All language subtitles for Death.in.the.Garden.AKA.La.mort.en.ce.jardin.1956.BluRay.1080p.REMUX.AVC.FLAC.2.0-BLURANiUM-Farsipersian

«مرگ در باغ»

کارگردان: لوئیس بونوئِل

RevivedCinema :ارائهای از کانالِ تلگرامیِ

مترجم: هومن

!آلبرتو بیا غذاتو بخور

!باشه

.درست مثل خونه

.این یه غذایِ فرانسویه

!با این تفاوت که به سبکِ محلی درست شده

!وقتی آه در بساط نداشته باشی، همه چیز طعمش خوبه

.من آدمایِ گرسنه رو دوست دارم

.به همین دلیل هم بود که همۀ رازهایِ آشپزی رو بهعنوانِ یه آشپز یاد گرفتم

...ـ به زودی
!ـ آره

.تو میخوای رستورانِ خودت رو تو «مارسِی» باز کنی
مارسِی»: شهری در جنوب شرقی کشورِ فرانسه»

!بله من رستورانِ خودم رو باز میکنم

!و فقط به همینم ختم نمیشه

چرا مگه ایدۀ دیگهای هم داری؟

اونا چی میخوان؟

!مهم نیست، غذاتو بخور

!وجود سربازا همیشه یعنی دردِ سر

!همگی گوش کنید! این قضیه به همهتون مربوط میشه

!عجله کنید

!بریم ببینیم چه خبر شده

مطابقِ بندِ 36 از اساسنامه

و بندِ 8 از قانونی که در هشتم ماهِ مِی سالِ 1945 میلادی به تصویب رسیده

:بدینوسیله اعلام میکنیم

...تمامیِ فعالیتهایِ مربوط به استخراجِ الماس در این دره

.فوراً بایستی متوقف شود...

...تمامیِ حقِ استخراجِ الماس به صورتِ انحصاری

.در اختیار دولت و یا کسانی که فرماندار تعیین میکند، قرار داده میشود

.این حُکم از فردا اجرا خواهد شد

همۀ معدنچیها بایستی امروز اینجا را ترک کنند

.و هر وسیلهای که از اینجا بُرده نشود، به نفعِ دولت ضبظ خواهد شد

:امضاء توسط فرماندارِ ایالتی

«روبِرتو گوزمان»

