

بگین ببینم. این مال کیه؟

مال توئه؟

بچه تو با فندک میای مدرسه؟

چند دفعه نگفتیم ممنوعه؟

.زبونمون مو درآورد

.حرف حالیتون نیست که

معلوم نیست مدرسه میاید یا فشنشو؟

.لیزر رو ببین

این چیه؟

این مال کیه؟

.من

.فقط اون دفتر کلاسیام نیست خانم

خب، پس چیه؟

.یعنی، خصوصیه

خصوصی؟

اینجا مدرسهست. یعنی چی خصوصی؟

.صاف بایستید

این چه وضع ناخنه؟ -
.دیروز گرفتم آقا -

چطور دیروز گرفتی؟

انقدر زود رشد میکنن؟

.واقعاً دیروز گرفتم

.فردا دوباره میگیریشون

.هزار بار گفتیم فندک قدغنه

معلوم نیست مدرسهست یا قهوهخونه؟

چه خبره؟ غیبت چی میکنین؟

.خنده داره

چی خنده داره؟ -
!این نامهای که از شاگردت سویم گرفتیم -

سویمِ ما؟

چی شده؟

عزیزم آخه تو چند سالته که نشستی
.نامهی عاشقانه نوشتی

نامهی عاشقانه؟ سویم؟ به کی؟

نمیدونم. به کی میتونه نوشته باشه؟

به کی میتونه نوشته باشه؟

نمیدونم خب. تو چی فکر میکنی؟

نمیدونم. تو چی فکر میکنی؟

.چیه این رفتار مرموز؟ نمیفهمم

خب چی شده نامه پیدا شده؟ به ما چه؟

.یعنی چی به ما چه صامت؟ اینطوری نمیشه که

پس دیگه نگردیمشون؟ -
.هر کسی هم دوست داشت سیگار بکشه -

.بیخیال بابا! خوب میدونید منظورم چیه

این مسائل مگه یکی هستن؟ -
.هستن -

یعنی شما تو زندگیتون اصلاً نامهی عاشقانه ننوشتین؟

.یعنی چی؟ تو اون سن معلومه که نه

.باریکلا. پس تو اصلاً زندگی نکردی یعنی

چه ربطی داره؟ زندگی فقط به نامه نوشتنه؟

به نظر من بله. کار و زندگی ندارید
که گیر دادید به نامهی یه بچه؟

.بخدا معلومه که بیحوصلگی خیلی فشار آورده بهتون

چیه آقا صامت؟

این رفتار و کنایهها بر علیه ما؟

.خانم، شما اون نامه رو بدین به من. حلش میکنم

.میدم، مشکلی نیست

صبر کن، اینو به مدیر نشون نمیدی؟

.نه، صامت معلمشه
.اینا هم مال بقیهی شاگردهاتونه

.باشه، گرفتم

.آقا صامت دلیلی واسه این همه عصبانیت وجود نداره که

.هیشکی عصبانی نشده

.بابا برو تو اتاق گرم معلمها بشین

چیه همهاش میای میشینی تو این سوراخ؟

.ولش کن اون تیمارستان رو
.اینجا تو آرامشم حداقل

.دربارهی این چیزی نمیتونم بگم

.از زمین تا آسمون حق داری

.حق داری ولی اینجا هم یخبندونه

.خب پس یه چایی بذار گرم بشیم دیگه

.میذارم

.مشکلی نیست

.حضرت آقای مدیر دوباره ساعت دهونیم اومد

واقعاً؟ -
.بله بابا -

.هرچی باشه تازه داماده

.حتماً آغوش زنش گرمه

.چیکار کنه؟ منم بودم نمیومدم

.آه، سویم

تویی؟

.بیا

.آقا نامهام پیش شماست انگار

میشه بدین؟

.نامه ام. دست شماست

میشه بدین؟

.آقا معلم، بدینش

سویم

الان واسه چی گریه میکنی؟

.واقعاً نمیفهمم

کی گفت نامه دست منه؟

کی گفت؟ کوثر خانم؟

.سویم

چی شده؟

...سویم، ببین

.باشه، باشه، چیزی نیست

.آره، نامهات دست منه

.ولی نخوندم و نمیخونم

اساساً پارهاش کردم و انداختمش دور.
.لازم نیست نگران باشی

کجا آقا؟ اگه یکی پیداش کنه چی؟

نه عزیزم. پیدا کنه هم نمیتونه بخونه. تیکهتیکه شده

.فکرش رو نکن

.چیزی برای نگرانی نیست

نکنه فکر کردی من مثل بقیهی معلمها هستم؟

.به نظر من، اینا چیزهای نرمالی هستن

..دوست داشتن و عاشق شدن

.چیزهای فوق العادهای هستن

باشه؟

.چیزهایی نیستن که باعث خجالت و زشت باشن

منم وقتی همسنوسال تو بودم،

یه معلم ادبیات داشتم

.که عاشقش شده بودم

کوه و بیابون، دره و قله هرجا نگاه میکردم
.صورت اونو میدیدم

.بعدش سالها گذشت و هزاران اتفاق افتاد البته

،ولی ببین اگه چیزی باشه که ازش مطمئنم باشم

اینه که دیگه هیچوقت اون
.احساس قدرتمند رو تجربه نکردم

باشه؟

...دیگه هیچوقت اون احساسات صادقانه و تمیز

و معصوم و تاثیرگذار رو تجربه نکردم...

.واقعاً

واسه همین بهت میگم
قدر این سن و سالت رو بدون. باشه؟

،این چیزهایی که تجربه کردی چقدر باارزشن

..و آسون به دست نمیان

.آقا نامهام رو بدین

.التماس میکنم، لطفا نامهام رو بدین

من چی میگم، تو چی میگی سویم؟

گوش نمیدی؟
.میگم پارهاش کردم و انداختمش دور

باور نمیکنی؟

.نیست دیگه. پرواز کرد و رفت. اینطور فکر کن

بیا دیگه. نمیبینی در بازه؟

.اینم چایی شما

باشه، سویم جان؟

.باشه؟ بیا این هدیهات رو هم بگیر

.بذارشون توی کیفت

.مال توئه. میدونی

.ولی بذارش خونه، دیگه نیار مدرسه

.این کهنهمغزها این جور چیزها رو نمیفهمن

.راستش ترسیدم از اینکه تو کلاس بگی آینه رو من دادم

.آفرین که نگفتی

.من خیلی نفهمیدم اونجا چه اتفاقی داره میفته

.اگه میفهمیدم اجاره نمیدادم

.به هر حال

خب؟

از کتابهایی که بهت دادم، خوندی؟

آقا نمیخواین نامهام رو بدین الان؟

نمیخوای هدیهات رو برداری؟

چش بود این؟

نمیای؟

.بذار کاپشنم رو بردارم

.هفتهی دیگه میریم تورناگول

واسه چی؟ -
.دیدن خانوادهها دیگه -

واقعاً؟ -
.بله -

از سر و کله زدن با پروژههای مسخرهی
.این مدیرهای جدید خسته شدم

،یارو به منفعت میرسه
.دردسرش رو ما میکشیم

.آخه این برا خانوادهها هم عذابه

.وضعیت مالی بعضیها بدتر از بقیه است

.بچهها هم ممکنه بخاطر محل زندگیشون خجالت بکشن

یکی باید با اون دلقک حرف بزنه
دست از این مزخرفات برداره.

توی آخرین دیدار با والدین اتفاقی برام افتاد

.وحشتناک بود

.ندیدم زیپم بازه، رفتیم داخل و نشستیم

.ولی انگار همه به من خیره شده بودند

.یه چیزی اشتباه بود ولی نمیدونستم چیه

.به عقب خم شدم

و پایین پیراهن آبیام از زیپ بازم بیرون زده بود

.یعنی فاجعه بود

.همون موقع یارو شیرینی آورد و تعارف کرد

،اونطوری بلند شدم

.یکم شیرینی برداشتم و بلافاصله تعظیم کردم

.اومد

.سلام -
.سلام. خوش اومدی -

متاسفم . خیلی که دیر نکردم؟

.نه. اصلاً

.این دوستم یا درستتر بگم همخونهام کنعان است

.امروز با هم اومدیم شهر

.عه؟... خوشبختم

.منم. خوش اومدین -
.ممنون -

.بشین -
.نه، شما بفرمایین کنار پنجره بشینید -

.نه بابا، نیازی نیست -
.نه، نه. لطفاً بفرمایید -

.ممنونم

.من کتتون رو میگیرم -
.ممنون -

نوشیدنی میخوای؟ ما قبل اینکه
.بیای یه چیزهایی سفارش دادیم

.اشکالی نداره

.چایی بد نیست، کمرنگ

یه چیز شیرین چی؟

.نه، ممنون. چایی خوبه

.کمرنگ

چه خبر؟ چیکارا میکنی؟ مدرسه چطوره؟

.خوبه. طبق معمول

.صبح مدرسه، عصر هم خونه

.اون وسط هم نقاشی و فلان

نقاشی میکشید؟

.بله، یعنی همینطوری در حد خودم

.کار خیلی خوبیه نقاشی کشیدن

موقع بستری بودن توی بیمارستان
.در آنکارا شروع کرده بودم

.بعدش دیدم خوشم میاد و ادامه دادم

.خوبه

نمایشگاهی چیزی برگزار کردی؟

.یه جورایی

.یه انجمن توی آنکارا داریم

.برای حمایت از خانوادهی زندانیان
نمایشگاهی برگزار کردیم

.ولی طبیعتاً چیز کوچیکی بود

شما معلم زبان انگلیسی بودید، نه؟

بله، ولی دیگه نمیدونم که من
...به اونها انگلیسی یاد میدم

.یا اونها دارن به من کردی یاد میدن
.اونش خیلی معلوم نیست

این اولین سالیه که اینجایی نه؟

.آره

.پس دو سال فرصت داری تا بتونی انتقالی بگیری

.نه، گویا بهدلیل معلولیتم هر وقت بخوام، میتونم برم

جدی؟

.اونم هرجا که بخوام

.خوبه

،گاهی به این فکر میکنم که استانبول رو بخوام
.چون خواهرم اونجاست

.این که عالیه

.نمیدونستم چنین چیزی توی قوانین وجود داره

خب چیکار میکنی؟ میری؟

.ممکنه

.ولی مادرم اینا خیلی دوست ندارن

.حادثه هم اونقدرها قدیمی نیست

.البته نمیتونم بگم اینجا رو هم دوست ندارم

.ولی خب سخته

.نمیدونم

.به نظر من برو

.نه. نه

.من فهمیدم

.توی آنکارا دایرهی دوستان وسیعی داشتم

. خیلی آزاد بودم -
.قطعا -

.حتی میگفتم دیگه به اینجاها بر نمیگردم

.ولی الان اینجام

.نه بابا، اینطوری هم نیست

.همهی رویاهای آدم به حقیقت نمیپیوندن

.این که رویا نبود، چیزیه که باید میشد

.قطعاً همینطوره

.ولی خب، همیشه امور درست پیش نمیره

اگه اینجا بمونم، حداقل شاید
باید یه ماشین قسطی بگیرم؟

.عالی میشه -
.آره -

.درنهایت ماشین، آزادی بزرگیه

.بدونشک

.حداقل میشه بیرون رفت و حومه رو کشف کرد

.همینطوره

.منم که سفر رو خیلی دوست دارم -
.واقعاً؟ منم همینطور -

.همیشه این کار رو میکنم

.خوبه -
.سفر خوبه، ولی توی برف و بوران سخته -

.نه، هنوزم میشه سفر کرد
.حرفشو نادیده بگیر

.همهی راه ها بازه

کجا مثلاً؟ -
.هرجا که بشه -

.انقدر جاهای خوبی این اطراف وجود داره که -
مثلاً کجا؟ -

مثلاً درهی ديادين، اونجا رو دیدین؟

همون که سمت "آغری" هست؟ -
.درست بعد آغری -

چطور میشه اونجا رسید؟ -
.با ماشین میشه -

باشه، ولی اگه یه طوفان بشه
تعطیله دیگه. بسته میشه.

،اگه همیشه نگران باشیم
.هرگز کاری انجام نمیدیم

.انگار فقط خواست انسان مهمه

.پس باید خوب باشه، حدس میزنم

.جاهای خارقالعادهای هست

.من چند سال پیش با دوستام اونجا رفتم

.خیلی منظرهی زیبایی داشت

.به نظرم این نزدیکیها جاهای عالی برای دیدن وجود داره
.باید رفت و دید

.قطعاً

.اگه بخواین، میتونم یه روز ببرمتون

چی؟

.میگم اگر بخواین، میتونیم یه روز بریم

ماشین داری؟

.یه ابوقراضهی قدیمی هست

..بله، تا وقتی شما ماشین بگیرید

..من و ابوقراضهام

.در خدمتیم

.خیلی ممنون

!كنعان

!كنعان

.یه لحظه بیا

.مدیر آموزشوپرورش میخواد تو و صامت رو ببینه

برای چی؟ -
صامت کجاست؟ -

.توی خونه -
فوراً بهش زنگ بزن، باشه؟ -

چیزی شده؟ -
من نمیدونم. فقط سریع، باشه؟ -

.اوناهاش، صامت داره میاد

.خوبه. تو بهش بگو -
.ولی به ما زنگ نزدن -

.نمیدونم -
.امیدوارم چیز مهمی نباشه -

چی شده؟

.مدیر آموزشوپرورش میخواد ما را ببینه

کی رو؟ -
.ما دو تا رو -

چرا؟ -
.نمی دونم، الان مدیر گفت -

بكیر گفت؟ -
.آره -

نپرسیدی چرا؟

.پرسیدم ولی نگفت

منظورت چیه؟

.یه چیزهایی زمزمه کرد ولی من نفهمیدم

اوف کنعان، نمیتونستی درستوحسابی
بپرسی و بفهمی موضوع چیه؟

.بالاخره باید بریم

دقیقاً چی گفت؟

.گفت پروژه و فلان

.نمیدونم و از این حرفها

.بره گمشه. چی رو نمیدونه

کی باید بریم؟ -
.الآن -

الآن؟ -
.آره -

.لعنتی

.بذار باهاش تماس بگیرم

،اگه اونم نمیدونه

.ببین نکنه تو رو مدیر و منو معاون مدیر کرده باشن

چی؟

.همهچی ممکنه

.جواب نمیده ابنهای

کی باهاش بود؟

.نمیشناسم

اینطور فکر میکنی؟

چی شد؟ هیجانزده شدی؟

.بیا تو

.بیایید آقایون

.بشینید

.بشین اوجا

بذارید -چی بود اسمش- اونم بیاد

!"فاتح"

.بفرمایید، قربان

.برامون چایی بیار

.یه دونه هم اضافه بیار

اوضاع چطوره؟

.خوبه -
.ممنون، قربان -

شما خوبین؟

مدرسه به اندازهی کافی گرمه؟

.امسال خوبه

.خوبه

.امسال رو هم مدارا کنین
.میخوایم برای شما هم گرمایش مرکزی نصب کنیم

،این کار رو تو شش روستا انجام دادیم

این کار رو بهتدریج، همه جا انجام خواهیم داد
.تا جایی که بودجه اجازه میده

.ما گرمایش مرکزی داریم

،درسته، ای خدا، من اشباه گرفتم

.با کاراسو

.ولی اونجا رو هم میخوایم انجام بدیم

.ایشالا

..مصمم هستم

.همهی بخاریهای منطقه را تعویض کنم

.درسته

.قربان، آقای بکیر گفت ما رو احضار کردید

...ما هم بلافاصله اومدیم، نگفت موضوع چیه

.چاییهامون هم اومد

.ممنون

.بیا آتاکان

.معذرت آقای مدیر، یکم دیر کردم

.بشین

.آتاکان مشاور در مدرسه شبانه روزیه

.سلام -
.سلام -

.خب، رفقا

.نزدیک بود به فنا برید

.خطر رسماً از بیخ گوشتون رد شد

منظورتون چیه، قربان؟

..راستش، گفتن این چیزها آسون نیست البته

اتهاماتی مبنی بر تماس با برخی
.دانشآموزان مدرسه وجود داره

چی؟

چطور؟

..اون مدیر نابغهی شما هم

.فوراً برای ما گزارش فرستاده

.برای همین، فرماندار هم دید؛ یعنی فهمید

کدوم موضوع؟

موضوع چیه؟ نمی فهمم. از ما شکایت شده؟

.دقیقا

.در رابطه با همین نزدیکی با دانشآموزها

نزدیکی؟

.خوشبختانه فرماندار مرد عاقلی است

.فورا گزارش رو لغو کرده

.من اینجا نبودم وگرنه خودم جلوش رو میگرفتم

.قربان سوءتفاهمی چیزی شده

...موضوع دقیقاً چیه؟ کی

.نه. هیچ سوءتفاهمی وجود نداره

.متأسفانه شکایت از هر دوی شماست

شکایت از ما؟ چه شکایتی؟

.ببین

.ما هر سال با چنین اتفاقاتی روبرو میشیم

.تحقیق میکنیم و اغلب چیزی پیدا نمیکنیم

...از اونجایی که مدرسهی شما مشاور آموزشی نداره

.شکایت مستقیماً به مدیر رسیده

.اون هم با سرعت نور به اینجا فرستاده

.بهش زنگ زدم تا اخطار بدم که روی آتیش، بنزین نریزه

.این موضوعات، مثل نارنجکی هستن که ضامنش کشیده شده

.آدم هرگز نمیدونه کی، کجا و چطور قراره منفجر بشه

اینطور نیست أتاكان؟ -
.بله، قربان -

،به خدا ممکنه اوضاع از کنترل خارج بشه

.و بعدشم حواشی و نفرتپراکنی و ...

.به همین خاطر، همیشه اول باید خوب تحقیق کرد

فرماندار هم عصبانی شد
.و گفت این چه مدیری هست

...قربان، من نمیفهمم

الان ما دقیقاً با کی تماس بدنی داشتیم؟...

.علاوه بر این، مدیر ما رو اینجا فرستاد

.به ما چیزی هم نگفت

.نگفته دیگه. فکر میکنه کارش حرفهایه

ببینید، ممکنه شما از روی دوستداشتن گونههای
...این بچهها رو نیشگون بگیرید یا چیزی شبیه این

.ولی توی این سن، ذهن اونها متفاوت عمل میکنه

.ما هرگز عادت به اینطور ابراز محبت نداریم

..من حتی برای خواهرزادهام؛
برای جلوگیری از هرگونه سوء تفاهم

.هیچ احساسی از خودم نشون نمیدم

مگه همچین چیزی ممکنه؟ این چه ربطی به موضوع داره؟

،من هفت ساله تو اون مدرسه زحمت میکشم

.ببین چی به سرم اومده

،اگه به این باشه، من سی سالهاینجام

.و هنوز هم پشت سرم صفحه میذارن

یعنی بدنام کردن کسی به همین راحتیه؟

.بله، آسونه. گِل رو بلند کن و ببین اثرش مونده

شرافت و آبرو چی میشه؟

.نباید تخریبش انقدر آسون باشه

.ببخشید ولی این یه اتهام بسیار جدیه

محضرضایخدا کسی غیر از این میگه؟

.خداوکیلی تو دیگه کودکانه رفتار نکن

خب قربان، دانشآموزان شاکی کیا هستن؟

.ببینید

.همینقدر که بدونید، براتون کافیه

..شکایتی علیهتون هست

آقای مشاور هم برای روشنشدن موضوع
.با دانش آموزان صحبت کرد

.بله

چی میگن؟

.من نمیتونم اینو به شما بگم

مگه میشه؟

.متهم هستیم، ولی نمیدونیم به چه چیزی

چطور چنین چیزی ممکنه؟ -
..بله. ولی -

.کنعان بهت گفتیم دیگه

.در مورد تماس فیزیکی شما با دانشآموزان
دیگه چی باید بگیم؟

اما این ادعا دقیقا چیه؟
...اگر بدونیم، حداقل میتونیم

الان من مثل بچهها باید بگم
این کارو کردین، اون کارو کردین؟

.آدمهای بالغی هستید، فراموش کنید تموم شه بره

.قربان من شخصاً با دانشآموزها صحبت کردم

...خوشبختانه

...و تکرار میکنم خوشبختانه
.تو شکایت از رفتار شما در کلاس درس گفته شده

و ما چیکار کردیم؟

.من نمیتونم محتوای صحبتم با بچه رو به شما بگم که -
چیکار کردیم؟ -

.کنعان یه ثانیه آروم باش
.بذار حرف آتاکان تموم بشه

اگر این ادعا در مورد رفتار کلاسی نبود و

...بیرون کلاس اتفاق افتاده بود

.اینو بگم که هیچکس نمیتونست نجاتتون بده...

خب کی این اتهامات رو مطرح کرده؟
حداقل تو چه کلاسی هستن؟

...به آقا کنعان هم گفتم ما در چنین شرایطی

.برای حفظ سلامت موضوع، باید محرمانه نگهش داریم

آتاکان. یه ثانیه. چه خبره؟

مگه میشه اسم دانشآموز رو گفت آخه؟

مگه میشه اسم برد آخه؟

خوب گوش کنین

اصلاً سعی نکنین بفهمین کی هستن؟
.جرم سنگینیه این

.قسم میخورم منم نمیتونم نجاتتون بدم

.زانوهاتون رو خم کنید
.از زانوهاتون نیرو بگیرید

.بدو ببینم

.نشد

چطور ایستادین ببینم؟

.صبر کن. چطور میایستین؟

.شانهها بیرون

.الان بزن

.نشد

چه خبر؟ این مزخرفات چیه؟

.چه میدونم، تولگا. نمیدونم

تو از کجا فهمیدی؟ -
.بكیر گفت -

.گفت خودش باهاتون صحبت خواهد کرد
.واسه همین دخالت نکردم

.حرف زد، حرف زد. زیاد هم حرف زد

.رفته به منطقه شکایت کرده

واقعاً؟ -
.ولی الان نوبت حرفزدن ماست -

تو اتاقشه؟ -
.آقا. صبر کن -

رییس؟ بیا یکی دو دقیقه حرف بزنیم.

چه خبره آقا؟

ادعاهایی در موردمون هست و ما خبر نداریم
.و منطقه رو خبردار کردید

.نه آقا. خبردار کردن نیست. اجرای قوانینه

چی رو؟ کدوم قوانین؟

..ببینید -
.تو کارت رو کردی -

.حرف دیگهای لازم نیست

.هم مسئولین منطقه و هم فرماندار از افتضاح تو شوکه شدن

حتی گفتن این چه مدیریه؟

.نه نه، اینطور نیست
...ببینید مقررات میگه

.این ربطی به مقررات و فلان نداره

.ول کن مقررات و این حرفها رو

.لازم نیست پشت هیچ چیزی پنهان بشی

تو بیشتر از مدیران و فرماندار از مدیریت می دونی؟

.بابا تو هم ول کن اونها رو

،اونها وقتی تو بری یه چیز میگن
.و من برم یه چیز دیگه میگن

.به منم گفتن بهترین کار رو کردم

.دروغ نگو دیگه -
چه دروغی؟ -

.ما هم باهاشون حرف زدیم -
خب؟ -

.آقا اینطوری نگید

.کنعان جان آروم باش

.در بازه. دانشآموزها میشنون بابا

.برید حیاط ببینم

.اینجا نایستید. یالا

.رفقا، از دست من عصبانی هستین. درک میکنم

.میتونین پیش خودتون هم محق باشید

اما من بلافاصله بعد شنیدن موضوع
.با دوست مشاورم تماس گرفتم که چیکار کنم

بالاخره این در تخصص اونهاست دیگه؟ نه؟

.همینطوره

.اون هم بهم گفت اصلاً روی ماجرا سرپوش نذار

.وگرنه تاوانش رو تو میدی

.اینم درسته دیگه

الان احیاناً... آقا سعی میکنم خودم رو هم جای تو بذارم

هم به معلمهامون فکر کنم

کاملاً بلند بلند فکر میکنم
...که اگه اینطور میشد

نه، نه

...منظورم اینه

...اینو کردم و اونو کردم و فلان رو ول کن

.هرکس مردونه بگه با چه نیتی چیکار کرده

با چه نیتی؟ من چه نیتی میتونم داشته باشم؟

.منم همین رو میخوام بدونم دیگه

!برادر من بیخیال

.بابا سعی کنین خودتون رو جای من بذارین

.برادر ما برای همین تلاش میکنیم

.اما من اصلاً فکر نمیکنم که مثل تو عمل میکردم

چیکار میکردی؟ -
اول با معلمها حرف میزدم -

باشه حرف میزدی

.فرض کنیم معلم واقعا مقصره

.فرض مثال

طرف میاد میگه که آره من مقصرم و حق با بچهست؟
.همچین انتخابی نداریم که

اگه قدرت تخیل بچهها برای مجازات معلم به دلایلی
دیگه، به کار گرفته شده باشه چی؟

اون وقت کی از معلم دفاع میکنه؟

یعنی اینجا مدیر نباید حداقل صحبتهای
...هر دو طرف رو بشنوه

و با حسش، قدرت و جسارتش رو نشون بده؟...