.برو

.برو به بقیه هم خبر بده

یعنی چی؟

!یعنی اینکه با اردنگی ما رو از اینجا بیرون کردن

!حرومزادهها

!دولت میخواد حقمون رو بخوره

!نه! اینجا به ما تعلق داره

!یه زمانی بله

!من میرم و با سروان فِرِرو حرف میزنم

!بله درسته! بیاین بریم

!اونایی که میخوان به دیدنِ سروان فِرِرو برن، دنبالِ من بیان

.مردم دلخور به نظر میان

نگرانی؟

.بازی کُن، دیگه چیزی در موردشون نمیشنوی

!دردسر ساز میشه

.ساکت باش ستوان

.بذار فکر کنم

!جناب سروان، گروهی از معترضین میخوان شما رو ببینن

ـ چند نفرن؟
.ـ دستِ کم 40 نفر

.مطابقِ مقررات باهاشون دیدار میکنم

ـ فهمیدی؟
.ـ بله جناب سروان

.باشه پس بفرستشون بیان داخل

!یه مهرۀ دیگه هم از دست دادی سروان

!آروم باشید

!آروم بگیرید

.جناب سروان شما رو به حضور میپذیره ولی قبلش باید اسلحههاتون رو تحویل بدید

.موقعِ بیرون رفتن از پاسگاه دوباره بهتون تحویل داده میشه

!این قانونه

خُب، آلبرتو؟

!ما اسلحههامون رو بهشون نمیدیم

!ولی ما اینجا اومدیم که حرف بزنیم

به نظرت میتونیم با همچین افرادی حرف بزنیم؟

!مواظب باش، رفیق

!آلبرتو درست میگه

!ـ آدمِ غیرمسلح حرفش خریدار نداره
!ـ پس بیاید بریم

!کیش و مات جناب سروان

.اونا اسلحههاشون رو تحویل نمیدن

...اینا دارن حوصلمو سر میبرن

...ستوان

!ـ اراذل رو رد کن برن
!ـ همین الان جناب سروان

!ما میخوایم با جناب سروان حرف بزنیم

!آروم باشید رفقا

!آرایش نظامی بگیرید

!من میخوام با جناب سروان حرف بزنم

!شیپور

!اسلحههاتون رو آماده کنید

!آتش

!دوباره فشنگ گذاری کنید

!ایست

!ولش کن بره

.اون اهلِ اینجا نیست

ـ سیگار نداری؟
!ـ حق با توئه

!منصفانه نیست

لعنت بهش، الان چاره چیه؟

!همین اسلحههامون رو هم به سختی تهیه کردیم

!اگه نیرویِ کمکی بهشون برسه، کار ما تمومه

!قدرت، خودش باعثِ برقراریِ عدالت میشه

!طرفِ ضعیف همیشه باید خفه خون بگیره

!باید انتخاب کنید

!درسته

!نباید به اون حرومزادهها اجازه بدیم زندگیمون رو خراب کنن

!اونا بهمون تیراندازی میکنن و ما هم مثل دخترا فرار میکنیم

.غافلگیرمون کردن

!ولی هنوز هیچی تموم نشده

ـ چیزی متوجه شدی؟
!ـ تو بگو یک کلمه

!نوش

!گورتو گُم کُن

چی شده؟

!خیلی پُر حرف نیستی

!کاریش نداشته باش

ـ تو دیگه کی هستی؟
!ـ من پدرشم

!خودتم اگه بچه داشتی همین کار رو میکردی

!پدرا نباید گُندهتر از دهنشون حرف بزنن

!ولم کن

!پیرمردِ گوزو

!حالا دیگه همه چی روبراهه. نگران نباش

آسیبی بهت رسوند؟

!حرومزاده

کفشات مشکلی ندارن؟

!این حقِ ماست

!حرف زدن هیچ تأثیری نداره

!باید بجنگیم

!درسته

!همین فردا جامون رو دوباره پس میگیریم

!تفنگهاتون رو بیارید! بهشون نیاز پیدا میکنیم

اونا تقریباً چهل نفرن

!و ما دویست نفریم

!جرأت ندارن بهمون حمله کنن

اگه حمله کردن چی؟

!طرفِ قویِ امروز، طرفِ ضعیفِ فرداست

این بابا فکر میکنه کیه؟

.پدر لیزاردی، مبلّغِ مذهبیه

اون چرا دخالت میکنه؟

!وظیفمه که بهتون هشدار بدم

!ـ شما کُشته میشید
!ـ من که خیلی مطمئن نیستم

!نباید بذاریم عینِ گوسفند پشمهامونو بچینن

.ما از فِرِرو هراسی نداریم

.افرادِ سرهنگ سَندمَن فقط یه روز با اینجا فاصله دارن

ـ مگه متوجه نیستید؟
!ـ حالا بعداً خواهیم دید

.کُشتارِ بیهودهای میشه

!به یه سرکوبِ بیرحمانهای مُنجَر میشه

پدر تو فقط دو هفته است که اینجایی
!بهتره سَرِت تو کار خودت باشه

بهتره بری چند تا از این بومیهای اینجا رو به دین دعوت کنی
!و دست از سرِ ما برداری

.ما دیگه بزرگ شدیم نیازی به نصیحتهای تو نداریم

...بسیار خُب

!ولی هیچ چیزی بدست نمیارید
هر کسی دست به خشونت بزند»

«!این خشونت دامنگیرِ خودش هم خواهد شد

تهدیدمون میکنی؟

!حرف زدن کافیه! بیاید بریم

!چه کفشایِ قشنگی ماریا

چه کاری میتونم براتون بکنم پدر؟

.پدر، تو درست میگی

.جنگیدن هیچ فایدهای نداره

!من در تعجبم که شما چرا با این شورشیها همراه شُدید

.شما که مردِ صلحجویی هستید

.این جنگ به شما ارتباطی نداره

اون که بله مردِ صلحجویی هستم ولی اونا هم دوستایِ منن

.همهمون از یک سفره نون میخوریم

.دارم به عنوانِ یه دوست اینو بهت میگم نه به عنوانِ یه کشیش

.دخترت به غیر از تو کسی رو نداره

داری برای هیچ چی زندگیتو به خطر میندازی؟

...پدر

!تو که نقشۀ منو میدونی، میخوام یه پولی دربیارم و برم

!باهات موافقم

.از درگیری متنفرم

!ـ به ویژه با دولت
!ـ حالا دیگه سرِ عقل اومدی

.بله عاقلانه بهش فکر میکنم

.آدم باید هر چیزی رو بِسنجه

!ماریا یالا بریم

.ـ خدانگهدار پدر
!ـ خداحافظ

...اوه، بگو ببینم

ـ قایقِ چِنکو امروز کار میکنه؟
ـ امروز چه روزیه؟

.چهارشنبه است

.فردا اینجاست

ـ ساعتت تاریخ رو هم نشون میده؟
ـ بله

!پس باید خیلی قیمتی باشه

.بله ولی مالِ خودم نیست

.سازمان اینو بهمون داده

میبینی؟

ـ همۀ مبلّغهایِ دینیمون از این ساعتها میبندن
ـ خیلی قشنگه

«شین.پِ.شین»

«شرکت پالایشِ شمال»

«برایِ مبلغهایِ مامبوتیِ قهرمانمان»
«مامبوتی: منطقهای در آمریکایِ جنوبی»

!محشره

!باهام تماس بگیر. میخوام زودتر از اینجا برم

قایقِ چِنکو کجا میره؟

به مزارعِ چیکل قبل از تُندابهایِ کوکومی
«تُندابهایِ کوکومی: تُندابهایی نزدیکیِ مرزِ برزیل ما بینِ آمریکایِ جنوبی و آفریقا»
«چیکل: نوعی صمغ که از آن آدامس درست میکنن»

نزدیکِ مرزِ برزیل

ـ خبرم میکنی؟
!ـ همینکه رسید خبرت میکنم پدر

!پدر لیزاردی واقعاً که مردِ

...برایِ اولین مأموریتش

بین این همه وحشیِ بومی اینجا فرستاده شده...

!ممکنه سرشو به باد بده

!فقدانِ بزرگیه

این فندک چند میشه؟

.پنج تا

...بگو ببینم

ـ اتاق برایِ اجاره داری؟
!ـ اتاقِ خالی ندارم

!مگه اینکه بخوای با اسبت تویِ اصطبل بخوابی

.دلم میخواست یه امشب رو تو تختخواب دراز بکشم

.پول اگه داشته باشی همه چی رو میتونی اینجا بدست بیاری

ـ حتی تختخواب هم داره؟
ـ آره تختخواب داره

!ـ ولی یکم گرونه
ـ بگو کجاست

آسونه. همینکه رفتی بیرون بپیچ دستِ راست

.یه خونهایه که طاق داره

!ـ راحت پیداش میکنی
.ـ خداحافظ

کسی خونه نیست؟

تو اینجا چیکار میکنی؟

من؟

!من تویِ تختِ خودمم

و شما کی باشید؟

!ـ به نظرم تویِ تختخوابِ تو هستم
ـ تحت تأثیر قرار نگرفتی؟

چرا، یه تختخوابِ خوب همیشه منو تحت تأثیر قرار میده

!خیلی هم مودب نیستی

!ماهیچههایِ خوبی داری

!مردایِ قوی همیشه خواستنی هستن

.ولی در موردِ من قضیه فرق میکنه

.من پول لازم دارم

!متوجهم

.اوه نه، این مَبلَغای کم تو مرامِ کاریِ من نیست

ـ پس اغلبِ اوقات پول قلمبهای میگیری؟
.ـ نه اینکه از هر کسی هر چقدر دلم بخواد بگیرم

...جستجویِ الماس

.خیالبافیهایِ آدم رو تحریک میکنه...