.وقتی مشکل متوجه توئه، این چیزها به این آسونی نیست

،ول کن. تو غیر از تضمین پست و مقام خودت
.به هیچی فکر نکردی

.بیخود نپیچون

پیچوندن و فلان نیست. مودب باش

.من مقررات رو اجرا کردم دوستان

.بیخیال، پشت مقررات قایم نشو

.چند ساله داریم اینجا توی این گوهدونی باهم جون میکنیم

یعنی هیچ حقوحقوقی به گردن هم نداریم؟

که اینطور مستقیم بدون حرف زدن با ما
برامون پرونده رد کنی؟

.راستش حق داری، ولی اینم اتفاق روزمرهای نیست که

.آدم وقتی میشنوه، نمیدونه چیکار باید کنه

و تو این شرایط، دستبهدامن متخصصین
امر میشی. چیکار کنم؟

.مدام داریم حرفهای تکراری میزنیم

آقای مدیر، انصافاً این اتفاق رو از اول توضیح میدی؟

بله -
بفهمیم چی شده اصلاً -

آقا، روز جمعه

...این پسره "دمیر" چیه

یه چیزی مثل لیزر آورده
.و میانداخته روی دامن دخترها

.دخترها هم اومدن به من شکایت کردن

چون اومده بودن، من هم دیگه
.همهی پسرها رو جمع کردم

کلاس هشتم -
بله دقیقاً. بعدش تولگا هم اونجا بود -

.این وسط کوثر هم دخترها رو جمع کرد

کجا؟

.نه کوثر و صائیمه باهم جمع کردن
.ولی کوثر باهاشون حرف زد

کجا؟ کجا؟

کلاس پنجم -
پنجم، درسته؟ -

.یهلحظه وایسا
حرف؟ چه حرفی زد کوثر؟

.هیچی، نصیحتهای عمومی

نصیحت؟ دقیقاً چی گفته بود به دخترها؟

...والا طبق گفتههای صائیمه

.اینکه حواستون به لباسها و رفتارتون باشه

.به معلمهای مرد خیلی نزدیک نشین

.دیگه بزرگ شدید

دیگه حتی باید موقع رد شدن
.از کنارشون هم احتیاط کنید

!اوه. گناه بزرگیه البته

موقع رد شدن از کنار ما، هان؟

!عجب شیطان بیشرمی

.بقیهاش رو آقا بکیر هم بود
.خودش در جریانه

بله، بله. کوثر گفته بود در مورد نزدیکی
.خیلی متعادل و رسمی باشید

خب این موضوع رد شدن از کنار ما چی؟

منظورش این بود که حتی معلمها باید فاصلهشون
.رو موقع رد شدن رعایت کنن

.و اینکه کسی شکایتی چیزی نداره و این حرفها

این دیگه یعنی چی؟

.منظورشون چیه؟ نمیفهمم

.خیلی زشته، خیلی زشته

فقط گفته مراقب باشید. چی بگه خب؟

.به نظرم خواسته عقدههای درونش رو خالی کنه
.ولش کن بابا

خب آقای مدیر؟ بعدش؟

.بعدش دوتا از بچهها دست بلند کردن

.درست قبل اینکه چیزی بگن، آوردمشون بیرون

.بعدش اومدیم این اتاق

کی دست بلند کرد؟ -
اون رو بیخیال شو -

بگو بابا -
بگو -

حداقل بگو از کدوم کلاس بودن؟ -
.هفتم؟ هشتم؟ حداقل اینو بدونیم -

.اونم نمیتونم بگم. قطعاً برخلاف دستوراته

.مدیر منطقه هم بشدت اینو تاکید کرد

.بهمنظور حفاظت از بچهها، نمیشه اسم برد

خب اون موقع، دقیقاً کی توی اتاق بود؟

،من و کوثر

.صائیمه و اون بچهها

اینجا گوش دادیم، جلوی همهی
.بچهها حرف نزدن طبیعتاً

وقتی کوثر هست، دیگه لازم نیست پیش همه حرف بزنید
.اون به بقیه اطلاع میده

خب دانش آموزها چی میگن؟

.راستش، باور کن با گفتنش هم بهم میریزم

.نه نه، هرچی که باید شده آقای مدیر
.ما باید بدونیم چه اتهامی زدن

گفتن شما دستتون رو دور کمر
.و شانههای بچهها انداختین

من؟

...دوست عزیز، من تا الان

دستم رو روی شانهی صمیمیترین...
.دوستم هم ننداختم

این چه اتهامیه؟ -
من چی آقای مدیر؟ -

.شما هم همیشه نیشگون میگیری
.اینطور میگن

نیشگون؟ چه نیشگونی؟

.اگه هم میزدیم، چیزهای دیگه هم میگفتن

.که من ترسیدم و به نحوی حرفشون رو قطع کردم

!لفتش ندادم

-...اگه فکر میکنید باور کردم باید بگم که
باور کنین چی میشه آخه؟ -

.نه چی میشه

.مسالهی ما شما نیستی
.ما میخوایم ماجرا رو بفهمیم

.بله درسته. منم همینو دارم میگم
.مساله باور کردن یا نکردن من نیست

.بیخیال محضرضای خدا. دهن منو وا نکن

من تو این هفت سال، چه مدیرهایی
.که ندیدم تو این مدرسه

با حمایت و سیاست، پشت اون میز میشینید

.بعدشم نمیتونید اداره کنید
.بفرما، بدبختیاش رو ما میکشیم

چه ربطی داره؟

چی چه ربطی داره؟

.فقط آقا کنعان، گفتن این زشته
.زشت رو اونی که باید، کرده

.آقا کنعان، میدونی که من عضو اتحادیه نیستم

.آشنایی هم توی منطقه ندارم

خب که چی؟ همه چیز را عاقلان دانند.
.تو نگران نباش

.دقیقا
.همه چیز را عاقلان دانند

یه مدیر باید بدونه توی چنین شرایط بحرانی،
.چی رو چطور مدیریت کنه

آقا کنعان شاید چون فکر میکنی مدیریت حق توئه

.به همین خاطر از دست من عصبانی هستی

.هیچ ربطی نداره
.شاید هم حق داری. نمیدونم که

.بالاخره اینجا تو از همه قدیمیتری

.ولی اینکه تو انتخاب نشدی، مشکل من نیست

...ولی خدا جای حق نشسته

وقتی برای انتخاب، من رو خواستن
:اولین چیزی که بهشون گفتم این بود

گفتم هر کسی که اینجا قدیمیترین
.معلم هست، همون مدیر بشه

.برید بپرسید ازشون... هنوز هستن

.آقا مساله این نیست

.مساله همینه دیگه

.موضوع این نیست

.ببینید رفقا، شما از قبل همدیگرو میشناسید

.من بعد از شماها اومدم این مدرسه

.الان همچین ادعایی مطرح شده

.من شماها رو از نزدیک نمیشناسم که

طبیعتاً نمیتونم چیزی بگم

.بنابراین چی؟ بر اساس قوانین عمل میکنم
.قضیه اینه

.دیگه هرچی بوده، شده تولگا

تو الان بگو شاکیها کیا هستن؟

برادر، منو اصلاً قاطی این قضیه نکنین.
.قربونتون بشم

چیو قاطی نکنیم؟
.اساساً قاطی شدی

.نه، نه

.من رو تو دردسر نندازین

میدونین که قوانین قطعی در این مورد وجود داره.

.بابا تو هم از زبون مدیر حرف نزن

انگار قراره چیکار کنیم؟
قراره شمشیر بکشیم و چپ و راست رو بزنیم؟

.بهخاطر همین میگم برادر

.چی میشه اگه بفهمید؟ بیخیال بشید دیگه

بذارین دفن بشه بره پی کارش. چی میشه مگه؟

.دست وردار تو رو خدا
.همهی معلمها و بچهها بدونن و ما ندونیم

.همچین چیز مسخرهای ممکن نیست
.از پارانویا نابود میشیم

.دو روزه معلوم میشه دیگه
.بگو و ما رو معلق نذار

.خب اگه معلوم میشه، اونوقت میفهمید دیگه

.یکم صبر کنید
.من رو هم تو دردسر نندازید

.تو چقدر ترسویی بشر

آدم بهخاطر رفیقش هم که شده...

یه کوچولو فداکاری یا ریسک نکنه
این رفاقت چه اهمیتی داره؟

برادر، سعی نکن با این کلیدواژهی
.رفاقت، منو متاثر کنی

.گول نمیخورم

.نیگاش کن تو رو خدا

پسر خبر داری بهخاطر گشتن با فیردوس
میخواستن دربهدرت کنن؟

...ما رفتیم باهاشون حرف زدیم

گفتیم اشتباه شده و الکی قسم خوردیم
.و ریسک کردیم خیار جان

این چه مقاومتیه که بخاطر مخفی کردن چیزی که
دو روز دیگه عیان میشه،نشون میدی؟

برو بابا. کی بهخاطر فردوس
میخواسته منو بندازه بیرون؟

همچین مزخرفی ممکن نیست -
شهردار به دختره نظر داشت -

.میدونم خواسته ولی بهش نه گفته

طبیعی نیست که با شنیدن نه، بخواد تو رو اخراج کنه؟

.نه بابا. مزخرفه، عاقلانه نیست

...پسر

.باشه هرچی تو بگی صامت
.من دیگه چیزی نمیگم

ببین پسر، قول میدیم

.به هیچ وجه صداشو در نیاریم

مگه نه؟ گاو نیستیم که کنعان؟

.صد در صد... میدونیم ممنوعه

...نه به معلمها و نه دانشآموزها

.کوچکترین چیزی نمیگیم. نگران نباش

فقط زندگی توی این تعلیق چرکین
.آسون نیست رفیق

.وگرنه چی میشه؟ موضوع فیصله پیدا کرده دیگه

.نمیخوایم که دوباره آتیشش رو روشن کنیم

ببین، توی این ناکجاآباد تو باید بهتر
از هرکسی ما رو درک کنی. نه؟

.بابا برو درت رو بذار تولگا

.بابا عقل بچهست دیگه

.نامهاش دست توئه

.به خاطر اون، داره ازت انتقام میگیره مثلاً

یه دوست نادونش هم آورده با خودش
.که اونم از دست کنعان ناراحته

توی این سن، تو کلهی اینا چی میگذره؟

.یه دقیقه وایسا
...الان داری میگی چیزه

...ببین صمد

.ابداً به کسی نمیگید که از من شنیدین

.آره بابا. ما طوری رفتار میکنیم که انگار خبر نداریم

.همین کارو بکنین. بهترین راهش همینه

.بالاخره بچه که نیستیم

یهلحظه. الان با اطمینان میگی سویم بود دیگه؟

.دقیقاً برادر. بله

.سویم و آیلین ابله

...متاسفانه همینطوره. منم تعجب کردم، ولی

.والا نمیدونم، شاید هم نباید تعجب کرد

.از قدیم گفتن هیچچیزی از انسان بعید نیست

...درسته، ولی من

که نامهاش رو کشف نکردم...

حتی برای اینکه جلوی خوندهشدنش رو
.بگیرم گرفتمش. بازم بهخاطر خودش

.چه خوبیای بابا؟ اون احمق چه میفهمه آخه

.اون فکر کرده گرفتی و خوندیش

خیلی خب، ولی این به من چه ربطی داره؟

- خبری از نامه ندارم که من
- نفهمیدم. نفهمیدم کنعان

ولی صامت اصلاً فکرش هم نکنین که بخواین با
.بچهها حرف بزنین یا بازخواست کنین

.بهخدا تو دردسر بزرگی میفتیم

.قضیه تموم شده

.دوباره گر میگیره و بزرگ میشه

.ممنوعه، میدونیم
.مدیر کل هم بهمون گفت

.ولی برادر، زشته بهخدا

.کنعان هنوز هم میگی زشته

.پسر زشت مِشت نمونده دیگه، پخش شده رفته

.ولی خداییش گفتم بهت برا اینا هدیه و فلان نخر

.بدبختی ما رو ببین

الان من مقصر شدم؟

.منظورم تقصیر نبود

خب؟

.اینجاها مثل مناطق شما نیست

.هر منطقهای ویژگی خودش و واقعیت خودش رو داره

.چه میدونم فرهنگ و رسومی داره

اینطور نیست؟

.اینجا از اینجور چیزها ممکنه سوبرداشت بشه

.کنعان محضرضایخدا دست بردار

چه فرهنگ و رسومی آخه؟

...حرفهای گنده میزنی، مجادله و فلان

.به عمل که میرسه، از ترس جیک نمیزنی

چه ربطی داره؟
.فقط دارم واقعیت رو میگم

.برو بابا با این واقعیتت

...بابا جان تو که تسلیم واقعیت شدی

چرا واسه بیعدالتیهای دیگه عربده میکشی؟

.آروم باش

اشتباه کردیم خواستیم یکم از
عادات نابخردانه درتون بیاریم؟

ریسک اینو کردیم که یکم تمدن وارد منطقهتون کنیم؟

.تمدن، اینطوری میاد؟ ول کن بابا

چه جورِ دیگه میاد مگه؟

یه نگاه به اطرافت بنداز. تو، من، ما معلمها
قراره این کارو نکنیم، کی میکنه؟

اگه ما هم بندهی این عقبافتادگیِ بهقول تو
...رسوم باشیم و کاری نکنیم

پس کی کاری میکنه؟

.ببین حتی مغز تو کجاها سیر میکنه
.همش تاثیر اینجاهاست

اگه سمت شما بودیم، تا الان خیلی وقت
.بود دادگاهی شده بودیم

چیو داری توضیح میدی؟

...معلومه تو از همون اول بحث، دربارهی هدیهها

.اینطور فکر میکردی و به من نمیگفتی

.الان که بحثش داغ شد، بهم ریختم

.اوضاع رو ببین تو رو خدا
حق نداریم برا دانش آموز موفق هدیه بدیم؟

.کسی اینو نمیگه

...کسی همچین چیزی نمیگه

...اگه یه روز پای این هدیهها وسط کشیده بشه

.به نظرم رسید مشکل بزرگی درست میشه

.بهخاطر این میگم

.همش رو من خوردم

.خوردم که حیف نشه

صبح بخیر آقا -
صبح بخیر -

.صبح بخیر آقا معلم

.صبح بخیر

.بشینید

.دفترها رو در بیارید

.دفتر

.در آوردیم آقا
.یالا، حرف نزن

.دفتر رو در بیار

.عنوان

.پرسپکتیو

چی؟

.پرسپکتیو

چی آقا؟

.ساکت

توی دفتر نقاشی آقا؟ -
هرجا میخواین بنویسین -

.حرف نزن. همراه من بنویس

.حرف نزن. حرف نزن

ببینید، برای اینکه یه چیزی تو اون مغزهای کوچیکتون
.فرو بره دارم تلاش میکنم

.بیشتر از این خستهام نکنین

فهمیدین؟

.هیچکدومتون در آینده نقاش مقاش نمیشین

.اینو میدونیم

...شماها قراره سیبزمینی و چغندر بکارید

.که چی بشه؟ ثروتمندها راحت زندگی کنن

اینطور نیست؟
.متاسفانه همینطوره

.حقیقت اینه... کاری هم نمیشه کرد

.اما باید این کار رو ادامه بدیم

.پس الان حرف نزنین و هرچی میگم بنویسین

آقا این قسمت پایینی رو هم بنویسیم؟

چی؟

اون قسمت پایینی رو هم بنویسیم؟

چرا پرسیدی؟

چون اونجا جای خالی داریم. بنویسیم؟

میگم چرا اینو پرسیدی؟

باید بنویسیم؟ -
میگم چرا پرسیدی؟ -

نمیفهمی چی میگم؟

هان؟ به چه زبونی حرف میزنم؟

آقا نگفتین که لازمه بنویسیم یا نه؟

.هرچی دوست داری بنویس

از کجا افتادم تو این جهنم لعنتی؟

منو صدا زدید آقا؟ -
ها. بیا تو -

...چیزه... چند نفر دانش آموز اومدن

گفتن بهشون توهین میکنی...