!بنابراین، تو این سوراخ داشتم میپوسیدم

!ولی از پسش براومدم

ـ به نظر نمیاد از اون دسته آدما باشی
ـ نکن

یادته؟

.پولیه

...خُب

.ترتیبِ این کار هم داده میشه

.هر چقدر هم که بشه از پسش برمیام

نمیترسی از اینکه اون همه پول رو همراه با خودت آوردی؟

!آدما فانی هستن

اگه کسی بخواد به ثروتم نزدیک بشه

!تویِ دردِسر میفته

!برایِ هر چیزی یه جوابی داری

.بگذریم

اسمت چیه؟

.شارک

!ـ خیلی اسمِ خشنیه
ـ ترسیدی؟

و تو اسمت چیه؟

من؟

.بهم میگن جین

.اسمِ یه پرندۀ بومیه

خوشت میاد ازش؟

.بدک نیست

.پاشو دنبالم بیا

ـ واسه چی؟
.ـ فقط دنبال من بیا

!ـ اول توضیح بده
.ـ سرجوخه

!ببرینش

...تقاصِ این کار رو پس میدی

!ببرینش

!میام سراغت جنده

...بگیر

ـ این مالِ تو
ـ ممنون آقای چِنکو

ـ خیلی ممنون آقایِ چِنکو
ـ ماهِ دیگه باید پولمو برگردونید

!یادتون باشه! فقط پوله که به درد میخوره

.حتماً آقایِ چنکو

!جایِ خوبیه برایِ دخترایی که بلد باشن چه جوری پول دربیارن

.معدنچیهایِ الماس پولِ زیادی خرج میکنن

.من برخلافِ اونا خیلی خسیسم

...درسته تو خسیسی، باشه
!حالا دیگه میتونید پیاده بشید

.موفق باشید

این کیفِ پول مالِ توئه؟

ـ مالِ چه کسِ دیگهای میتونه باشه؟
ـ پول داخلشم مالِ توئه؟

!مالِ منه و مالِ هیچ کسِ دیگهای نیست

از سیمارونا رد شدی؟

!هیچ وقت اسم اونجا رو نشنیدم

مطمئنی؟

چرا اونجا بری؟

...تو که آدم خوبی هستی

.چند تا خارجی به بانکِ سیمارونا دستبُرد زدن

ـ خُب؟
!ـ کارِ من نیست

!تو رو اونجا دیدن

!ـ من هرگز اونجا نبودم
ـ اوه، نه؟

!بیاریدش داخل

.ـ روز بخیر جناب سروان
.ـ روز بخیر آقا

این مَرد رو میشناسی؟

...این اطراف دیده بودمش، ولی

تو سیمارونا دیدیش؟

!آره

.یکی از سارقینِ بانکِ

!عکسشو تو اعلامیهها دیدم

برای این کار چقدر بهت پول دادن؟

.معذرت میخوام جناب سروان

!سوار جیپش کنید و تحویل پلیسِ سیمارونا بدید

!نه بابا
!حتماً اونجا هم به خاطرِ تلاش برایِ فرار به من تیراندازی میخواد بکنه

!بندازینش تو بازداشتگاه

.تبریک میگم جناب سروان

!ـ خوب از عهدۀ کارها برمیای
.ـ وایستا چِنکو

.در مورد مسائل کاری باید با هم حرف بزنیم

.یِهو بهمون حمله کردن حتی نتونستیم از خودمون دفاع کنیم

!احمقا

!شما تفنگ دارید، ازش استفاده کنید

کی به این سرجوخه شلیک کرد؟

!من نبودم

!این حرومزاده رو بندازین زندان

!ماریا

.گوش کن ماریا

!بیا بندازش دور

...عزیزم

.دیگه اینجا کاری نداریم

.برمیگردیم به خونه

!به فرانسه

!وطنمه

...یه کمی هم

.پول داریم...

.از اونجا خوشت میاد

!میتونیم اونجا معالجهات کنیم

.شاید اونجا تنها هم نباشیم

.یه خانمی هست که از تو خوشش میاد

...منم دوستش دارم

.شاید اونم با ما بیاد

اشکالی که نداره؟

نه؟

!فرشته

!تو همیشه باعث خشنودیِ پدرت هستی

!بیا

خوشگل نیست؟

.امشب میخواد بهم جواب بده

.میخوام باهات حرف بزنم

چی شده؟

.من دربارهاش فکر کردم

...به جناب سروان فِرِرو بگو که

.من دیگه باهاش معامله نمیکنم...

!همیشه سهم زیادی برمیداره

.دلخور نشو

!ما بهش نیاز داریم و اینو خودت هم میدونی

...این دلیل نمیشه که

.اونم به ما نیاز داره

.خلاصه اینکه من دیگه نیستم

...حالا ناراحت نباش

.مجبورش میکنم باهامون راه بیاد

ـ بهم که اعتماد داری؟
!ـ چه جورم

!اعتماد از سر و روت میباره

.جین میخوام باهات حرف بزنم

.ـ بفرما
.ـ اینجا نه

اونجا خوبه؟

...خُب

چی میخوای بگی؟

چه احساسی در مورد کاستین داری؟

کاستین؟

.یه آدمِ محترمه

ـ هَمَش همین؟
!ـ خُب همینم بدک نیست

!بیشترِ مردایِ اینجا آدمایِ پست فطرتین

.خُب همین آقایِ محترم میخواد با تو ازدواج کنه

چی؟

!از اون شوخیها بود

برای همینم تو رو فرستاده؟

.من میخواستم بدونم نظرت چیه

من نظرم چیه؟

آهای یه آقایِ محترمی از من خواستگاری کرده! نظر شما چیه؟

!من دارم جدی حرف میزنم

چیه نمیشه یکم خندید؟

!آخه شوخیِ خوبی بود

خُب؟

خُب جوابِت چیه؟

.ببین آلبِرتو

تو که میدونی من کی هستم، مگه نه؟

!خُب این باعث شده که یه ذره جا بخورم

.این مرد قبلاً خیلی به اینجا میومد

.حالا دو ماه میشه که نیومده

!حالا اینا به کنار، همیشه تویِ کلیساست

!من که سردرنمیارم شما دو تا چه جوری با هم دوستید

.کاستین نظرِ منفیای نسبت به شُغلِ تو نداره

.اون داره بهت پیشنهادِ یه خانوادۀ خوب و شرافتمند رو میکنه

.منم باهاش هم نظرم

کاستین مردِ محترمیه

.و این خودش خیلیه

یه خانوادۀ شرافتمند با من؟

!یه پاش لبِ گوره

.نه معاملۀ خوبی نیست

کیه؟

.من میرم دنبال حساب و کتابها

.باشه

!یه وقت اشتباهی از سهم من کم نکنی

.کاستین 68 سالشه و جیباش پُر از دلاره

.میخواد یه رستوران بخره

این آب و هوا خستهاش کرده

به همین زودیا یه بیوۀ جوون میشی! میفهمی؟

مطمئنی که پولداره؟

.اون از همۀ ما پولِ بیشتری داره

...بهش بگو امشب بیاد به دیدنم

.تا باهاش حرف بزنم...