احتمالاً یکم ترسیدن -
عجب -

.بهشون هم برخورده

کی بودن اونها؟

.اینش که مهم نیست

.گفتی باید سیب زمینی و فلان بکارن

.میگم یکم دقت کن

.راست میگی

.میرن به والدینشون میگن، داستان درست میشه

.میبینی که چی توی مغزشونه

.میفهمم

یکم چیز کن. باشه؟

.باشه، فهمیدم

...انقدر هم خوب فهمیدم که

.بشینید

.بیا. بیا اینجا

.تو...تو... با تو هستم

.بلند شو، بیا اینجا

.دعا کن خونهتون دوره

.از یه روستای دیگه بهزور میای اینجا

.وگرنه تا آخر سال، سر کلاسم راهت نمیدادم
فهمیدی؟

.الانم برو بیرون

.بیرون، بغل در منتظر باش

.یالا. برو بیرن

.برو بیرون

.برو بیرون

.برو

کس دیگهای هست که تنش بخاره؟

.خجالت نکشین. بگین. حلش میکنیم

"صفا"

.کراواتت خوشگله ها

بله آقا -
یه روز بده ما هم باهاش پز بدیم -

.باشه آقا، یه روز میدم شما هم بزنید

آقا؟ -
هان؟ -

شما اولین معلمی هستید که
.از دست سویم عصبانی شدید

.اصلاً انتظار نداشتیم

.زندگیه دیگه

.خیلی تعجب کردم راستش

.نباید بگی چی شدم، باید بگی چی میشم

اینطور نیست؟ -
بله آقا -

...بهتون توصیه میکنم از اینبهبعد

توی کلاس، جلوی قلدری این تهمتزنندهها
.و غیبتکنندهها گردن کج نکنین

فهمیدین؟ -
فهمیدیم آقا -

کوچکترین حماقتشون رو دیدن
.بدون ترس بیاین به من بگین

باشه؟ -
بله آقا -

.خیلیخب

.بگو

...آقا یه بار سویم به خواهرم گفته

.باشه پسر. الان نه. از این به بعد رو گفتم

.از اینبهبعد رو میگم. همینطوری نپر وسط

شخصیت این آدمها مشخصه
.و خوب میشناسیدشون

چند نفرن فقط. اینطور نیست؟

.بله

.توی زندگی، همچین آدمهایی وجود دارن و خواهند بود

.مهم دونستن مقابله با همچین آدمهایی هست

.و بهترین مقابله هم، ارتباط نداشتن با این آدمهاست

.یعنی فاصله گرفتن

فهمیدین؟

بله آقا -

.به دیوار تکیه نده

.میگم به دیوار تکیه نده

.بدون تکیه به دیوار وایمیسی

.با توام. از اونجا فاصله بگیر

.فاصله

.وضعیت ما رو ببین صامت

.رنجهامون پایان نداره

من بهخاطر اینکه سوتفاهم نشه حتی
.نزدیک خواهرزادهام هم نمیشم

.ببین اینها چی میگن

.چند روزه درست و حسابی نمیتونم غذا بخورم

اگه بهجای معلمی میرفتم دو تا بز میچروندم

.حداقل اعصاب و روانم راحت بود

.قطعاً همینطوره

بزهای کوهی، خیلی بهتر از سر و کله زدن
.با بزهای مدرسه هست

.تولگا ظاهراً با ما همدردی میکنه

.اما پشتسرمون با فردوس بهمون قاهقاه میخندن

.امروز خودم شنیدم. از اتفاقات افتاده برامون خوشحالن

واقعا؟ کجا؟

.توی اتاق معلمها

.تا من رو دیدن ساکت شدن، از اون فهمیدم

.بذار بخندن مادر به خطاها

...اگه از اینجا گورمو گم کنم

.تا عمر دارم، ریخت هیچکدومشونو نخواهم دید

.اون که بله

.بازم زور داره برا آدم

.مثلاً همکاریم

همکاریای مونده محض رضای خدا؟

.اینجا هر کس دنبال خراب کردن دیگرانه

.روح مردم از مشکلات، سیاه شده. ببین

بله دقیقا.

...ولی بدون شوخی

.نزدیک بود سر تیتر خبرها بشیم

.اغراق نکن تو هم
.چیزی برای ترسیدن وجود نداره

چرا بترسم؟
.ما چه ها که ندیدیم. ترس و اینا نیست

.هفت ساله اینجا زندانی هستی

غیر از دلمردگی چی میتونی دیده باشی آخه؟

اینطوری نگو... اینطوری نگو

.ما آغازمون هم چیز نشد

.آسون نشد

،وقتی اولین بار انتقالیام رو فهمیدم

هفت سال پیش صامت جان

یه روز از ماه آگوست

.مثل الان روی کوهبودم، نزدیک روستاپ

.اون زمان، چوپان گوسفندهای پدر بودم

به خیال اینکه کار رو به دست گرفتم
.باری از پشتم خالی شده بود

اینقدر خوشحال بودم که نگو

یه روز از شنیدن انتقالی نگذشته بود که
.خبر مرگ شوهر خواهرم اومد

.خواهرم تازه ازدواج کرده بود

چی شده بود؟

.رفته بود به دیاربکر، جایی که خواهرم درس میداد

.هیچکس اونجا نمیشناختش

فکر کرده بودن جاسوسه... جلوی بازار میزننش

!نه بابا

.بعدش سازمان عذرخواهی کرد

.و گفت فکر کردیم جاسوس ارتشه

.لعنتیها... یارو مرده بابا

عذرخواهی کنی که چی؟

.البته که بد شده

.افسوس که کنار اومدن با زد و خورد، تقدیر شرق شده

میدونی صامت،حتی نتونستیم معلم شدنمون
.رو درست و سحابی جشن بگیرم

از یه جایی، یاد گرفتیم که شادی و غم
.چطور میتونه کنار هم قرار بگیره

.آقا امسال قراره بری

.دو ساله همخونهایم. عکس نداریم باهم

.بیا اینجا یه عکس بگیریم

ها؟

بگیریم. چی؟ سلفی؟

.نه. یه چیز متفاوت

.منظرهی پشت سر

.باشه

چطور میشه؟

.بیا اینجا

آهان. اونجا میذاری؟ -
بذار تنظیمش کنم -

.منظره خوشگله

اینطوری وایمیستی؟ -
اوهوم -

میزنم ها -
بگیر -

چطوری؟ یکم بهتر شدی؟

.خوب. ممنون

دارو خوردی؟

.بله

.اینو برمیدارم

.ببر

میخوای بگم کسی بیاد؟

.نه نه، لازم نیست

.لیست توشه. همه چی هست حتی اندازهی کفش ها

.طبق اون میتونی پخش کنی

.بیا

.خب، برای تو کت نوشتیم

.هر کتی که بخوای، میتونی از توی کارتن برداری

.چشم آقا

.برداشتم آقا

.ببین اونجا کیسه هست. بذار توی اون

.باشه

دلیلا، از داخل اون کارتن

.هر کت یا ژاکتی که میخوای بردار

میشه اینها رو بردارم، آقا؟

.صبر کن. ببین اونجا یه کیسه هست، درست پشتت

.بذار توی اون

.با خوشی استفاده کن. به هیچکس هم نشون نده

.هر کس توی صف بود، صداش کن

.ممنون آقا. روز بخیر

.بیا

تو شاگرد من بودی؟

.بله

اسمت چی بود؟ -
حلیمه -

آهان. باشه

ببین، از این کارتن بردار هرچی
.بخوای میتونی برداری

.توش کفش هم هست. ببین

.باشه

بابات چیکاره بود؟

.اینجا نیست

کجاست؟ شهره؟

پدر و مادر داری دیگه؟ زندهان؟

بله

.بسیار خب

انتخاب کردی؟ -
بله -

.انتخاب خوبیه

اونها یکم کوچیک نیست برات؟

نه خوبه

.پشتسرت کیسه هست

.بذار توی اون

خوبی؟

...رسماً به هوا پرت شدیم

تنها چیزی که یادمه...

.اینه که همه فریاد میزدن

.اونجا درواقع یک تکه بودم

یک توپ فولادی رگمو برید و
.قانقاریا بهش نفوذ کرد

.باور نکردنیه

بعدش؟ آمبولانس و پلیس و فلان؟

نه بابا . افسر به مامورهای شهرداری
.گفت اینارو جاروشون کنین

.توی گزارشات هست

.آمبولانس انقدر دیر کرد که نگو
.تاکسیها هم زخمی نمیبردن

.احتمالا خواستن صندلی چیزیش نشه

دقیقاً. کجاشو دیدی.

یکی منو بغل کرده و تاکسی رو قانع کرده
.و اینطوری رسیدم بیمارستان

.خیلی از دوستهام رو اونجا از دست دادم

بعدا اون طرفو دیدی؟

.آره

.پنج شش ماه بعد از بیمارستان، پیدام کرد

.عضو تسکیلات شرق بود

.زمان بیمارستان فاجعه بود

.هشت ماه اونجا موندم

.اکثر دکترها از اتحادیهی ما بودن

.خیلی تلاش کردن پا رو نجات بدن ولی نشد

.درد بعد از قطع کردنش، قابل وصف نیست

اصلاً فکر نمیکردم دردی به این
.بزرگی وجود داشته باشه

اگه میگفتن بهجاش پدر و مادرت
...رو جلوی چشمهات میکشیم

.فوراً میگفتم باشه. با خوشحالی

.فقط بهخاطر اینکه درد تموم بشه

.ببخشید ها موقع غذا خوردن اینها رو گفتم

.نه جانم، این چه حرفیه

.واقعاً اتفاق باور نکردنیای هست

.آدم نمیدونه چی بگه

...چیزهایی هستن که بدون تجربهکردن نمیشه درک کرد

.اینم قطعاٌ یکی از همونهاست

یه چیزی. معلمهای دیگه اینجا
از قضیهی انفجار خبر دارن؟

نه. اونها فکر میکنن تصادف بوده، ولی
.هستن کسانی که میدونن

اصلاً نمیپرسن؟

...نه. چون مدرسهی ما خیلی بزرگ و شلوغه

.کسی با دیگران کاری نداره

.اساساً با کسی هم صمیمیت برقرار نمیکنم

.چه بهتر که نمیدونن

.وگرنه فوراً از زاویهی نگاه خودشون، قضاوتت میکنن

...عجیب اینه که تا این اتفاق افتاد

خانوادهام هم از کارهام خبر نداشتن...

.با مسائل سیاسی به شکل رادیکال کاری ندارن

.خانوادههای ما هم همینطوری هستن

خانوادهی تو چرا تندرو باشن آخه کنعان؟

...تا همین پیری توی یک روستای کوچیک

غیر از گاوها و ازدواج تو، کار دیگهای ندارن که...

اینجوری نگو

.چه آدمهای متعصب و رادیکالی که ندیدم. نگو روستای کوچیک

روستای کنعان اینا هم علویه.

.فرهنگتون شبیه همه

.من به مذهب اهمیت نمیدم

تاریخ مصرف این حرفها گذشته -
دقیقاً -

.همینطوره

.ولی حتماً خیلی ناراحت شدن

کی؟ -
خانوادهات -

طبیعتا آره -

.قطعاً خیلی دردناک بوده

.خودمو قاطیاش نمیکنم

...ولی از راه رفتنت اصلاً معلوم نمیشه

.بهخدا... بهتر از من راه میری

.ممنون

.پروتز با کیفیته، به خاطر همین

.دولت هم میده، ولی به اندازهی این خوب نیست

.آدم با اون لنگ میزنه

اگه خودت بخوای بخری، دولت
.بخش کمی رو پوشش میده

اون هم که چیزی نیست -
بله -

راستی ماشین چی شد؟ پیشرفتی حاصل نشد؟

منتظرم بیارنش. ببینیم چی میشه؟

اوه، یعنی خریدی؟

اره

.چه عالی

باید جای پدال گاز عوض بشه
.بعدش میاره

.عالیه والا

.مبارکه

با خودش، تغییر رو وارد زندگیت میکنه
.خواهی دید

کی میاد؟ یعنی کی از مکانیکی میاد؟

میشه یه عکس از تو بگیرم؟

چرا؟

.خیر باشه...یعنی البته که میتونی

.راستش قیافهی خیلی جالبی داری

چهرهای که قصههای این سرزمین رو
.با خودش حمل میکنه

اینطور فکر میکنی؟ -
قطعاً -

.چون پرتره میکشم، برای اون میخوام

.باشه، حتماً

.بشقاب رو یکم بکش جلو

.تو دستت رو بکش

.آره، دیده نشه

.بذار اینطوریش کنم

چیکار کنم؟... تو رو نگاه کنم؟

.منو نگاه کن، کاری نکن. به دوربین نگاه کن

...درواقع، تو نگاه اول

مثل صورتی هست که خیلی تکراریه...
...ولی هرچی بیشتر نگاه میکنی

.انگار یه جایی توی عمق نگاهت، غم هم هست

.البته خیلی مطمئن نیستم

.شرمنده، یکم عجیب و غریب شد

.نه نه. این چه حرفیه... ممنون

تکون نخور.

.نخند

.راستی خانوادهام بهزودی میرن استانبول پیش خواهرم

.اون موقع تشریف بیارید براتون غذا بپزم

.البته ولی زحمتت ندیم بهت

.نه بابا چه زحمتی

.کار خاصی که نمیکنم خیلی نمیتونم وارد جزییات بشم

.اسپاگتی و شراب رو تضمین میکنم
.گرسنه نمیمونید

.عالیه

غذای محبوب منه-
واقعا؟ -

.عاشق اسپاگتی با شرابم

.خیلیخب

.دوستش دارم

.هوا وحشتناک شده

نه بابا؟

.والا همهی اطراف، یخ بسته

.شیر آب مسجد یخ بسته بود

.هزار بار بهشون گفتم شیر آب رو باز بذارید

.یه کوچولو هم چکه بکنه خوبه تا یخ نزنه

.هر بار یه ابنهای میاد و میبنده

.مثل یخه... چشم، چشمو نمیبینه
.جلومو به زور دیدم

.بیرون مثل زندون تاریک شده

.پس زود اینو تموم کنم و برم

چی؟

.میگم بهتره پاشم برم

.کجا میری؟... زوده هنوز. بشین

.نه آقا. برم دیگه... برق هم که قطع شده

خب دیگه. تو این تاریکی توی خونه
میخوای چیکار کنی؟

مادرش منتظره آقا -
چی؟ -

.مادرش منتظره

...تو هر ساعتی از شب یه سر بری کوچه اینا

یه کلهی کوچیک پشت پنجره میبینی...

.اون مادر اینه

کل شب اونجا میشینه که ببینه
این کی برمیگرده؟

...چندین بار گفتم

.منتظر نمون، زمان اومدن من معلوم نمیشه

.ولی گوش نمیده

واسه این که عصبانی نشم، تا منو از سر کوچه
.میبینه، زود خاموش میکنه و میره میخوابه

انگار ما نمیبینم. حداقل چراغها
.رو خاموش کن و منتظر باش

.چیکار کنه زن بیچاره... خب اعتماد نداره

.باز الان بهتره

...این وقتی سنش کمتر بود

.قبل از تاریکی هوا، توی
کوچه ها دنبالش میگشت

.الان مثل قبل نمیتونه بیرون بره

.بیچاره پشت پنجره منتظر میمونه

.پس اون موقع، فهمیده بوده

چرا آقا؟

چی چرا؟ -
چی رو فهمیده اون زمان؟ -

این که تو یک بیکار، ولگرد و به درد نخوری
.چیو قراره بفهمه خب

.آقا اینجا همینطوره

.فقط مادر من نیست که
.همه مادرها بی تاب هستن

...آقا معلم، پدر من رو

...وقتی هفت سالم بود، تو یه همچین شب تاریکی

.ژاندارمری اومد و از روی تختش
بیرون کشید و برد

.دم در گفت یه دقیقه وایسید

.همه وایسادن

.جیبهاشو گشت

یک بلیط لاتاری در آورد و داد
.به مادرم و رقت که رفت

.دیگه هم ندیدمش

یعنی بیخود نیست. مادرم از ترس
...این سالهاست نگرانمه

.وگرنه به خاطر نااهل بودن من نیست

.به هر حال

...اینها رو ول کن. عجیب اینه که

چیزی که از اون شب...
یادمه، نه بابامه و نه چیز دیگه

.فقط انعکاس این چراغ روی سقف رو یادمه

.نمیدونم چرا. سالها هم بهش فکر کردم

.که چرا فقط همین یادمه

به این نتیجه رسیدم که مساله اتفاقی
...که افتاده و تموم شده نیست

...بلکه مساله مهم، ورای چیزیه که دیده میشه

.چیزی که توی درون اتفاق میفته

خب چیزی دراومد؟ -
چی؟ -

بلیط لاتاری رو میگم... چیزی برد؟

.نه بابا

حتی پول ناچیزی هم در نیومد؟

تف توش. مگه میشه هیچی درنیاد؟

.ول کن این حرفها رو

.این، همیشه داستان تکراریشو داره

.هر سال یه بار همین حرفها رو دوره میکنه و میره

.بعد میبنی نشسته توی
قهوهخونه و چایی هم میزنه

پسر جون بست نیست؟
.نه حرفت معلومه، نه عملت

.رفتم که رفتم

گه خوردی. کجا بری؟

فکر میکنی کوه، جای پیکنیکه؟

بچه جون، یه کار درست و
...حسابی پیدا کن و مشغول شو

.تا اون زن هم با خیال راحت بخوابه

.اول مادرت رو نجات بده

.بعدش دنیا رو هم نجات میدی

باشه آقا واحیت، من چیزی نمیگم
.اگه تو اینطوری میخوای

ببین پسر

زمان من با الان یکیه؟

.زمانه عوض شده... الان دورهی انتقام شده

.مردم دنبال انتقامن

.هیچی شفاف نیست

...نه خواستههای آدمها معلومه

.نه معلومه کسی، چی رو چرا نمیده

اصلاً معلوم نیست چی داده و
.گرفته میشه. اونم یه مساله دیگهست

پسرم

.اگه بیفتی توی باتلاق، توش غرق میشی

.دو دو تا چهار تا

...ولی اگه میخوای باتلاق رو خشک کنی

.باید از بیرون نگاهش کنی
.باید عقلت رو به کار بگیری پسر

.یکمی هم بالاجبار باید به زمان بسپری

.اگه قصدت غرق شدنه دیگه حرفی نیست
اینطور نیست آقا معلم؟

ببین چی میگم

اگه اینجا یکی دو تا قفسه بذاری
...و این پشتیها رو بچینی

مغازه بهتر میشه میدونی؟

.دلت بهخدا یخ زده آقا واحیت

.دلت از ترس خشک شده

.به حساب سن و سالت میذارم

چه ربطی به ترس داره؟

.توی این دنیا چیزهای مهمتری از شکمسیری هم هست

مثلا چی؟ چیزی مهمتر از سیری هست؟

.لعنت بهش، فوقش غرق میشیم دیگه
مگه چی برای از دست دادن مونده برامون؟

چی برات مونده؟

مردک، زندگیای که داری کم چیزیه؟

.جوانیات مردک، جوانی

جوانیات کم چیزیه؟

...تو همینطور برا خودت زرت و پرت میکنی

...چرت و پرت میگی

...حتی اگه بیهدف، بدون باور و بدون امید هم باشه

این زندگیای که میگی بازم ارزش داره؟

.یکم ویسکی بریز برا من

.معلومه که ارزشمنده، پسرم

.قطعا ارزشمنده

.معلومه که ارزشمنده

.به تو باشه، هر کی دستش تفنگ نگیره، بی شرفه

درسته؟

اینو کی گفته بود آقا معلم؟

...جوانی چیز فوقالعادهایه ولی

.افسوس که به دست جوونها تباه میشه و میره

...یعنی الان ما اینجا

بدون هدف و ایمانیم و بیشرف؟

.نه جانم. کسی همچین حرفی نمیرنه

.اما اگه با این تفکر جلو بری، اونم میگن

اگه بگن، چی میشه پسر؟

اینو تو باید بهش فکر کنی. از
من چرا میپرسی لعنتی رو؟

.اما امروز فردا اینا گفته میشه بالاخره

.گفتنش کون میخواد، شهامت میخواد

.گفتنش تخمهای فولادی میخواد

هرکی اونو بگه، مادر قهبه هستم
.اگه کاری نکنم از ناف بشاشه

تو این خرابشده...