!عجب آدمِ هرزهای هستی

!فقط میخواستم ببینم واقعاً کی هستی

.از اونی که فکر میکردم بدتری

یه آمِ خوب میخواد بهت کمک کنه

!و اون وقت تو میخوای جیبشو بزنی

!خیلی هم زود میخوای بمیره

!حال بهم زنه

چِت شده؟

.من هیچ وقت نگفتم پول باعث ترسم میشه

!هیچکسی تکون نخوره

تفنگا رو کجا پنهون کردن؟

!اینجا قربان

.دستها بالا

.تفنگاشون رو بگیرین

!حالا دیگه گورتونو از اینجا گُم کنید

یادت باشه آلبِرتو

!به کاستین بگو امشب بیاد منو ببینه

!یالا دیگه! به طرفِ خیابون

.هر وقت که شما مایل باشید

.بفرمایید پدر

حالش چطوره؟

!کلی خون از دست داده

...پسرم

.دوستِت تا جایی که میتونست به بهترین نحو از تو مراقبت کرد

.امیدوارم در سایۀ نامِ پروردگار و کلیسایش تَسَلّی پیدا کنی

...عالیه! با یه گلوله

!ـ تویِ بدنم
.ـ تلخی نکن پسرم

.به روحِت فکر کن

!وقت تلف کردنه

.ای کاش میتونستم کمکت کنم

.منو دشمنِ خودت فرض نکن

...من کسی هستم که

.میخواد از این بدبختی نجاتت بده...

...فقط از میخوام

.که توبه کنی...

.بذار به سمتِ خدا هدایتت کنم

!دست از سرم بردار

...آلوِرو

!کشیش رو پس نزن

.به حرفش گوش بده، اون میتونه کمکت کنه

!پس خودت برو پیشش اعتراف کن و دست از سر من بردار

یه مردی مثلِ تو میدونه که چطوری با جوخۀ آتش روبرو بشه

ولی بعدش چی؟

.کشیش میتونه تو این زمینه کمکت کنه

.رفیقت درست میگه پسرم

.از غرورت دست بردار. خداوند قادرِ مطلقه

!توبه کردن که هیچ خرجی رو دستت نمیذاره

!خفه شو مردکۀ قِشری
«.قِشری: به آدم بسیار مذهبی گویند»

!مردِ بیچاره

.کارِ دیگهای از دستم برنمیاد

.تو سعی خودت رو کردی. ممنون

.من همین بیرونم

.باشه پدر

...اوه، پدر

میشه یه لطفِ بزرگ در حقم بکنی؟

.بله پسرم اگه بتونم

...خُب

.نمیدونم چه بلایی میخوان سرم بیارن

...ولی من مادرِ پیرم رو وقتی که به اینجا میاومدم تا ثروتمند بشم

.تو اروپا تنها گذاشتم...

خودت وضعیتی که توش گیر کردم رو میبینی

.دلم میخواد براش یه نامه بنویسم

...بعد میخوام اعتراف کنم

!من اعترافت رو میشنوم

کاغذ و مداد داری؟

.نه ولی از نگهبانایِ زندان درخواست میکنم

!نگهبان در رو باز کن

.به این مرد کاغذ و مداد بده

!ـ نمیتونم
.ـ بهش یه کاغذ و مداد بده

.من مسئولیتش رو به عهده میگیرم

.ـ باشه پدر
.ـ ممنون

!پدر

.از هوش رفته

...بایستی در حالِ مرگ باشه

!زحمت نکش

.ـ جنسِش خوبه
.ـ ممنون

!من جوخۀ اعدام رو قبل از نیمه شب میخوام

ولی جناب سروان ما اونو مگه تو شب اعدام میکنیم؟

!چرا که نه؟ برایِ همه عبرت میشه

!با این کار به مردم نشون میدم که احمق نیستم

!جوخه

!آلبِرتو نگاه کن

!دست از سرم بردارید

...آماده

!مسلح کنید...

!نشانهگیری

!ـ اعدام رو متوقف کنید
!ـ شلیک کنید

!برو

فشنگ داری؟

!با همین کارتو راه بنداز

!پُره

!اون هفتتیر رو بهم بده

منم باهات بیام؟

!لازم نیست. راهو بلدم

چه خبر از نیروهایِ کمکی؟

!فردا ساعت هشت میرسن

ـ به فرماندهیِ چه کسی؟
.ـ سرهنگ سَندمَن

.یه جوخۀ تیربار و صد نفر پیاده

کیه؟

!منم کاستین

!بذار بیام تو! زود باش

ـ زخمی شدی؟
!ـ چیزی نیست

.میتونم توضیح بدم

ـ تو درگیری؟
.ـ آره

!اون وقت با این حال باید بیای اینجا

!ولی من که کاری نکردم

به دلیلِ درگیریِ خونینی که در این مکانِ آرام

توسط افرادی که بیشترِ آنها خارجیهایِ ماجراجو هستند، درگرفته است

.حکومتِ نظامی اعلام میکنیم

سرانِ اغتشاشگر شناسایی شدهاند

.و تحت تعقیب قرار خواهند گرفت

.دو نفر از آنها کشته شدهاند

:دو نفر از آنها خود را مخفی کردهاند

کاستین، کسی که باعثِ تحریکِ مردم به اغتشاش شده

.و شارک که انبارِ مهماتِ نظامی را منفجر کرده است

پنج هزار «پِزو» برایِ زنده یا مُردۀ آنها
«پِزو: واحد پول بعضی از کشورهایِ آمریکایِ جنوبی »

.جایزه تعیین شده است

اگر ظرفِ 24 ساعت پیدا نشوند

.چهار نفر از همدستانِ آنها به صورتِ تصادفی انتخاب و اعدام میشوند

امضاء: سرهنگ سَندمَن

فرماندۀ کوچازو

تنهایی؟

پدرت کجاست؟

پدرت! کجاست؟

...وایستا

پدرت بیرونه؟

!بیرون خطرناکه! باید باهاش حرف بزنم

!لطفاً بگو کجاست

اونجا خوابش نبُرده؟

چرا اینجا اومدی و خودتو مخفی کردی؟

.از قبل براش نقشه نکشیده بودم

انتظار داشتی برات دعوتنامه بفرستن؟

...نه ولی فکر میکردم

.به عنوان همسرم به تو فکر میکردم

.برای همین اینجام

.متوجهم

!نگو که من اینجام

ـ کیه؟
!ـ لطفاً در رو باز کن

...باید کاستین رو ببینم

!یه کار ضروری پیش اومده

.بیا داخل

.بفرما

.چون میدونستم اینجایی هر چه سریعتر خودمو به اینجا رسوندم

...ـ پدر میتونم برات توضیح بدم
!ـ اول خوب گوش کن

!من هرگز فکرشم نمیکردم که تو رهبری چنین اغتشاشی رو بهدست بگیری

!ـ کار من نیست
!ـ بله، بله درسته

!ارتش تو رو با اون آشوبگرا دیده

بهت تیراندازی کردن؟

.بعضیا کشته شدن

.ـ الانم دنبال تو هستن
ـ من؟

!ـ ولی...من که کاری نکردم
!ـ تو هیچ کاری نکردی

.من حتی اونجا هم نبودم

.گوش کن

اگه ظرفِ 24 ساعت خودتو نشون ندی
!چهار نفر از دستگیرشدهها رو تیرباران میکنن

...جایزۀ دستگیریت

!پنج هزار پِزوئه...

ـ پنج هزار پِزو؟
!ـ مزخرفه

!ـ ولی من کاری از دستم برنمیاد
!ـ پسرم، میتونی

.اول از همه باید از خونه من بری بیرون

!منو قاطیِ این گندکاری نکن

ـ چیکار باید بکنم؟
ـ چیکار کنی؟

.ـ خودتو تحویل بده تا جون اون 4 نفر رو نجات بدی
ـ خودمو تحویل بدم؟

!ـ آخه من که کاری نکردم
!ـ در غیر اینصورت اون آدمایِ بیگناه تیرباران میشن

!بیگناه، بیگناه! خُب ولی منم بیگناهم

!من حتی یه تیرم شلیک نکردم

!من حتی مسلح هم نبودم! خودت که اینو میدونی

...شهادتِ این افراد

خُب چی رو ثابت میکنه؟

!شاهدینِ سرهنگ میگن که تو گناهکاری

!جونِ چهار نفر به تو بستگی داره

!بهت گفتم که من کاری نکردم

!من خودمو تحویل نمیدم، من بیگناهم

!تو یه چیزی بگو جین

!باید گورتو از اینجا گُم کنی
!یا منم مثلِ تو به خاکِ سیاه میشینم

!ـ آخه من بیگناهم
!ـ باشه برو همینو بهشون بگو

.من باهات میام که به دیدنِ سرهنگ بریم، بهت قول میدم

!با این کارِت جونِ اون دستگیرشدهها رو نجات میدی

!در رو باز کن! ما میخوایم بدونیم کاستین اونجاست یا نه

!در رو باز کن

!اونو تحویل ما بده! تحویل سربازا نده

!من میخوام در رو بشکنم

!الان میان و منو دستگیر میکنن

!پدر یه کاری بکن

من اگه نباشم چی به سرِ دخترم میاد؟

منو اصلاً به حساب نمیاری؟

!زود باش گورتو گُم کن از اینجا

چطور این کار رو بکنم؟

.ـ از در پشتی برو
.ـ آخه منو میبینن! غیرممکنه

!اگه تو رو اینجا پیدا کنن، کارِ منم ساخته است

!چه طرزِ ورودِ با ادبانهای

کاستین کجاست؟

.اینجا نیست

!دروغ نگو

!ـ اینجا نیست
ـ پس چرا در رو باز نمیکردی؟

.ـ دستم بند بود
ـ دستت بند بود؟

!بریم یه نگاه بندازیم

.فِرِرو تو زندانه و دنبالِ همدستاشن

.باید بزنیم به چاک

.امشب بیا تو قایقم با هم از اینجا میریم

.هیچ اثری ازش نیست

و اونجا؟

.اونجا اتاقِ منه

!از سرِ راه برو کنار

!پدر لیزاردی

!هیچ وقت فکرشم نمیکردم که اونم این کاره باشه

...اصلاً فکرشم نمیکردم یه کشیش این همه راه رو میاد تا

!داره اعترافِ جین رو میگیره

برادران

.نباید از اینکه اینجام منو قضاوت بکنید

گفتی برادر؟

.ما تو خانوادهمون با همدیگه صاف و صادقیم

!ـ بذار پردهها کنار بره
ـ همه جا رو خوب گشتید؟

ـ راضی شدین؟
!ـ خیلی چیزا دیدیم

!پس بزنید به چاک

!ـ برید یالا
!ـ داریم میریم

!شرمنده پدر که مزاحمت شدیم

...پدر

.همشو شنیدم

!افتضاحه

.در این مورد حرفی نزن

.باید یکم عبادت کنم

.خیلی سخته وقتی گناهی نکردی و در موردت قضاوت بدی میکنن

.ـ خیلی اضطراب داشتم
ـ اون چی؟

!اون حرومزادهها

و تو از من میخواستی که برم بیرون

!و اینا تکه پارهام کنن

.نمیدونم چرا منم قاطیِ این ماجرا شدم

ولی خودتو جایِ من بذار

!اگه پیدات میکردن، برایِ من گرون تموم میشد

.احساساتی شدم

.ولی با این وجود مخفیت کردم

!من فقط یه زنم و کارم تموم بود

...ولی

.دیگه گذشت

!الان دیگه با هم هستیم

.بیا در موردش دیگه حرف نزنیم

.هر چند که من تو رو درگیر این گندکاری کردم

.مجبورم که تو رو از شهر خارج کنم

باشه ولی چطور؟

!قایقِ چِنکو

خُب؟

.امشب حرکت میکنه

میره به سمتِ ریو مامبوتی

!اون طرفش هم که برزیله

خُب؟

!من تو رو میذارم تو قایقِ چِنکو

!ولی تو که چِنکو رو میشناسی

!اون منو در ازایِ 5000 پِزو تحویل میده

!نه من کارم تمومه

!ولی تو نمیذاری

!ـ من بدونِ تو از اینجا میرم
...ـ گوش کن جین

!تو جونِ منو نجات دادی

.تو الان دیگه مثلِ همسرِ من میمونی

.میخوام بهت ثابت کنم

...بیا! این الماسها

!اینا مایۀ خوشبختی ما هستن...