.برادر بچه نشین بابا
این اسلحهبازیا چیه؟

...مثلاً اینکه چرا اونجا

حق اون بیشرف رو نذاشتی کف دستش
.زور داشت برام

.تویی که از شرافت و آبرو حرف میزنی

من چی بگم به یارو... یه چیزی میگیا؟

.میدونی چی میگم

.رمزی حرف نزن

من گفتم تا دوست و دشمنت رو
.بشناسی. آدمو پشیمون نکن

...پسر، اگه یکی بیاد

...وسط میدون این روستای مادر به خطا، پشت سر تو

...مزخرف ببافه

من هم اجازه میدم؟

.تو کتاب من اینطور ننوشته

.من به یارو راه نمیدم. اجازه نمیدم

پس الان ما مقصر شدیم ها؟

.کاش اصلاً نگفته بودم. بخدا کاش نگفته بودم

.قصور مصوری در کار نیست، پسرم

...اگه جلوی دهن یارو نگیری

...اگه حرف یارو رو قطع نکنی

.اگه راه بدی، حرف میزنه

...تو حرف، اینجا قمه قداره میکشی

اما جلوی حرف زدن کسی که معلومه
.چه گهیه، نمیگیری

.نمیشه که

.ببخشید، نمیشه

.بگذریم، من برم

.کجا؟ بشین. باهم میریم

نه دیگه -
باهم میریم -

.برم آقا. فردا نمیشه بیدار شد

.بلند نشو خب. بگیر بشین

.نه آقا معلم

.شماها خوش باشید

.منو نیگا. بگیر بشین

پسرم

بابا این چه کاریه آخه؟

یکم زیادهروی نکردی؟

.چی گفتید اصلاً؟ خیلی نفهمیدم

...آقا معلم، همش میاد این خراب شده و میگه

فلانی اینو گفت، بهمانی اونو میگه
اون پشت سرت اینو گفت

مردک ابنهای، پس تو چه گهی میخوری اونجا؟

مترسک جالیزی؟

نمیتونی دو کلمه جوابشو بدی؟

.بار اول و دومش نیست

بسیار خب

.دیگه به اینجام رسید و منم ترکیدم دیگه

.بازم به نظرم زیادهروی کردی

.لزومی نداره آدم همیشه مداخله کنه
چی میشه مگه؟

.آدمها حرف مفت زیاد میزنن
.تو باید بیخیال باشی

.بیخود و بیجهت، بچه رو ناراحت کردی

.به نظرم دلشو به دست بیار. زیادم کشش نده

.میبینی رییس
.اینجاها تنها ایستادن آسون نیست

.همه ازت انتظار دارن

.یکی بهت میگه ترسو، یکی میگه خائن

.اونیکی میاد میگه مرتد و فلان

.زندگی ماها هم اینجوری سپری میشه

...دوتا از گاوهای یارو رو تیمار کردم

.بعداً اومده سگ منو با تیر زده

چرا؟

.چون آدمه

.چون آدمه، آقا

چیکار کردی؟
نخوابیدی؟

.نه بابا. چه خوابی

.داشتم میرفتم چراغهای مدرسه رو خاموش کنم

.نوبت من بود. یادم رفته

چایی داری؟

.نه، ولی درست میکنیم

.تو چایی بذار. من چراغها رو خاموش میکنم

.باشه

کلیدها؟

.آهان

اینها چیه اینجا؟
کار تو که نیست؟

چی؟ -
روی دیوار -

.نه بابا

.قبل از من، اینجا یک معلم تاریخ بود به اسم اکرم

...وقتی داشت میرفت

.ازم پول کابینت آشپزخونه رو هم خواست

نمیدادی خب -
معلومه ندادم -

.وقتی دید نمیتونه ازم بکَنه، خواست کابینت رو ببره

.عجب گاوی

.والا من همچین آدم عوضیای ندیدم

واسه اینکه پول زغال هدر نره، حتی
.توی خرداد هم آتیش روشن میکرد

...شنیدی میگن

طرف هرچه ابنهایتر، نامحترمتر...
.دقیقاً اینطوری بود

.بچه کوچیک داشت. اون کشیده

چرا تا حالا رنگش نکردی؟

به من چه؟

.اون مهم نیست

.اون قضیه انگار توی کل روستا پیچیده

کدوم؟

اون چیز...؟ -
اوهوم -

.با نیش و کنایه حرف میزنن

چی میگن؟ -
در واقع چیزی نمیگن -

.جملات کنایهدار

به یه ورت بگیر. پخش بشه چی میشه مگه؟

چی میشه داره؟

.تیکهتیکه میکننمون

.هیچ گهی نمیشه

.بدبین نباش

.بدبینی نیست

.اساساً نتونستم اتفاق رو رد کنم

چرا؟

.نمیتونم منطقی براش پیدا کنم

.بهتره بگم با عقل جور در نمیاد

...چی میشه که دخترهایی

که اینقدر بهشون اهمیت دادم و وقتی وارد
...مدرسه میشدم از پاهام آویزون میشدن

این حرفها رو دربارهام زدن؟

.دنیای بچگیه دیگه

کی میدونه چی تو سرشونه؟

آره ولی چون با هیچ منطقی
.جور در نمیاد، آزارم میده

.به یه ورت بگیر. اینقدر چیز نکن

.دهن تو هم سرویس تولگا با این بیخیالیات

.نه آقا. اونقدرها هم راحت نیستم

.حتی گفتم دخترها اینها اتهامات سنگینیه

.گفتن میدونیم ولی معذب شدیم

گفتم پس چرا مثل پروانه شده بودین دور معلمتون؟

خب، اونها چی گفتن؟

.هیچی، چرت و پرت

.نه آقا، اینطوری و اونطوری

گفتم ببینین

باشه، ول کن. چی میگن؟

مثلا سویم دقیقاً چی گفت؟

.دقیقا یادم نمیاد

.فقط میگفت معذبه و چیز زیادی نمیگفت

.انگار گفت میترسه و این چیزها

گفت میترسه؟

آره دیگه -
عجب... از چی میترسه؟ -

.چه میدونم دیگه

.ولی انگار، بیشتر هدفشون کنعان بود

یعنی چی بیشتر کنعان؟

.یعنی اساساً از کنعان عصبانی بودن

.تو هم به آتیش اون سوختی

نمیفهمم؟

میگم یعنی احتمالاً هدف اصلی
.اونا میتونه کنعان باشه

چرا؟

انگار کنعان حسودیاش میشده که
.دخترها تو رو بیشتر دوست داشتن

.واسه همین میتونه به دخترها نزدیکتر شده باشه

همچین چیزی ممکنه؟

.نمیدونم

.بهنظر من همچین چیزی هست

...یعنی هدف اصلی کنعان بوده

و من این وسط کباب شدم؟

.بله

.درواقع، شکایت از کنعان از طرف آیلین بود

.اما سویم هم یه چیزهایی گفت

.مثلاً لپ دخترها رو نیشگون میگرفته

نیشگون؟

.تو کلاس بهشون خیره میشده

نه بابا؟

.ولی بهش نمیخوره جرات این چیزها رو داشته باشه

.ممکن هم هست انجام داده باشه

.نمیدونم دیگه

ولی ممکنه سویم، واسه این که تنها نباشه
.آیلین رو جلو انداخته باشه

.سویم رو که میشناسی

.نه، اونقدرها هم نمیشناسم البته

.به نظر من همینه

.عجب گیری افتادم

بین کیا زندگی میکنیم؟
از کجا شناختیم اینا رو؟

چرا وارد این شغل لعنتی شدیم؟

.اینهمه سال هم نشستیم تلاش کردیم

.به کسی ابداً حرفی نزنیها

نه بابا به کی چی بگم؟

.این فقط نظر من بود

.درنهایت میتونه اصلاً درست نباشه

.نه، اون درسته

.ببین تو رو خدا

.هرچی سر به زیر تر، نابودگر تر

.برا من درس اخلاق هم میده

نباید بهشون هدیه میدادی و
.آدمها رسومی دارن و فلان

.بهخیال خودش میتونه همهچی رو سر من خراب کنه

.عجب روباهیه

سلام -
سلام -

چیزی خوردی تو؟

.آره خوردم. ببین از شهر، بورک (نوعی شیرینی) خریدم
.برا تو هم هست

.اوه، عالیه

.راستش کل روز درست و حسابی چیزی نخوردم

.خوب شد این

.گرمش میکردی

.لازم نیست. اینطوری هم خوبه

میخوای؟

.نه ممنون

.نوش جان

.خیر باشه

چی خیر باشه؟

چرا اینقدر گرسنه موندی؟

.داروهای مادرم تموم شده بود

.مشغول کارهای اون بودم تو بیمارستان

.طرف میگفت تا خودش نیاد، نمیشه
.بابا سالهاست همین داروها رو داره مصرف میکنه

بنویس دیگه. چطوری یه آدم پیر از روستا بیاد؟

تو هم شهر بودی؟

.بیشتر تو بیمارستان بودم

.کاش میدونستم باهم برمیگشتیم

.برمیگشتیم، ولی ساعات من یکم پیچیده بود

پیچیده؟

.یه سر به مکانیکی هم زدم

.دیگه این ور و اون ور، وقت نشد غذا بخورم
تو چیکار کردی؟

...این قضیه

اشتباه امتیاز تدریسم رو که یادته؟

رفتم اونو حل کنم -
درست شد؟ -

.یکم اذیت کردن اما اصلاح شد

.هیچ جای دیگه چنین آموزش و پرورش افتضاحی نداره

چطور امتیاز تدریس رو یادتون میره؟

.بله، خب

.کارمند هم جزیی از آدمه دیگه

،درسته

ولی این چیزیه که سرنوشت یه
.معلم رو میتونهعوض کنه

به خاطر همین چندتا امتیاز معلوم میشه
.اکثر جوانیتو قراره کجا بگذرونی

فکرشو بکن، اگه تو نمیفهمیدی چی میشد؟

.کلی آدم از تو جلو میزد

.همینطوره

.خوبه که حلش کردی

.یه لحظه انگار ماشینتو اونجا دیدم

.گفتم پشت سرت بدوم اما مطمئن نبودم

.زنگ میزدی خب

.گفتم مزاحم نشم

چیزی برا مزاحمت هست؟

نمیدونم که. هست؟

چی هست؟

چیزی برا مزاحمت؟

نه. چرا؟

بانک زراعت

.میبینم که برا خونه نون خریدی رفیق نورای

.اما سگهای شهرتون همهاش گرسنه هستن

.خب اونها هم صاحب تقدیرن

وااای

.فکر میکردم به تقدیر اعتقاد نداشته باشی

.من چه سورپرایزها که ندارم

اینجا چیکار میکنی؟

.توی آموزش و پرورش کار داشتم
.از مدرسه زود اومدم

.قبل برگشتن، پول نقد میگرفتم

تو تازه اومدی؟

آره. خستهکننده بود. امروز توی
.مدرسه حراجی خیریه داشتیم

.کارهای غیر ضروری همیشگی

انتظار نمایشگاه داشتی؟
.برا همین حراجی هم خدات رو شکر کن

چیکار میکنی؟

.اگه وقت داری بریم چایی یا قهوه بخوریم

.نه. الان نمیتونم

.باشه

.منم خیلی وقت ندارم

.باید برگردم

.باشه برای بعد

.معذرت

نه بابا، چه معذرتی؟

گفتم که یه وقت دیگه -
باشه -

راستی کنعان چیکار میکنه؟ خونهست؟

.کنعان؟ نمیدونم، آخرین بار میگفت بابام مریضه

.بعدش چبکار کرد نمیدونم

.چون زود اومدم بیرون نشد حرف بزنیم

تو ندیدیش؟

نه، کجا ببینمش؟

.نمیدونم، همنیطوری پرسیدم

.به هر حال. در تماسیم

آخر هفته برنامتون چیه؟

بیاین خونه ما -
چی؟ -

گفته بودم که بابا و مامانم میرن پیش خواهرم
.بیاین غذا درست کنم

.آهان آره آره

شنبه میتونه باشه مثلا -
آره میشه -

ما مشکلی نداریم. رفتن پدر و مادرت؟

.نه، فردا

.بسیار خب. پس به کنعان هم بگو

ساعت هفت خوبه؟

.آره هفت خوبه

.باشه. پس بعداً براتون لوکیشن رو میفرستم

.باشه

حله. با همسایهها که مشکلی پیش نمیاد؟

همسایه ها؟ -
آره -

.ناسلامتی مبارزه کردیم، صاحب حق و حقوقی شدیم

این چه حرفیه آخه -
باشه جانم -

چند سال شده بابا -
به هرحال من گفته باشم -

بگو

.خوبه. منم همینو ازت انتظار داشتم

.باشه. بعداً میبینمت

فعلاً -
مراقب خودت باش -

سلام -
سلام -

.آروم، آروم. بیا تو

خوبی؟ -
سر خوردم -

کنعان کجاست؟

.تنها اومدم

چرا؟

.اوضاع کنعان یکم بهم ریخته بود

.پدرش یکم مریض شد. یکم هم پیره

.کاش بهم میگفتین

.میتونستیم بندازیم یه وقت دیگه

...آره بهش فکر کردم ولی

حماقت کردم، نه؟

نه

اگه میخوای برم -
نه بابا -

واقعاً میگم -
نه بابا. اونقدر هم چیز نیست -

.مهمونی رو از دست داد. واسه اون گفتم

بیا -
خودش ضرر کرد -

.نه. نمیخواد در بیاری

کسی دید که اومدی؟

هیشکی ندیدت؟ -
نه -

.مثل دزد اومدم

مگه نگفتی حق و حقوق به دست آوردی؟

.چرا ولی دلیلی نداره به رسوم فشار آورد

...راستی

.چرا زحمت کشیدی؟ ممنون

.قابلی نداره

.قشنگه

کسی خوبه نیست؟

.پدر و مادرمو گذاشتم توی کمد
.صداشون در نمیاد. نگران نباش

.راستی خیلی خوب شدی

.دامن بهت میاد

.ممنون

اینها رو از سبزیفروش خریدی؟

.مثل جعفری پیچیدتشون

.گفتم محض احتیاط. اینجاها رو که میشناسی

اینها رو بذارم توی آب. پژمردن -
باشه -

.هرجا دوست داری بشین
...اگه هم گرسنه ای

.میتونیم مستقیم سر سفره بشینیم

.آره، میشه

.باشه پس، میشینم

.بشین، میام

.نگو اینها رو تو کشیدی که باورم نمیشه

خودم کشیدم. چرا؟

.ولی اینها خیلی خوبن

به اینها میگفتی در حد عوام؟

.بیخیال

.نه بخدا. جدی میگم

.از من که خیلی بهتری

.فقط نفهمیدم چطوری تو صورت کنعان معنایی پیدا کردی
.اونو نفهمیدم

راستش این معنایی که میگی
.معلوم نمیکنه از کجا میاد

زمان انتقالی نزدیکه. چیکار میکنی؟

.راستش برای رفتن، هر حقهای رو سوار میکنم

.اگه چنین امکانی باشه، ببینیم چی پیش میاد

تو چی؟ هنوز داری فکر میکنی؟

.هر کجا بخوای میتونی بری. کاش من جای تو بودم

رفتن من سخته -
چرا؟ -

.اولاً خانواده خیلی آمادگیاش رو ندارن

.توی استانبول آشناهایی هستن

.دوستهام از سازمان هستن

.اگه برم اونجا به لحاظ روابط اجتماعی مشکلی ندارم

آره. مگه میشه توی استانبول بود
و مشکل روابط اجتماعی داشت؟

کسی اونجا نتونه اجتماعی بشه، هیچ جای دنیا .نمیتونه

.بالاخره یه کسانی هم باید اینجا بمونن

تو فرار کن، من فرار کنم، اون فرار کنه
دیگه چی میشه؟

.بله اینم هست

.ولی شخص باید به زندگی خودش هم فکر کنه

.اون که در طول زندگی میشه

.من دین خودمو ادا کردم. باقی برای دیگران

چهار سال شد. کافی نیست؟

.اگه تو بگی کافیه. حرفی نیست

.اما بهنظرم یکم اغراق میکنی

چه اغراقی؟

همه مشکلاتت رو میاندازی گردن اینجا.
.به نظرم ربطی نداره

تو استانبول چی انتظارتو میکشه؟

انسان هرجا که بره، مشکلاتش
.رو هم با خودش میبره

.الان در شرایطی نیستم که به اینا فکر کنم

تنها چیزی که میدونم اینه که
.اینجا ادراکم هم خسته شده

.هرجا نگاه میکنی، پوچی هست

.همه چی از سرما بهم لولیده و چروکیدن

.حتی سگها مریض، گرسنه و بیچاره هستن

والا یکی مثل تو به جای استانبول، به سوئیس هم یره
.باز همچین چیزهایی برا دیدن پیدا میکنه

نگران نباش -
فرقی نمکنه -

.حداقل با سرنوشتم روبرو میشم، خوب یا بد

.اگه قراره غرق بشیم، لااقل تو دریای بزرگ باشه

.اینطور باشه

.منم قبل انفجار،یکم مثل تو بودم

.همهاش عجله داشتم که به کارها برسم

یعنی منو دعوت به تعقل میکنی
تا شاکر داشته هام باشم؟

نه ربطی نداره -
خب چی؟ -

.وقتی معترضی یعنی میشه یه کاری کرد

.تو متوجه میشی و ناراحت میشی و شکایت میکنی

.طبیعتاً باید واکنشی نشون بدی که نمیدی

انگار فرار میکنی -
چیکار کنم مثلا؟ -

میخوای بگی باید زندگیمو وقف اینجا کنم؟ -
نه -

خب پس. من به وظیفهمون عمل کردیم
و حالا داریم میریم.

اینکه چهار سال از عمر و جوونیمو برای جایی دادم
که هیچ ربطی با من نداره. بس نیست؟

.چرا ولی یه کسانی باید یه حرکتهایی بزنن

من همیشه طرفدار فعالیتم.
.خودمو مشغول میکنم

.جون این چیزیه که دنیا بهش نیاز داره

پر کنم؟

آره

مثلا اهل سیاست هستی و از
.همه چیز عصبانی میشی

کی عصبانی میشه؟

تو

.نه بابا، فقط اخبار میخونم
.چیزی دنبال نمیکنم

بخاطر اینکه از همه چیز انتقاد میکنم، میگی؟

آره، ولی مگه تو نتیجه ناثیری داره؟

.میدونی، بابام هم مثل توئه

.بازنشسته هست . هیچ کاری نداره
.فقط عصبانی میشه

خب چیکار کنه؟ بره خودشو چلوی مجلس آتیش بزنه؟

.نه ولی با غرزدن و انتقاد هم چیزی عوض نمیشه

یعنی چی؟
.یعنی باید فعال بود

مثلاً الان نگاه تو به دنیا چطوریه؟

جایگاه خودتو پیدا کردی؟

جایگاهم؟

اهل چی هستی؟

یعنی چی؟

.بالاخره متعلق به یه دسته ای هستی دیکه

.نمیتونم بگم نیازی به شناخت خودم ندارم

.شاید قبلا داشتم اما الان دیگه تو این دوره نه

.ربطی به دوره زمونه نداره

چطوری به اطرافت کمک میکنی؟

چیکار میکنی مثلا؟

مسابقهی کارهای خوبه؟ -
نه -

دارم میپرسم کجا تکیه دادی؟ کجایی؟
به چی احساس تعلق داری؟

.البته اگه بخوای جواب بدی

نمیدونم. زندگی داخل یک مدل گروهها
...یا ایدئولوژیها همراه با شلوغی

.به شکلی محتاطانه، اصلاً مناسب من نیست، ببخشید

چرا؟

به همبستگی اعتقاد نداری؟ -
مساله، اعتقاد نیست -

اینو بدون ارتباط با آزادی انسان در نظر میگیرم.

چرا؟ -
نمیدونم -

ولی فقط میدونم که در وجودم چیزهایی
...که نمیدونم چی هستن

.این نوع بودن رو، قاطعانه نفی میکنن

.ولی این چیزی فقط در رابطه با تو نیست که

ازت میپرسم که برای دنیا چیکار داری میکنی؟
یعنی فکر میکنی چیکار میکنی؟

.هرکس به سهم خودش کمکی میکنه
.این چیزی نیست که زیاد بهش فکر کرد

یعنی هر کس که توانش رو داره،بهواسطهی میزان
.حساسیتش یه کارهایی میکنه یا نمیکنه

ما توی اجتماع زندگی میکنیم. بالاخره
هرکس یه امکاناتی داره. مگه نه؟

...مثلا وقتی توی اخبار از جنایات خانوادگی

تجاوز، فساد و مهاجران میبینی، چی فکر میکنی؟

مسلماً آدم ناراحت میشه ولی
.رنجهای دنیا که تمومی نداره

یعنی توجهی نمیکنی -
نه جانم -

حتی میگی از من دور باشه یا
.با من کاری نداشته باشه

اونطور فکر کنم چی میشه؟ این حق رو ندارم؟
مگه همه مجبورن قهرمان باشن؟

.طبیعتاً نه، ولی این همون خودخواهی ملو شده است

و این دلیل دور شدن دنیا از تعقل، برابری و وجدان نیست؟

...تو فکر میکنی میشه دنیا رو

با قوانینی یکسان در همه جا، اداره کرد؟

یعنی طرز تفکری که اینجا برای ما منطقی هست
توی مغولستان هم باید منطقی به نظر بیاد؟

...شاید تفاوتهای فرهنگی وجود داشته باشه

ولی نیازهای اساسی انسان یکی نیست درنهایت؟

نمیدونم... اینها رو از من نپرس. من دربارهی
.خودمم نمیتونم درست فکر کنم

مثلاً چی؟

.بهخدا نمیدونم

.به نظر من جستجو و انتظار عدالت،کمی اوتوپیایی هستن

برای برابر بودن همه، همه باید برابر باشن
که خب این احمقانه هست

.همه باهم متفاوت هستن

دنیا عبارته از مجادلهی قدرتهای متفاوتیه
.که مدام جا عوض میکنن

تاریخ مجموعهای از اینها نیست؟ ولی اینو
.باور نمیکنیم یا نمیخوایم باور کنیم

شخصاً نمیخوام بهش حتی فکر کنم
.چون یه آشفتگی واقعیه

.در حالیکه برای ادامهی زندگی نظم لازمه

یعنی ما نمیتونیم این دروغهای زیبا
.و امیدبخش تو رو باور کنیم

.دروغ نیست. چی میگی؟ حقیقته

.حقیقت فقط اینه، چون بنای تاریخ همینه

تو اگه این آشفتگی رو یه قدرت مترقی و زاینده نبینی، معلومه ناراحت میشی

ایکاش، انسانیت تاریخچهای بهتر از
...بههمزدن حال تو داشت

.ولی متاسفانه نشده

بدون اینکه متوجه باشی، داری مدام
.دعوت به تعظیم و تشکر میکنی

این مخالف اصولی که مدافعشونی نیست؟

.هیچ ربطی نداره

هیچ کلام تجملی یا تصمیمی، هرکی هرچی میخواد
...بگه ارزشمندتر از رسوندن یک سطل آب

به جایی که با قحطی و بدبختی سر و کار داره، .نیست

نمیشه کارهایی برای این دنیای بدبخت کرد؟

.این مهمترین سوالیه که باید از خودمون بپرسیم
.فارغ از هر چیز

.قطعاً من اینو رد نمیکنم

تو چرا بمن حمله میکنی، من اینو نفهمیدم؟ -
چون با تو حرف میزنم -

.من از پرسیدن این سوالات از خودم خسته شدم

درسته، ولی فکر نمیکنی نیاز به ایجاد تغییرات باشه؟

آره هم چیزهایی هست که میتونم بگم تغییرشون خوبه
.و هم چیزهایی که نمیتونم بگم

ولی از امروزمون و وضعیتی که توش هستم
.راضی ام؟ نه نیستم

اما این دلیل نمیشه بهخارش وارد
.یک سازمان یا جایی بشم

بهنظرم مشکل اصلی هم همینه -
چی؟ -

اینکه تحصیلکردهها و روشنفکرهایی مثل تو
.گرفتار ایننوع سردرگمی شده و محو میشن

.سکوت میکنن و عرصه رو برای احمقها خالی میکنن

شاید این میدونی که میگی برای
.احمقها درست شده باشه

...بنظرت اینکه این جداسازی دقیق آدمها از خصایص انسانیه

و خیلی راحت میشه بهوقتش از افکار
...و ایدئولوژیها و حتی اهداف

بهعنوان ابزار استفاده کرد، مشخص نشده؟

ببین، اینا چیزهایی نیستن که من
.زیاد بهشون فکر کنم

آدمیزاد تخیل میکنه، تلاش میکنه
.میسازه و بعدشم خراب میکنه

.تاریخ هم اینطوری بهنحوی جلو میره

تاریخ برای من، بیشتر یادآور خستگیِ امیدوار بودن .هست

ولی تو هم محصول همین تاریخ هیستی. نه؟

اگه به تاریخ از دید یه نظام نگاه کنیم
ما رو از سردرگمی نجات نمیده؟

بسیار خب، تو باور داری که اگه تمام نیازهای انسانها
برآورده بشه، کاملاً راضی خواهند بود؟