.پیش تو باشه

من میرم دخترم رو میارم

.سعی کن با خودت ببریش بیرون از شهر

.منمم تا تاریک شدنِ هوا خودمو مخفی میکنم و بعد میام

!این تنها شانسِ منه

...ولی

اگه از پسش برنیومدم

.بهم قول بده که مادر خوبی برایِ دخترم میشی

باشه؟

.باشه

!کاستین

!داریم حرکت میکنیم

.همینکه راه بیفتیم با پول چِنکو رو راضی میکنم

ـ ماریا چی؟
.ـ اون اینجاست

!بانداژِ سرت رو هم که باز کردی

!راه بیفت! یالا

!کسی صداش درنیاد

رئیست کجاست؟ کجا داری میری؟

!جواب بده

ـ کجاست؟
!ـ آروم باش! چاقو رو بذار کنار

!تفنگشو بگیر

!اون آدمِ خطرناکیه چِنکو

!ـ بزنش
!ـ گورتو گُم کن

!برو سربازا رو خبر کن

!پنج هزار پِزو همینجوری از آسمون رسید

...متأسفم پدر

.ولی پایِ پول درمیانه و من اون جایزه رو میخوام

!موتور رو روشن کن! من سُکان رو هدایت میکنم

!اوه نه

!از این خبرا نیست

!قراره با هم سفرِ خوبی داشته باشیم

.همینجا بمون و تکون نخور

.پس دوباره به هم رسیدیم

!با تمامِ سرعت

!سرتونو بدزدید احمقا

.بیا این سهمِ من

.چِنکو هم سهمِ خودشو برداشت

.هیچ خبری نیست ستوان

.ده ساعت از ما جلو هستن

.قبل از اینکه به برزیل برسن باید جلوشونو بگیریم

قایقِ ما سه برابر سریعتر از مالِ چِنکوست

.قبل از تاریکی میگیریمشون

!حرکت

!اگه به گِل بشینیم یا هر اتفاقِ دیگهای بیفته، میکُشَمِت

.ـ بذارشون تو کیف
.ـ تفنگ هم هست

.کاستین اینو بگیر

.فشنگ هم بردار

!بقیهاش رو هم بنداز تو آب

همهاش رو؟

!نمیتونیم بذاریم چِنکو ازش استفاده کنه

کجا منو میبرید؟

.هر جا که تو بخوای پدر

.شما باید منو کنارِ ساحلِ «سانتا روزالیا» پیاده کنید تا به مأموریتم در اون منطقه ادامه بدم
«سانتا روزالیا: شهری بندری در مکزیک»

.ولشون کنید به حالِ خودشون باشن، اینجوری وضعشون بهتر هم میشه

.هیچ کسی به زور اونا رو وادار به کار نمیکنه

به لطفِ این مأموریتهایِ مذهبی

.الان خیلی از قبیلهها کلمات خدا رو میتونن بشنون

!از دهنِ سرکارگراشون

.اون دیگه مقصرش ما نیستیم

!ولی اونا همه جا دنبالِ شما میان

.اونا واقعاً شما رو دوست دارن

!من نمیخوام باهات بحث کنم

.فوراً منو تو اون ساحل پیاده کن

.اینجا من دستور میدم

.اینو خوب تو گوشِت فرو کن و در اینصورت با هم مشکلی نخواهیم داشت

.من فقط به یه نفر خدمت میکنم و از تو نمیترسم

.خواهیم دید

...کاستین تو داری به اشتباه

!به این آدمِ پست کمک میکنی...

چه کارِ دیگهای از دستم برمیاد پدر؟ من بیگناه بودم

!و اونا برایِ سَرَم جایزه تعیین کرده بودن

شما چیزی نمیشنوید؟

.شبیهِ صدایِ موتوره

قایقِ دیگهای این اطرافه؟

.کشتیِ نظامیِ توریکا بامبا

!پس هر چه سریعتر باید به خشکی بریم

!هر چقدر ذخیرۀ غذایی میتونید بردارید. یالا دیگه

!کافیه

!بیاید بریم

!قایق داره دور میشه

!چمدونم توش بود

!تو جنگل نیازی به چمدون پیدا نمیکنی

!قایق اینجوری غرق میشه

!مالِ تو نیست که در موردش بخوای تصمیم بگیری

.ـ من از این راه خرج زندگیمو در میآوردم
!ـ زیاد زنده نمیمونی

.راه بیفت

!راه برو

ـ. میخوای بُکُشیش؟
ـ به تو چه ربطی داره؟

!خواهش میکنم منو نکش

!ـ همۀ پولمو بردار
!ـ و تو رو بیخیال بشم که بهمون خیانت بکنی

!من جنگل رو بلدم! شما بدونِ من گُم میشید

!ـ از گشنگی تلف میشید
.ـ جنگلو مثل کفِ دستش میشناسه

!باشه

.تو جلوتر باهاش برو

.ـ اگه خواست فرار کنه، بُکُشِش
.ـ باشه برو

.حرکت

.یالا

!راه بیفت

تو منطقه رو بلدی. چقدر تا ریو مامبوتی مونده؟

.نمیدونم. سه روز شاید هم بیست روز

.بستگی به جنگل داره

به کدوم سمت باید بریم؟

.به سمتِ غرب

.شکی درش نیست

!تو منو به خنده میندازی

با این همه بیراههای که اومدیم چطور جهتِ غرب رو تشخیص میدی؟

.احمق نباش! ما خورشید رو دنبال میکنیم

!خورشید

!گرمازده شدی

...ببین عزیزم

...ما باید از شر اینجا خلاص بشیم

.ـ حالا از این راه نه از اون یکی
!ـ من مجبور نیستم

!کسی دنبالِ من نیست

.من میرم سمتِ رودخونه

!حرفشم نزن

.هیچکسی قرار نیست ما رو به سربازا لو بده

حداقل اینجوری کسی زنده نمیمونه. درسته؟

.تا آخرش همه با هم هستیم

بعدشم

...ما دیروز توافق کردیم

...بیخیال! وقتی برسیم به فرانسه

ـ ...رستورانِ ساحلی خودم
«!ـ «رستورانِ ساحلیِ خودم

!پیرمردِ لجن. احمقِ بدبخت

!من هرگز دووم نمیارم

!همهاش هم تقصیر توئه

!ولم کن! حالمو بد میکنی

!تو پیر و زشتی

!بیا اینم پساندازت

.آره درست شنیدی
!من دیگه حوصلم سر رفته

.خیلی سنگدله

کی از تو نظر خواست؟

!ولی این همیشه جلو دست و پامه

نمایشت تموم شد؟

!ساکت باشید

.یکم بخوابید

.ـ فردا روزِ سختیه
.ـ امکان نداره، غیر ممکنه

!بلند شو

.اینطوری نمیتونم بخوابم و فردا هیچ سودی براتون ندارم

!ـ میخوابی
.ـ استراحتِ اون به نفعِ ماست

!ـ نفعِ من تو اینه که اینجا نگهش دارم
ـ کجا میتونه بره؟

.من مسئولیتشو به عهده میگیرم

.دستشو از جلو ببند

!بچرخ

!حرومزاده

!حرومزادهها فکرِ همه جاشو کرده بودن

.اونا به مدتِ یک هفته ذخیرۀ غذایی داشتن

!بذار گرسنگی بِکِشَن

.اشتهاشون رو از بین میبرم

!بیارش ببینم

ـ زیاد از اینا داشتن؟
.ـ نمیدونم چقدر برداشته بودن

!ستوان ما باید سریعتر دست به کار بشیم
.ممکنه از غار خارج شده باشن

.بیارش. بریم

ستوان اجازه میدید از سمت راست برم و به این سمت فراریشون بدم؟

!نه لازم نکرده

.تنها امیدشون رودخونه است

.چون ما اینجاییم این سمتی نمیتونن بیان

.تویِ جنگل هستن

.هیچ وقت از اونجا بیرون نمیان

!بیارش

همینو کم داشتیم! چی شده؟

!از من دور نشو

چی شده؟

.قوزکِ پام پیچ خورده

.رگ به رگ شده، راه برو و الّا پات باد میکنه

.ـ نمیتونم
!ـ سعی خودتو بکن

و چِنکو؟

.کارشو یکسره کردم

ـ ذخیره غذایی چی میشه؟
!ـ اگه میتونی برو بیارشون

چی شده؟

.قوزکِ پام پیچ خورده

!پدر، ما اینجوری سزایِ خیانتکارا رو میدیم

.من از خدا میخوام که تو رو ببخشه

.بیاید وقتو تلف نکنیم. یالا دیگه

!یالا

!ـ درد میکنه
.ـ راه بیفت! از پسش برمیای

...همه دارن ادامه میدن

!به جُز تو

.اونا هم دارن درد میکِشَن

ـ چیزی پیدا کردی؟
!ـ هیچی

.تو که گفتی با خودت غذا میاری

چیکار میتونم بکنم؟

!برگایِ درختا اونقدر ضخیم هستن که نمیشه هیچ جانوری رو دید

.همینجور شانسی داشتم تیر مینداختم

!اونم با یه «کارابین»! باز اگه یه تفنگِ شکاری داشتم یه چیزی
«کارابین: نوعی تفنگِ لوله کوتاهِ سبک»

!هیچکسی با این وضع نمیتونه راه بره

.ـ چارۀ دیگهای نداریم
!ـ من نمیتونم ادامه بدم

.اگه توقف کنیم، همینجا خواهیم مُرد

!شاید این بهتر باشه

خُب؟

!هیچ چیزی دیده نمیشه

...هرگز نمیتونیم از اون تپههایِ بلند

.بالا بریم...