.چرا نداشته باشم؟ اساساً غیر از این امید چیزی نداریم

شاید کمی انتزاعی باشه، ولی امید مترقیترین
قدرت برای انسانیت نبوده همیشه؟

مثل ادیان الهیای که در انتظار مهدی هستن -
چه ربطی داره؟ خیلی اشتباهه -

.من فکر میکنم تلاشکردن هرگز با عجز سازگار نیست

.به آزادی جمعی اعتقاد داری ولی فردی نه

میگم یه مبارزهی اجتماعی داریم و
.اونم مسئولیت پذیری اجتماعی لازم داره

میگم تو خودت رو کجای این پروسه میبینی؟

.من خودم رو سمت آزادی میبینم

آزادی چیه؟ منظورت از آزادی چیه؟

.آزاد بودن انسان

...همونطور که تاریخ یه مکانیزم و جهان یه چشمانداز داشته

.میدونم که مسیر انسان هم، آزادیه

از منظر تو سوسیالیستها، مثل انسانهایی در
قفس هستن که آزادی رو محدود کردن؟

نه -
اساساً ما برای آزادی انسانها مبارزه میکنیم -

اگه اینطوری باشه، منم عضو یه سری
.مراکز خیریه هستم

.شاید هم طرف صحبتت من نیستم

.رویکردت خیلی عجیبه. چه میدونم

.چیزی یعنی... مثل لمپنها رفتار میکنی
...نمیخوای خودتو درگیر کنی

اما اگه ازت درخواست بشه، اون موقع یه حمایتی .بکنی

حتماً باید باتوم پلیس بخورم؟

.مثل لیبرالها حرف میزنی

خب کمک کردن فقط تو اون بزنگاه، به معنای
حمایت از قدرتمندان نیست؟

خب پس الان طرف سیستم باش و
.برو از حاکمیت دفاع کن

.تو هم رسماً منو طرفدار حکومت کردی ها

.تو حساسیتها رو میسنجی

.این مثل قضاوت بیخود دربارهی خودکشیه

.نه. هیچی رو اندازه نمیگیرم

ولی این که از کسانی که به اندازهی کار نکردن تو
.تلاش میکنن انتقاد میکنی، زور داره

موضوع از اینجا شروع نشد؟

اگه من بهدروغ میگفتم به آدمها
اعتماد دارم، راضی میشدی؟

.نه طرز فکرتو بگو

.اما خیلی راحت، کلینگری میکنی

.استثناها و قبلش دلایلی وجود دارن

...والا بهنظر من، حتی فداکاری هم

.مقروض کردن دیگری به خود هست

حتی میبینم اونی که با انتحاری
...خودشو منفجر میکنه

.هدفش نه از بین رفتن بلکه وجود داشتنه

...دست خودم نیست. همه چیز این آدمهایی که

.کورکورانه پیرو یه ایدئولوژی هستن، عصبیام میکنه

...با اون نگرش متحجرانه و شادی همفکر بودنشون

.یا اون اعتماد نامتعادلِ ناحقشون

.شرمنده

چرا اینقدر باید مهم باشه که همه مثل هم فکر کنن؟

.من وسط تمام این بلوا، تک و تنهام

...ولی باز هم

اون زمزمهی بیهمتای جاری درونم
...حتی در ساکتترین لحظات

.یادم میندازه که چرا دلتنگی امری انسانیه

...داشتن استعداد دیدن رابطهی بین افکار و
وسواس ها

.از من، یک فاسد نمیسازه

اصلاً مهم نیست یه انسان به خاطر یه هدف
...یه آرمان یا یه دلیل برای مبارزه

حتی با شستشوی مغزی شجاعت
.به خرج بده یا خودشو فدا کنه

.مخصوصاً این روزها

.البته که مهمه

...پس باید اونی هم که توی انفجار ماجرای پای تو دخیل بود

.رو هم بهشکلی مثبت ببینی و درک کنی

میتونی این کارو بکنی، فازغ از هر باور و اعتقادش؟

.لازم باشه میکنم. موضوع این نیست

درضمن نه منظورم این بود تو فاسدی و
.نه همچین فکری کردم

فقط اون آدمهایی که مسخرهشون
میکنی، نمیتونن با اهداف مشترکی
دور هم جمع شده باشن؟

فقط با اتحاد در چارچوب مقاومتی مشخص، نمیشه
جلوی موانع یا بدیها ایستاد؟

.البته که بله

- معلومه که هست. معلومه که هست
من کاری با اون ندارم -

...اینو میخوام بگم

...رفتار یک جامعه

.با نتیجهی رفتار تک تک اعضای اون برابر نیست

...فقط دونستن همین با هر منطقی

دلیل کافی نیست که بخوای از اون جامعه دور باشی؟

.اساساً ثروتمندی ممکنه چنین تجملی داشته باشه

یک مثل هست که میگه
اگه بخوای با گله سفر کنی

تمام عمرت، فقط پا خواهی دید.

بله، ولی همین پا دیدن هم میتونه برای زندگیاش

.احساس امنیت، گرمی و اطمینان داشته باشه

درسته؟ -
شاید -

خب تو چی؟

تو چطوری کمک میکنی؟

من؟ -
آره -

من؟ -
آره -

.من دیگه نمیتونم

.میبینی که بهخاطر معلولیت، بازنشست شدم

.نه بابا

.من، اینطوری نمیبینم

.جایی که میبینم، اونجا نیست

.جای دیگهای رو نگاه میکنم

بریزم؟ -
بریز -

.انسان برای شناخت، مسلماً زمان مشخصی لازم داره

ولی از طرفی هم، چیزهایی هست که
نیازی به سپردن به زمان نداره

.که اگه سپرده بشه، وقتت تلفکردنه

درسته؟

.بله

طوری که این دورهها درواقع با چندتا
.سوال میتونن سپری بشن

.مطمئنم همینطوره

.من از این مدل اتلاف وقتکردنها خوشم نمیاد

.برام غیر ضروریه

خب؟

.مثلاً الان

تو چطور آدمی هستی؟

یعنی چی؟

یعنی چهجور آدمی هستی؟

از چه نظر؟

.سوالو هرجور برداشت میکنی، همونطور جواب بده

چون نوع برداشتت از سوال هم، خودش یه جوابه.

واقعیت رو بگم یا جوابی که تو رو خوشحال میکنه؟

.معلومه که واقعیت رو

.خیلیخب

...خیلی عاشقپیشه، وابسته به خانواده

...خیرخواه

چیه خب؟ واقعیت نمیتونه این باشه؟

تو چی فکر کردی در مورد من؟

نکنه بدترین ویژگیات هم، همدلی و ترحم بیش از حده؟

آره. از کجا فهمیدی؟

.جدی میگم

مثلا مذهبی هستی؟

.گاهی

یعنی خدا وجود داره به نظرت؟

،برای اونایی که باور دارن هست
.برای اونایی که باور ندارن نست

.طفره میری

.بگذریم

به خانوادهات خیلی وابستهای؟

.نسبت به هیچی، بیش از حد وابسته نیستم

.الان شد. کمکم داریم به یک جاهایی میرسیم

دیگه چی؟

خودخواه هستی؟

.خیلی زیاد

.وای. شجاعی

.آره. وقتهایی که نمیترسم

بچهها رو دوست داری؟

.گویا بسته به بچه فرق میکنه

توی عشق صادق هستی؟

.تا جایی که شرایط خیلی خاصی نباشه، بله

منظورت چیه؟

.بهنظرم منظورمو گرفتی

بگذریم

دوست دختر داری؟

خیلی وقته نه -
چرا؟ -

.گویا مشکلپسندم

.بیشتر از اون، فروتنی

.به سلامتیات

.خیلیخب، سوال آخر

چرا به کنعان نگفتی دعوت رو؟

.حدس بزن

...یکم قبل یه چیزی دربارهی تاریخ گفتی

...امیدش

امید... چیِ امید؟

چی؟ امیدوار بودن؟

.بله

.خستگیِ امیدوار بودن

.تعبیر خوبیه

.منم خستهام

.انگار سالهای طولانی زندگی کردم

.اینجا همه چیز طولانی به نظر میرسه

درسهام

استراحتم

منتظر آخر هفته بودنم

شبهام

.همه چیز

میشه چراغ هال رو خاموش کنی؟

.روشنایی زیاده

چراغها -
باشه -

...چرا دروغ بگم، اولش که پات به پام خورد

...درونم یه جور عجیبی شد

.ولی بعدش عادت کردم

.حتی به طرز عجیبی خوشم اومد

از این حرفهام ناراحت نمیشی که؟

.نه، کاملا برعکس

...بهخاطر عادیشدن این قضیه هم میگم

تا اینطوری حرف نزده نشه، مثل اینه که
.شمشیر دموکلس بالای سرمونه

.درست میگی

حتی یک لحظه حس کردم

...این اتفاق برات مقدر شده بوده تا

.برای بعد از اون اتفاق آماده شده باشی

.انگار با این وضعیت ناقص، بالعکس، به تکامل رسیدی

همش قراره اغراق کنی؟

.ولی بههرحال خوشم اومد

این تویی؟

.آره

.اوایل بیستسالگی خیلی خوبه

.آزاد و بدون برنامهی مشخصی زندگی میکنی

.الان همهچیزمون برنامهریزیشده هست

.اینجوری تنظیم میشه

...اینو هرچقدر که بالا میاری

.کمک میکنه راحت تر قدم برداری

.خوبه ها

.اما اونطوری هم شارژش زود تموم میشه

.خیلی ابزار پیشرفتهای هست

.آره ولی خیلی هم گرونه

.پولش اندازهی یه ماشین کلاس متوسط صفر هست

نه بابا؟ -
شایدم بیشتر . دلار هم رفته بالا -

.یه چیزی میخوام ازت بپرسم

چی؟

به کنعان که نمیگی، نه؟

چی رو؟

.چیزی که بینمون افتاد

.نه نمیگم

ولی چطور مگه؟

.همینطوری

.ولی تو هم نگو

.باشه من که نمیگم

ولی چرا اینقدر مهمه؟

مگه میبینیش؟

.آره خب. بهم رانندگی یاد میده

.نه بابا؟ خوبه که

.عجب کنعان خان

.هیچی بهمون نمیگی

چیه یکشنبه مغازه رو باز کردی؟

.چیکار کنم؟ زنه از صبح مغزمو خورده

...منم گفتم فرار کنم بیام مغازه

.واسه خودم صبحونه درست کردم. بیا بخور

.نه، ممنون. من خوردم

این بچه چی شد؟ خبری ازش داری؟
.نمیبینمش دیگه

.خدا میدونه کدوم سوراخیه

.میگفت یه کار توی کازینو هست

.این داستانهاش تموم نمیشه

چطور؟

.همینطوری پرسیدم

پولت رو نگرفتی؟

پول چی؟

بهت بدهکار نیست؟

.نه بابا، قرض که اونقدرها مهم نیست

.نگرانش شدم چند روزه ندیدمش

چیکار کردین؟ باهم آشتی کردین؟

.دیگه ندیدمش

واقعاً؟

به تو هم زنگ نزد؟ -
نه -

چطوری؟

.خوبم آقا معلم

خواهرته؟ -
بله -

سلام -
سلام -

کجا بودی بابا؟

دیشب نبودی؟

.اینجام دیگه

تو چیکار کردی؟ این هفته نرفتی روستا؟

.نه قرار نبود که برم

.کلاس جبرانی داشتم

.بورک داغ گرفتم... ایشالا سیر نیستی

با پنیر؟ -
هوم -

.پس یکم میخورم

کمرنگ؟ -
خوبه، آره -

خوب به نظر میاد -
آره-

کجا بودی؟

کجا رفته بودی؟

میدونی

.زندگی خیلی عجبیه بخدا

جهل سال هم فکر کنی، یه اتفاقاتی
.میفته که فکرشم نمیکنی

چی شده؟

دیروز رفته بودم آموزشو پرورش

...تو فکر انتقالی و کلی چیز دیگه

.مثل یه روح سرگردان راه میرفتم

.گفتم از عابر بانک پول بگیرم

بهنظرت کی رو دیدم؟

کی؟

. رونوراي

خب؟

.وایسادیم و یکم حرف زدیم

.گفت بریم خونهاش یه چیزی بخوریم

.منم گفتم باشه

.چون خانوادهاش هم نبودن و جایی رفته بودن

.رفتیم و حرف زدیم

.خیلی بحث خوبی داشتیم. بهخدا

.خیلی تعجب کردم. انتظار نداشتم. خیلی دختر باهوشیه

.یکم غذا خوردیم و نوشیدیم

شراب و نوشیدنی و فلان

خب؟

...دیگه

.چی بگم والا

.نکنه کارهایی میکنم که بعداً پشیمون میشم

.نمیدونم که

یعنی چی؟

.از قدیم گفتن نمیشه روی زندگی حساب باز کرد

.من اصلاً به این چیزها اعتقاد ندارم ولی احتمالاً اسمش تقدیره

.بهنظرم اینا واقعیتهایی خارج از کنترل ماست

.اتفاقاتی فراتر از قدرت ارادهی ما

...به همین خاطر لازم نیست

.بهخاطرش احساس مسئولیت کنیم

بخور. من زیاد نمیخورم.