!ـ میتونیم! مجبوریم
...ـ با این حالمون

مشکلتون چیه شماها؟

میخواید همینجا بمیرید؟

!ـ حشرهها زنده زنده میخورنتون
!ـ برام مهم نیست

!ـ کاستین
ـ چیه؟

هنوزم فکر میتونیم از پسش بربیایم؟

!خدا ما رو محکوم کرده

ـ پدر؟
!ـ دست از سرِ خدا بردار

!همه مثل هم میمیریم

!گناهکار و بیگناه

!ساکت

.من نمیخوام یه مردِ مریض رو با خودمون ببرم

.این خوب نیست

!هرگز نمیتونیم فرار کنیم

.خدا رِزقشو از ما بُریده

...شارک

چیکار میخوایم بکنیم؟

.یه راهی به سمتِ جنوب پیدا میکنیم

!باید ادامه بدیم

!تا جایی که بتونیم باید ادامه بدیم

!شارک اینجا رو ببین

!خیلی نَم داره

.بیا

.غذایِ خوبی میشه

آتش در چه حاله؟

!روشن نمیشه

!اینجوری که تو میخوای روشن کنی معلومه نمیشه

!یه چند تا تَرکه بهم بده

.کار آسونی نیست

.همه چیز خیس شده

هیچ چیزِ خشکی نداریم؟

.اینو امتحان کن

.فرقی نکرد

!همه چیز پوسیده

...کارمون دیگه تمومه

!تمومه

!این بلا سرِ همهمون میاد

!دیر یا زود

.ماریا ولی کاری نکرده

.بشین

.همه جا پُر از جانوره

!شکار و خوردن برادر همدیگه هستن

!یه دونه هم نمیتونیم پیدا کنیم

.معلومه

اونا فقط شبا بیرون میان

.در طولِ روز مخفی میشن

!ما عادت نداریم برایِ صبحونه چیزی شکار کنیم

دوستانِ من

گوشِتون با منه؟

...شاید گرسنگی باعث شده که هذیان بگم

!ذهنم درگیر شده

!درگیر داستانِ یه تخمِ مرغ شده

.تخم مرغهایِ عسلی

.مربوط به زمانیه که تو مدرسۀ علوم دینی درس میخوندم

!باید براتون تعریف کنم

.سرِ کلاسِ دومِ خداشناسی بودم

سالنِ غذاخوری رو به یاد میارم

.و اون میزِ غذاخوری...درست عینِ دیروز بود

.رویِ هر میز ده نفر آدم بود

.کسی که غذا رو سِرو میکرد یه پسرِ چاق بود

.پسرِ خوبی بود

...هر کاری رو درست انجام میداد

...به جُز مواقعی که غذا تخمِ مرغِ عسلی بود

!همیشه چهار-پنج تا تخمِ مرغ غیبشون میزد

...کسی هم دلیلش رو نمیدونست

تا اینکه یه روز سرِ راهِ کلیسا به سالنِ غذاخوری

.مُچِشو گرفیتم که داشت دو تا دو تا تخمِ مرغ میخورد

.منظورم تو راهِ آشپزخونه به سالنِ غذاخوریه

.در هر صورت اون تو کلیسایِ شهرمون دستیارِ اُسقُف شد

...اسمِ مادرم ماری بود

ـ جاییت درد گرفت؟
...ـ آره

.بلند شو، کمکت میکنم

.بابتِ اون شب ازم دلخور نباش

.حالم گرفته بود

.من از دستت دلخور نیستم

.همهمون گناهکاریم

.هیچکدوم از ما بیعیب نیست

...همیشۀ خدا اونجوری نگو

!ما رستوران خودمون رو باز میکنیم

.اوه نه

...رستورانی دیگه در کار نیست

!هیچی

!یالا دیگه کاستین

!تنهام بذار

!دست از سرم بردار! خودم از پسش برمیام

!شارک

!اینجا رو ببین

.آتشش کهنه نیست

.هنوز هم دست نخورده است

.خیلی کم خیس شده

!این نزدیکیها بایستی مردمی هم باشن

پس نجات پیدا کردیم؟

!بیاید پیداشون کنیم! اونا میتونن بهمون کمک کنن

.ما که نمیدونیم اونا کی هستن

...شاید کسایی باشن که برایِ جایزه دنبالِ سرِ ما هستن

!یا شاید هم مجرمینِ فراری باشن

چرا اینقدر بدبین باشیم؟

.شاید کاشف باشن

!شاید هم آدمایِ خوبی باشن

یه امتحانی بکنیم؟

.دنبالِ ردِ پاهایِ دیگه باشید

.ما خودمون این آتش رو روشن کردیم

!داریم دورِ خودمون میچرخیم

!اگه اینجا بمونیم کارمون تمومه

!بیا بریم

.جین پاشو بریم

!سعیتو بکن

...لیزاردی

.سعی کن متقاعدش کنی

.نه

.این امید بود که اونو سرِ پا نگهداشته بود

!باید یه کاری بکنیم

.من میخوام پیشروی بکنم

!من نمیخوام بدونِ جنگیدن برایِ زندگیم، بمیرم

.ـ منم باهات میام
.ـ نه

!من اونا رو با یه آدمِ دیوونه تنها نمیذارم

.یکی از ما باید اینجا بمونه

.درست میگی

.اگه زنده بمونم برمیگردم

...شارک

...اگه باز همدیگه رو ندیدیم

...ـ من فکر میکردم که تو فقط یه
ـ راهزنم؟

!جین بدبختیهامون تموم شد

!ببین

!ببین

!میبینی؟

دیگه خبری از حشرات

!و جنگل نیست

!خودتونو تقویت کنید

.باید دوباره پیاده بریم

کجا بودی؟

اینا رو از کجا پیدا کردی؟

!باورتون نمیشه

!اول بخورید. بعداً خودتون میبینید

.همۀ امیدمون رو از دست داده بودیم

.خدا ما رو به شکلِ معجزهآسایی نجات داد

!البته به لطفِ تو شارک

...خنده داره

.پنجاه نفر آدم باید میمُردَن تا ما نجات پیدا کنیم

مطمئنی نجات پیدا کردیم؟

.اینجا شبیهِ یه دریاچه است

بایستی دریاچۀ توکوچاپا تو ریو مامبوتی باشه

.فقط یه کار مونده که بکنیم

...یه کَلَک بسازیم و رویِ آب شناور بمونیم

.تا اینکه بتونیم یه قایق پیدا کنیم

.فقط این نیست

.باید وظیفهمون رو در قبال این مُردهها انجام بدیم

!بیا دیگه کاستین

!یالا بیا

به چی خیره شدی؟

زِشتم، مگه نه؟

...خوب به نظر نمیرسی

.بابتِ همه چیز میخوام ازت تشکر کنم

.من ازت خوشم میاد

.منم همینطور

.از همون روزِ اول

.مثلِ یه بچه با دهنِ باز میخوابیدی

.همون روزِ اول اینو به من ثابت کردی

.بیا شنا کنیم

...جواهرات

کجا پیداشون کردی؟

کجا؟

.بده میذارم یه جایِ امن

.تا وقتی که برگردیم بتونیم برش داریم

!اونا مالِ تو نیستن ماریا

...اونا متعلق به این آدمایِ مُرده هستن

!به این کُشته شدهها و خانوادههاشون

!خیلی بده که اینجوری رفتار میکنی

!تو نمیتونی اونا رو برداری

...همیشه از این خوشِت میاومد

!زود باش

.مالِ تو

...خُب ماریا

چی شده؟

اتفاقی افتاده؟

!پدر لیزاردی بهت اهمیت میده

!میگم بهت اهمیت میده

.ساعتش، من که متوجه نمیشم

.ناراحت نباش

!ما نجات پیدا کردیم، اونجا دیگه برزیله

پدرته؟

بابات؟

...باشه

.پدرت مریضه

.همینکه برسیم بستری میشه

.در هر صورت میتونم برات پدری کنم

دوست داری منو به عنوانِ پدرت قبول کنی؟

!خیلی ازت خوشم میاد

!خدا ما رو نفرین کرده

...ـ داره ما رو مجازات میکنه
!ـ اونجوری حرف نزن

.خدا خودش قضاوت میکنه

!تا اینجا که به من آسون گرفته، ولی بیشتر از این فکر نکنم

!خودش خوب میدونه که چه کسی رو مجازات کنه یا که ببخشه

!عدالتِ خدا به زودی اجرا خواهد شد

!خوشگل شدی

.یه بانویِ واقعی

!ببین

این همه جواهرات رو از کجا پیدا کردی؟

!ـ داخل دریاچه
!ـ نصفش میکنیم

!ـ من هواپیما رو پیدا کردم
.ـ در واقع هَمَش مالِ توئه

!هَمَش

.و اون دختره هم برایِ تو

.متوجه نشده بودم

.اگه بخوای خیلی آدمِ خوبی میشی

.نه

.به این دلیله که ما شبیه هم هستیم

.تونستیم با هم کنار بیایم

همینجوری ناگهانی؟

اجازه هست؟

.چیزایِ قشنگ برایِ آدمِ خوشگل

...نه

.نه ناگهانی نبود

من یهویی ازت خوشم اومد

.ولی شروع بدی داشتیم

.تو از دستم عصبانی بودی

!و دلیلِ خوبی هم برایِ این کار داشتم

...راه رفتن تویِ جنگل باعث شد که بفهمم

یه زن

.بدونِ مرد هیچی نیست

!بفرما

.حالا دیگه برایِ یه زندگیِ تازه آمادهای

قشنگه، مگه نه؟

...ولی سرِ این

.با اون کشیشِ دچار مشکل میشیم...

.بیا بزنیم به چاک. فقط ما دو تا

!باشه، حتماً

.ولی نمیتونیم این دختره رو اینجا وِل کنیم

اون دختره؟

!به فکرِ اون نباش

من یه مرد و فقط برایِ خودم میخوام

.هیچ وقت این اتفاق برام نیفتاده

اینکه احساساتی بشی؟

باور نمیکنی، نه؟

بهم اعتماد نداری؟

...البته که بهت اعتماد دارم

.من واقعاً دوسِت دارم شارک

.یه کم طول کشید تا اینو بفهمم

...اینقدر خوشحالم

!که میخوام گریه کنم...

!باورکردنی نیست

!مخفی شو لیزاردی

!دارید خودتونو به کشتن میدید

!میخواد همهمون رو بُکُشه

!پیش ماریا بمون

!ـ من از پشت بهش حمله میکنم
ـ برای ِ چی؟

!ـ برایِ اینکه بِکُشَمِش! عقلشو از دست داده
!ـ صبر کن

ـ. شاید بتونم آرومش کنم
!ـ نه

...باهاش حرف میزنم

!کاستین

!شلیک نکن، میخوام باهات حرف بزنم

!کاستین

!منو که میشناسی! لیزاردی هستم

!من بهت اعتماد دارم

!به خاطرِ خدا بهت التماس میکنم

!همینجا بمون! تکون نخور

RevivedCinema :ارائهای از کانالِ تلگرامیِ

مترجم: هومن