.میخورم

.خیلی خستهام

.خوشبختانه امروز یکشنبهست

.برم استراحت کنم

سلام چطوری؟ -
سلام -

نورای؟ -
سلام -

.یکم عجیب غریب شد اومدنم

مزاحم که نیستم؟ -
نه بابا. چه حرفیه -

چه عجب از این طرفها؟

.برو تو. برو

همینطوری برم؟ -
اره بابا. برو -

غافلگیرتون کردم. نه؟

قبول کنین انتظار همچین چیزی از من نداشتین؟

.آره واقعاً. ولی چه کار خوبی کردی

راستش زنگ زدم، ولی وقتی کنعان جواب نداد
.گفتم شانسمو امتحان کنم

.سایلنت بود. داشتم کار میکردم، نشنیدم

.بشین دیگه. سرپا نمون. بده من پالتو رو

.نه ممنون. نیاز نیست
.خیلی نمیمونم

این وقت شب چهجوری اومدی اینجا؟

.با ماشین

کدوم ماشین؟

.ماشین خودم

اومد پس ماشین؟

چه خبر خوبی. کی؟

.چند روزی شده

.خواستم باهم بریم ماشینو تحویل بگریم
...دیگه کنعان جواب نداد

منم تنها رفتم -
مبارکه -

.ممنون

مبارک باشه ولی چطور جرات کردی بیای اینجا؟

تنهایی توی این هوا؟ توی این تاریکی؟

.میگفتی، میاومدیم دنبالت

.نه، ممنون. نیازی نیست

.نبود یعنی. دیگه کمکم عادت کردم

.کنعان هم که کار و زندگی داشت حتماً

.دیگه خودم اومدم

خوبم شد البته. آدم وقتی تنها میمونه،بهتر یادمیگیره

نه، من فکر کردم دیگه به من
.نیازی نداری وگرنه میومدم

.ممنون

چایی... حاضره... میخوری؟

یا یه چیز خنک؟ آبجو؟

.چایی خوبه

الان میارم. کنعان تو چی؟

.نه من چیزی نمیخوام

ممنون -
نوش جان -

راحت اومدی؟ تو این تاریکی چطوری
پیدا کردی اینجا رو؟

.مسیریاب

.ها . آفرین

.راستش من مستقیم اینجا نیومدم

نمیدونم روستای کیرگیندره رو میشناسین یا نه؟

این پایینه -
یک شاگرد بیمار اونجا دارم -

این ترم خیلی نتونست بیاد -

دیدم الان که ماشین دارم، برم
.یکم درس بدم عقب نیفته

.شما هم نزدیک بودین، کنجکاو شدم یه سر بزنم

.خوب کردی

چیو؟

.شاگردت رو میگم. فکر خوبی کردی

.بله کنعان خان

بگو ببنیم چرا تلفنت رو جواب نمیدی؟

.دلیل خاصی نداره

دلیل خاصی نداره؟

نه -
پس چرا؟ -

.چیزی نیست

یعنی چی این کارها؟

.من واقعا نمیفهمم

چه اتفاقی بین ما افتاد که الان
این رفتار و اخمکردنها رو میبینم؟

چی شده؟ -
آره چی شده؟ چیه؟ -

چی میشه که رفاقتهایی که با
...خجالت و تعارف شروع میشه

یکهو به غرور و تکبر ختم میشه؟

تو... جدی میگی؟

چی شده مگه؟

.بسیار خب. بذار اینطور بپرسم

من در قبال تو اشتباهی کردم؟

.نه

اون اتفاقی که با صامت افتاد
باعث شد در نظرت خطاکار باشم؟

به دوستی تو خیانت کردم؟

یا چه میدونم؛ به زیر اون درجهی اخلاقی که
از یک دختر توی ذهنت داشتی، سقوط کرم؟

.لطفاً بد برداشت نکن
.فکر نکن ازت توقعی دارم

.هیچ انتظاری ندارم

.فقط کنجکاوم

...چون با این وضعیتم، اولین باره خودم رو

.بهعنوان یک زن توی نگاه دیگران میبینم

...کنجکاوم بدونم با این وضعیت جدیدم

حق انجام چه چیزهایی رو دارم؟

یا قدرت انجامش رو دارم؟

تلاش میکنم بفهمم به عنوان یه انسان
چقدر جا توی این دنیا اشغال کردم؟

...مجبورم بدونم همراه این پا، چهها از دست دادم

.و چی برام باقی مونده

.گمون نکن توقع ترحم و محبت و درک دارم

.همچین چیزی نیست

.حتی مجبور نیستیم همدیگه رو ببینیم

.اینم مشکلی نیست

.شاید هم بهنوبهی خودت حق داری

.نمیدونم که. ممکنه

...ولی

...ولی اینطور به نظر من میرسه که

...همهی چیزهای زیبای این دنیا

...قبل از اینکه به دست انسان برسن

.گرفتار تارهایی که خود انسان بافته میشن

.بههرحال

.ببخشید که یهویی اومدم. دیگه برم

وایسا -
بابت چایی ممنون -

.کجا میری؟ اینجوری نرو

ولم کن. من خوبم -
اینطوری نمیشه بری -

.هوا بدتر از قبل شده

.نورای صبر کن بابا

.بیا اینجا. ببین چی میگم
.بیا باهم حرف بزنیم

.نورای صبر کن

چی شد پسر؟

.چیزی نیست

یعنی چی؟

میشه منو برسونی شهر؟

.برف خیلی سنگین شده

...اون اوایل که اومده بودم اینجا

.گفته بودن اینجا فقط دو فصل داره

.زمستان و تابستان

.حقیقتاً هم دوباره همونطور شد

.بدون بهار، وارد تابستون شدیم

علفهایی که ماهها زیر برف مونده بودن
...از زندگی بریده

.و بدون زیستن، زرد و پژمرده به نظر میرسیدن

...حتی پرنده هایی که

که تا چند هفته قبل با نشاط آواز
.میخوندن، نایی برای آواز نداشتن

.مثل یک آسیابِ متروک بودم

.بی مصرف و دور افتاده

آسیابی در انتظار فرو ریختن که حتی پرندهها
.هم از دیدنش منصرف شدهاند

...در این گوشهی دور افتادهی فراموششدهی کرهی خاکی

...مثل خیلی چیزهای دیگه

...مرز بین رنج و شادی؛ خوب و بد محو شده بود

انگار همهچیز فقط بهخاطر
.فراموشکردن زمان اتفاق میافتاد

گویی این برفِ بیوقفه، سعی میکرد
...روی همهچیز را پوشانده

.و این فراموشی رو ممکن کنه

.فصلها میان و میرن

.امیدها شروع شده و تموم میشن

...اما زندگی همچنان با یک باورِ صبورانه

.که دلیل آن مشخص نیست، ادامه داره

.اما روزهای رهایی از اینجا هم فرا رسیده بود

...امروز صبح

...اولین بار بعد از بلایی که سویم سرم آورد

.موهام رو با دقت حتی سوتزنان شونه کردم

.دیگه آخرین روزهای مدرسه بود

...و عصر حراج خیریه

.و جشن فارغالتحصیلی کلاس هشتمیها بود

.آفرین تولگا. شام مجانی رو جور کردی

کجایی تو؟

.چرا؟ وسایلمو جمع میکردم

.کارنامهها قراره داده بشه. مهر نزدی

.نکِش پسر

.باشه بابا. چرا داد میزنی. کار سادهایه
.الان انجامش میدم

.میخوای نکن

.میگن استاندار قراره بیاد. حواست باشه

واقعا؟

.آره

.خوبه

خیر باشه؟
تصمیم گرفتی نیکوکار بشی؟

.فکر نمیکنم این خوبیهای کوچولو نجاتت بده

میذاشتم روی زمین بمونه آقا معلم؟

.نه

.البته کار خوبی کردی

کیک رو کی فرستاده؟

.برای همهی معلمها میبریم

.جواب سوال، این نیست ولی
.میخوای دوباره فکر کن

.تازه میخندی هم

.خیلی عجیبی بهخدا. خیلی عجیب

.کیک بریده شد، ما هم چیز کردیم

کی؟ کی فرستاده؟

.ما... خودمون آقا معلم

.کیک رو من آوردم
.مادرم پخته

.آها

.فهمیدم، باشه

رژ لب ممنوع نیست؟ ها؟

.تو که فارغ التحصیل نمیشی
چرا لباس پوشیدی؟

دعا کنین سال دیگه اینجا نیستم وگرنه
.دمار از روزگارتون درمیآوردم

.معذرت میخوام

.همه چیو حلش کردی رفت

یعنی برای رژ لب عذرخواهی میکنی؟

نیازی به عذرخواهی نیست. به من چه؟
.اصلاً میخوای قیر بمال

.نه، نه. نبندش

.اصلاً

.بذار باز بمونه

...بههر حال

.اینطوری تموم شد سویم

.یعنی برای من

.این داستان... داستان اینجاها

.چی موند؟... فراموشکردن این خرابشده

ببینیم چطوره؟

.بشین اگه نمیری .مثل سربازها خبردار نایست

.خوشمزهست

.کیک بیسکوئیت. منم درست میکردم اینو

.آسونه. راستش خودم درستش کردم

واقعاً؟

.دستت درد نکنه

راستش یه چیزی هست که بخوام
.دربارهاش باهات حرف بزنم

...البته چیز خاصی هم نیست، ولی حالا که اومدی

...خوبه

.حرف که نمیشه گفت، میخوام یه سوال بپرسم

.کنجکاوم یه چیزی رو بدونم

.بشین

.بشین، اگه میخوای

.احتمالاً شنیدی که درخواست انتقالی دادم

.بهزودی میرم و دیگه برنمیگردم

...و خب همچین مواقعی

.آدم خواه ناخواه، دلش میخواد همهچی رو مرور کنه

...همهی اتفاقاتی که افتاده

...چه میدونم، اگه احیاناً

...دل کسی رو شکسته باشه

.بهمنظور عذرخواهی، حرفهای آخر میتونه زده بشه

...چون همهی اینا یه بار دیگه برنمیگردن

.گفتم شاید سویم بخواد حرفی در این زمینه بهم بزنه

.برو بیرون

.برو

چی میگفتم؟

...آهان. اینطوری بگم

...چون دیگه برنمیگردم

مادامی که اینجام، چیزهایی هست که بخوای بگی سویم؟

.میخوام بدونم

چی آقا معلم؟

...میگم دارم میرم

.و سال دیگه اینجا نیستم

.اگه چیزی هست، بهتره الان بگی

وگرنه تا آخر عمرت، دیگه این فرصت رو نخواهی .داشت

منظورتون چه حرفیه آقا؟

.اونو دیگه من نمیدونم. تو باید بگی

.اگه بگی نمیدونم، اونم هم یهجور جوابه برام

...یعنی نشون میده

آدم سادهای هستی که عمیقترین مسائل رو هم
بهسادگی فراموش میکنی.

.که راستش این منو ناراحتم میکنه

به خاطر اینکه براتون ارزش قائل بودم
.خودم رو احمق حس میکنم

...منظورم اینه که

.خیلی مأیوس و ناراحتم کردی

.عمدی یا سهوی، اینو نمیدونم

.حتی دیگه دلیلش هم برام مهم نیست

چون فهمیدم تا این سن، هنوز
.نتونستم آدمها رو بشناسم

...اینکه کی باارزشه و کی بیارزش

کی خاصه، کی عوام رو نتونستم بفهمم.

...اگر اشتباهی وجود داشته باشه

.همینه بزرگترین اشتباهم

چیزی نمیگی؟

چی بگم الان آقا؟

.نگاش کن

...بهجای اینکه خجالت بکشی

.نشستی جلوم داری میخندی

.نمیخندم آقا

.به هر حال

.نگران نباش

.تو مقصر نیستی

آخه از اینبهبعد، چی میتونی بگی؟

چی میشه گفت؟

.باشه

.بسیار خب

چی شده؟

میشه برم؟

.البته، برو. منم کار دارم

ولی برای جشن میاید دیگه آقا معلم؟

.آره میام

.بیا یکم نزدیکتر

...بعد اینکه ازشون جدا شدم

به سمت تپهای که با علفهای خشک پوشیده شده بود، رفتم

علفهای زرد شدهی کوچیکی که حتی
...اسمشون هم نمیدونم

علفهای بینام و نشان بیارزشی
...که برای هیچکس مهم نیستن

شاید مثل زندگیام در اینجا که
...بیارزش بهنظر میرسید

.برای اولین بار بهنظرم مهم اومدن

.بعد به سویم فکر کردم

به اینکه در او دنبال چی بودم؟

چیزی که در این جغرافیای ساکن و بیروح
...در سویم دنبالش میگشتم

.شاید چیزی بود که در خودم پیدایش نکردم

.یک انرژی

.یک نشونهی کوچیک از برتری

.اون رو نه، بلکه چیزی فراتر از اون رو خیال کرده بودم

اون رو فقط بهعنوان واسطهای برای دنیایی که
.فراتر از او ساخته بودم میخواستم

...ولی میدونستم

...که بین ما دوباره

پرتگاهی عمیق و وسیع بهدرازای فریادهایمان
.که بهم نمیرسند بود

و فاصلهای ظالمانه بهاندازهی دوریِ
.آگاهیهایمان وجود داره

.من غیرممکن رو خیال کرده بودم

...و حالا

.باز توی ذهنم دارم با اون حرف میزنم

سویم

.تو آخرین صحبتهامون بهت دروغ گفتم

علیرغم همه تلاشهام برای قبولوندن خودم
.از دیدنت پشیمون نیستم

.دوست داشتم خودم رو از دریچهی چشمهای تو ببینم

.قطعاً در آینده شبیه من نخواهی بود

...تو یک زن مبارز، درنده، شاد و پر امید میشی

که رابطهی طبیعی نزدیکتری
.با زندگی برقرار میکنه

...بهخاطر این، از یک طرف ناراحت

.و از طرفی برات خوشحالم

.زندگی همینه

...حتی این تصادفی که ما رو کنار هم قرار میده

.یک معمای شگفتانگیزه

...چیزی که در ابتدای این تفکر، حس ما رو برمیانگیزه

.به این معنیه که اتفاقاتی که افتاده، بیهوده نبوده

.بله

تجربیات، گفتهها

و احساسات

شاید هم در کنج تاریکی از جهان هستی، .منعکسکنندهی باوری بینقص هستن

اما اینطور که معلومه

.حقیقت بههمون اندازه که کسالتآوره، تلخ هم هست

...مثل هر آدمی

.تو هم اینو خواهی دید

زمان خواهد گذشت

و اگه در این جغرافیا که هزار و یک بدبختی
...و پسرفت در اون دیده میشه، زنده بمونی

.در نهایت زرد و خشک و محو خواهی شد

...میبینی که به میانههای راه زندگی رسیدی

و غیر از بیابون درونت، هیچ عایدی نداری

.و دستهات خالیِ خالیان

:ترجمـه و زیرنویس
یوسـف کارگر